نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
استاد “فاتح ارژنگی” متخلص بە “تینوو” (تشنە)، شاعر، خطاط، هنرمند و ورزشکار کردستانی، زادهی یکمین روز تیر ماه ۱۳۵۲ خورشیدی، از خانوادهای کشاورز، در روستای نی از بخش مرکزی شهرستان مریوان است.
از سال ١٣٧٢ خوشنویسی را شروع و در حال حاظر هنرجوی دورەی فوق ممتاز انجمن خوشنویسان ایران است. و تاکنون در چندین نمایشگاە عمومی و خصوصی شرکت و همچنین بە آموزش خط تحریر و نستعلیق مشغول هستند. در سال ١٣٦٨ نخستین شعر خود را در سوگ فوت استاد “عبدالرحمن شرفکندی (هزار) سرود و از آن زمان بە بعد وارد عرصەی شعر و ادب گشت.
▪فعالیتهای ادبی و هنری: – بنیانگذار کتابخانەی ماموستا قانع روستای نی در سال ١٣٦٦ – از بانیان انجمن فرهنگی ادبی روستای نی در سال ١٣٧٩ – بنیانگذار انجمن ادبی غریبان مریوان در سال ١٣٨٣ – مسئول انجمن ادبی غریبان مریوان از سال ١٣٨٣ تاکنون – بانی و مالک موزەی مردم شناسی روستای نی با بیش از سه هزار اثر تاریخی – نویسندەی کتاب “یاریهای کوردی” – بازسازی کنندە ٦٥ بازی محلی بە صورت فیلم و ویدئو – عضو انجمن ادبی مریوان – عضو هیئت مدیرەی انجمن خوشنویسان مریوان و…
▪نمونهی شعر کردی: (۱) لەو کاتەوە یەخەی دایکتم گرتووە!! شێعرەکانم… بۆنی مێخەک ئەدەن!! ◇ برگردان فارسی: از لحظەای کە یقە مادرت را گرفتەام، شعرهای من بوی میخک میدهند.
(۲) هەموو ڕۆژێ لە پێشەوە، بۆ جێ پێی تۆرانەکەت دەڕوانم، تا لە گەڕانەوە بچن… ◇ برگردان فارسی: هر روز از جلو رد پای قهر کردنت را، مینگرم تا شبیە بازگشت باشند.
(۳) له پەراسووی چەپی کام ئادەم درووس کراوی؟ وا چاوم هەر بۆ چەپ لارەسەنگە!!
(۴) بڵێ بەو هەنارە خۆی بە رەنگی ئاڵەوە خجڵ نەکات تاپۆی هەناری بوون وابە گۆنای ئاڵتەوە.
(۵) بۆ دەڵێن زامی وەتەن جێگە تێغی دژمنه؟! سەیری پەنجەی برام کەن غەڵتانی خوینی منە…
■□■
بانو “بیان عزیزی” شاعر و فعال حوزهی زنان کردستانی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در بانه دیده به جهان گشود و اکنون ساکن سنندج است. او در سال ۱۳۹۵ دبیر جايزه ادبی هنری “كال چرا” از طرف مركز فرهنگی و هنری “كال چرا شين” سنندج بود.
▪︎نمونهی شعر: (۱) [این مرز خوشی ندارد که به دستت بدهم] این مرز خوشی ندارد که به دستت بدهم ببخش، من یاد نگرفتهام شال گردنی برایت ببافم از پاییز آمده باشد یا خیابان و جمعه جمعه و هوا و سردرد را روی ملافهها گلدوزی کنم پای چپم را از جنگ پس بگیرم لباسهای آن سالت را بدوزم. تنها میتوانم انگشتانم را روشن کنم روزها را سقط کنم یا کفشهایم را فرار کنم باید گریلایی این جغرافیای پر از خط را فتح کند باید کسی این کوهها را به خانه برساند فاجعه را از اخبار سایت و رادیوها حذف کند انفجار را از وسط خاورمیانه و حجم و مرگ را از زمین. در ناتوانی اتاقم خستگیات را بنشین در آن موسیقی غمگینی که میبارد من صبحها دختری هستم که فنجانی شیر و درخت دوری را برایت میآورد گاه و بیگاه انگشتانم را بشمار ببین آیا هنوز همان زن بیصورت هستم یا زمین پر از مین است؟ انفرادی زمستان است نترس از زخمهایم که در تاریکی گریه میکنند ماه نیمه بود صدایم کردی و من سنگ شدم ماه به هم ریخته بود صدایم کردی و درد شدم صبحها به تو فکر میکنم مثل یک زندانی به نان گرم این روزها زخم میشوم به تو فکر میکنم مثل گریلای «هەڤاڵ» به جای گلوله میشوم سرخ و نا سرخ و با آب میروم پوستم در من کوبانی است.
گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی دبیر سرویس شعر اقوام (کُردی)
این مطلب بدون برچسب می باشد.