نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
انسان، مرکز هستی نجمالدین رازی در هستیشناسی خود، همواره به فکر تأکید بر نقش و اهمیت انسان، به عنوان عنصر اصلی در آفرینش عالم است. او در کتاب مرصاد العباد، اهمیت آدمی را تا جایی دانسته که آدمی را مقصود آفرینش عالم میداند و اینگونه میگوید: «مقصود و خلاصۀ جملگی آفرینش، وجود انسان بود و هر چیزی را که وجودی است از دو عالم، به تبعیت از وجود انسان است و اگر نظر تمام افتد، باز بیند که خودِ وجود، همه انسان است. جهان را بلندی و پستی تویی ندانم کیی هر چه هستی تویی» (رازی، ۱۳۲۲ق: ۳). رازی در راستای این تفکر، آفرینش جهان را به جوزی تشبیه میکند که نشان از نگرش لایهای وی، به جهان آفرینش دارد. او در بیان خود بر این اساس، مغز و هستۀ اصلی جهان را انسان قلمداد میکند؛ بنابراین کمال جهان نیز همچون جوز به هستۀ خود، یعنی انسان است (رازی، ۱۳۸۱ب: ۴۱). در واقع در جهانبینی او عالم همچون دایرهای است که خداوند در مرکز آن قرار دارد و انسان به عنوان بهترین آفریده در رأسِ نزدیکی به خداست؛ بنابراین مهمترین عنصر هستی انسان به شمار میرود. به عقیدۀ وی، خدا و انسان چنان درهم تنیدهاند که سخن گفتن از یکی بیدیگری، امکانپذیر نیست (پرهیزگار؛ عقدایی، ۱۳۸۹: ۱۲۳). او براساس تمثیل خویش، اولین چیزی را که در جهان خلق شده، روح انسان دانسته است: «روح انسانی، وقایۀ این جمله که به مثابت پوست سبز است و تربیت این همه از وی است و ابتدا چیزی که آفرید آن بود؛ چنانکه اشارت نبوی-علیه الصلوۀ و السلام- بیان میکند که «اَوَّل ما خَلَقَ اللهُ رُوحی» و آخر چیزی که پدید میآید در جوز آفرینش، روغن معرفت است» (رازی، ۱۳۸۱ب: ۴۱). «و به حقیقت آنچه مایۀ روغنی است اول بر پوست سبز عرضه کردند در عهدۀ قبول آن نتو انست شد، وی گذشت به پوست کثیف رسید، هم قبول نتواست کرد از آن درگذشت، مغز مستعد قبول آن دولت بود. در میان جانش جای داد. مع هذا بر خود به غایت ظلم کرد که در عُهدۀ آن امانت شد؛ به غایت جاهل بود که ندانست که اهل آن امانت عاقبت به طلب امانت آیند: «أن تودّوا الاماناتِ الی أهلِها» (۴/۵۸) و او خو کرده باشد، با آن امانت و انس گرفته. انسانش بدین سبب میخوانند و فراموش کرده که امانت نهاده بودند، نه به ملکی به وی داده. ناسش هم بدین جهت گفتند که ناسی بود؛ پس امانت روغن باز ندهد تا در شکنجۀ کوپینش نکشند و تنگ و تیر بر ننهند. همچنین آنچه سرِّ امانت حق بود، ابتدا بر آسمان و آسمانیان- که عالم علو است- عرضه افتاد، قابل تحمل آن نبودند؛ پس به زمین و زمینیان رسید که عالم سفل است، قابل نبودند، به شخص انسانی رسید که مغز جوز آفرینش بود آن را در میان جان جای داد و از کوپین شریعت و تنگ و تیر ریاضت و مجاهدت طریقت ناندیشید که: «إنّا عَرَضنا