نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
حقیقت را میگویم تازه از دهکده مان آمده بودم توی شهر، هنوزهم *گیوه ها و چوقایم* عاشقانه تنم بود، دست هایم بوی گندمزار و علف می داد، دلتنگ دهات ساده خودم بودم
نمی دانستم شهر جایی برای لبخند بی منت نبود کسی با خنده های پر فریبش مرا می برد تا دلم را آتش بزند
هنوزهم شعرهایم و سوت زدن هایم ، باکره بود ، آلوده به هجاهای غریبه نشده بودند
نفرین به چشمی که نگاهش پر از *سم* بود ، ولی گمان می کردم، او هم مثل من فکر می کند…
اسحاق صیدیان ***************** اگر به دیدنم امدی پاییز نیا من زرد ترم از احوال این روزها بهار نیا چشمها پر باران تر ند و دل ها ابری تر تابستان نیا دردها همه رسیده ترند اگر به دیدنم امدی
زمستان بیا جور رنجها خشکانده باشد جسمِ رنجورِ خواب رفته را قندیل بسته باشد بینی ناودانها پنجره ها کور تر باشند گوش هوا پر تر باشد از سوت سوز ضجه هایی که گوشی برایشان تر نیست عباس فلاحی *************** تهیه: پروا پاچیده تنظیم: رامک تابنده
این مطلب بدون برچسب می باشد.