الأمانَۀ عَلی السَموات و الارض وَ الجبال فَأبَینَ أن یَحمِلنَها وَاشفَقنَ مِنها وَ حَمَلها الانسانُ إنّه کان ظَلُوماً جَهُولا» (۳۳/۷۲)» (رازی، ۱۳۸۱ب: ۴۱و۴۲). هدف نجمالدین از این گفتار آن است که ثابت کند، هدف از آفرینش آدمی است و اینکه همه چیز «از اعلی علیین تا اسفلِ سافلین هر چه هست» (همان، ۴۲)، در درون آدمی نهفته است. او علت برتری آدم را اینچنین بیان میکند: «عالم خلق، عبارت از اجسام لطیف و کثیف که قابل مساحت و تجزّی است، اگر چه هم به اشارت «کن» پدید آمده است، ولیکن به وسایط و امتداد ایام «خلق السماوات و الارض فی ستۀ ایامٍ» و تنها روح انسان مستقیم ساخته شده!» (رازی، ۱۳۲۲ق: ۲۶). گویی این برتری ناشی از آفرینش مستقیم روح آدمی توسط خداست. از طرفی رازی این برتری را به کلام خداوند دربارۀ بار امانت بر آدمی دانسته و با استناد به آیۀ قرآن گفته است: «مخصوص است، و از اينجا يافت كرامت «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». معنى ظاهر آيت شنوده باشى، وليكن معنى باطنش بشنو، كه قرآن را ظاهرى و باطنى است: «ان للقرآن ظهرا و بطنا». مىفرمايد كه آدميزاد را ما برگرفتيم. او محمول عنايت ماست در برّ و بحر؛ برّ عالم اجسام است و بحر ملكوت، و برّ و بحر آدمى را برنتواند گرفت؛ زيرا كه او بار امانت ما دارد؛ آن بار كه بحر و بر برنمىگرفت كه «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ». چون آدمى آن بار برگرفت بّر و بحر او را با آن بار چگونه برتواند گرفت؛ چون او با همه عجز و ضعف بار ما كشد، ما با همه قوت و قدرت و كرم اولاتر كه بار او كشيم؛ زيرا كه ما عاشق و معشوقيم؛ آنچه ما را با آدمى و آدمى را با ماست، نه ما را با ديگرى و نه ديگرى را با ما افتاده است» (همان، ۲۷). او انسان را چیزی جدای از وجود خداوند نمیداند، و از کلامش نوعی وحدت عرفانی، بر میآید: «اگرچه به حقيقت ميان عاشق و معشوق بيگانگى و دوگانگى نيست: بيگانگيى نيست تو مايى ما، تو سر جامه تويى و بن جامه ما، بلكِ جامه عشق را تار «يحبّهم» آمد و پود «يحبّونه». سررشته فتنه اين حديث از اشارت «فاحببت ان اعرف» برخاست وليكن، سامان سخن گفتن با لبها نيست» (همان). «آمديم با سر «وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»، برّ، عالم ملك است و بحر عالم ملكوت، چنانك هر كجا برّ است بر روى بحر است، هركجا ملك است، بر روى ملكوت است؛ يعنى آدمى را در ملك و ملكوت ما برگرفتيم؛ بدان معنى كه اگر ملك است و اگر ملكوت از پرتو نور روح و عقل او آفريديم، تا هرچه ذوات روحاند، حيات از پرتو نور روح او دارند از ملك و جنّ و شيطان و حيوان، و هرچه ذوات نفوساند از كواكب و افلاك و آسمان و زمين و عناصر و جماد و نبات، جمله مايه نفوس از نتيجه عقل او دارند» (رازی، ۱۳۲۲ق: ۲۷و۲۸).
نتیجهگیری هستیشناسی از مسائل مهم در عرفان اسلامی است که همواره مورد توجه عرفا بوده است. این توجه با مطرح شدن عرفان نظری، توسط ابنعربی بیشتر و با استدلال همراه شده است. نجمالدین رازی از جمله عرفای بزرگ در تصوف اسلامی محسوب میشود که بنابر دیدگاه عرفانی خویش، در آثارش به مباحث هستیشناسی میپردازد. او نگرشی وحدتگرایانه به عالم هستی دارد که این بیان، ناشی از نگرش او در باب تجلی است؛ چنانکه با بیان حدیث کنز مخفی، آفرینش عالم را ظهور حق دانسته است. در مجموع آنچه ، در بیان رازی دیده میشود آن است که فهم وحدت، از حیث هستیشناسی و معرفتشناسی دریافت میشود. او این مسئله را با بیان نور و ظلمت، به عنوان صفات جمال و جلال حق ابراز داشته است. او به طور کلی قائل به تقسیمات دوگانهای از هستی است که گاه با عالم ملک و ملکوت، امر و خلق یا ارواح و اجسام آن را ارائه میدهد. علاوه بر این، او برای هر یک از تقسیمات، اجزاء مختلفی را قائل بوده است. اساس تقسیمات او را آیات قرآن باید دانست. همچنین میتوان گفت: این تقسیمبندیهای دوگانۀ رازی که از عالم هستی تبیین شده است، به دیدگاه وی دربارۀ ازدواج و زوجیت در عالم هستی برمیگردد. توجه و استنادهای مکرر وی به آیات قرآن کریم، برای تأکید بر هستیشناسی وی چشمگیر بوده و حاکی از آن است که وی همچون هم مسلکان صوفیاش، در پی اذعان به حقانیت و مطابقت دادن اندیشههای خود، با کلام الله است. از طرفی، در هستیشناسی رازی، انسان هستۀ اصلی عالم است؛ چنانکه او شکلی دوار برای عالم ترسیم مینماید و انسان را در هسته و در نزدیکترین جایگاه به خدا قرار میدهد. شکوه و قرابت آدمی، در برابر سایر مخلوقات و از سویی در نزدیکی حق، و تصویرسازیِ نوعی از وحدت و یگانگی، با بیان دوستی و حب و عشق، مجموعۀ آراء وی را نشان میدهد. در کنار این اقوال، نظر او بیش از هر انسانی، بر پیامبر(ص) است؛ تا جایی که در بیان جایگاه وی، حضرت را صورت همۀ عوالم ملکوت مینامد.
منابع
– ایزوتسو، توشیهیکو، (۱۳۸۹)، ترجمۀ محمدجواد گوهری، چ۴، تهران: روزنه. – پرهیزگار، زرینتاج؛ عقدایی، تورج، (۱۳۸۹)، انسان در مرصادالعباد، فصلنامه تخصصی ادیان و عرفان، سال هفتم، شماره بیست و پنجم. – چیتیک، ویلیام، (۱۳۹۰)، طریق عرفانی معرفت از دیدگاه ابنعربی، ترجمه: مهدی نجفی افرا، چ۲، تهران: جامی. – خوشحال دستجردی، طاهره، (۱۳۸۸)، جایگاه حضرت محمد (ص) در جهانبینی عرفانی نجمالدین رازی، پژوهشنامه زبان و ادبیات فارسی، سال اول، شمارۀ دوم. – رازی، نجمالدین (دایه)، (۱۳۲۲ق)، مرصاد العباد، تهران: بینا. – ______، _____، (۱۴۲۵ق)، منارات السائرین الی حضرت الله و مقامات الطائرین، محقق و مصحح: عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی، بیروت: دارالکتب العلمیه. – ______، _____، (۱۳۷۹)، مرصاد العباد، به اهتمام: محمدامین ریاحی، چاپ هشتم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. – ______، ______، (۱۳۸۱الف)، رسالۀ عشق و عقل( معیار الصدق فی مصداق العشق)، تصحیح و اهتمام: تقی تفضلی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. – ______،______، (۱۳۸۱ب)، مرموزات اسدی در مزمورات داوودی، مقدمه و تصحیح: محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن. – رحیمیان، سعید، (۱۳۸۸)، مبانی عرفان نظری، چ۳، تهران: سمت.
این مطلب بدون برچسب می باشد.