ای کبوتر به قعر چاه بیا -معرفی شاعر محمد رضا طباطبایی

شاعر محمد رضا طباطبایی نویسنده کتاب مولکول انفرادی تو ردِ پای خزانی هزار غائله داری و از بهار خودت صد بهار فاصله داری همیشه عاملِ جنگی به این دلیل که دائم، میانِ بحثِ خودت با خودت مداخله داری! تو وحشتی، تو عذابی! تو گریه‌ای، تو عزایی! شبیه زلزله چندین و چند مرحله داری خودت نقابِ […]

شاعر محمد رضا طباطبایی
نویسنده کتاب مولکول انفرادی


تو ردِ پای خزانی هزار غائله داری
و از بهار خودت صد بهار فاصله داری

همیشه عاملِ جنگی به این دلیل که دائم،
میانِ بحثِ خودت با خودت مداخله داری!

تو وحشتی، تو عذابی! تو گریه‌ای، تو عزایی!
شبیه زلزله چندین و چند مرحله داری

خودت نقابِ دورویی نبستی و همه بستند،
تو مجرمی! به چه رویی از این و آن گله داری؟

کمی به فکر خودت باش مردکِ تک و تنها
رها شو از همه وقتی هزار مشغله داری

بدوز چشم خودت را به تیرهای رفاقت
که دوستان شریفی به نام حرمله داری

جهان به طرز فجیعی تو را گرفته به رگبار
و تو هنوز نمردی! چقدر حوصله داری…

********************

ساکنم در حصارِ اندوهت؛
گریه نامِ من است و معتبر است

احتمالِ وقوعِ یک جنگم؛
لقبم ردپای دردسر است

به سقوطِ درختی‌ام سوگند،
که زبانم به تیزی تبر است

راضی‌ام از خودم، هنرمندم؛
زندگی زیرِ پای غم هنر است!
.
.
سیبِ کالم که بی‌خریدارم،
وسطِ میوه‌های نوباری

دردِ عشقم که میدوم هر شب،
در سرِ قصه‌های تکراری

کفرِ شعرم که با ملامتِ خَلق،
متظاهر شدم به دینداری

چاهِ نفتم که آتشم زده‌اند،
بچه‌کبریت‌های سیگاری!
.
.
کشورم در مدارِ پاییز است؛
از نگاهِ بهار افتاده؛

چند قرن است مرزِ پُرگُهرم،
بینِ کفتار و مار افتاده؛

سندِ پاره پاره ی جگرش،
روی میزِ قمار افتاده؛

خسته از مردن است؛ حق دارد،
سرش از روی دار افتاده!
.
.
زندگی از حصار خالی نیست
مرگ از تارِ عنکبوت پُر است

پَر زدم با تو، پَر زدی بی من،
در هوایی که از سقوط پُر است

ساده از چشمِ هم زمین خوردیم،
که زمین از غمِ هبوط پُر است

کاش سنجاب میشدم گاهی،
در نگاهت که از بلوط پُر است!

************************

تو به جبر و عذاب معتقدی،
من به شعر و شراب معتقدم

زندگی خاله‌بازی است؛ نپرس،
که به حرفِ حساب معتقدم

بی‌نقابم ولی به جانِ خودت،
به لزومِ نقاب معتقدم

لذتی نیست توی بیداری؛
قرصِ خوابم، به خواب معتقدم!
.
.
قفسم را به قعرِ چاه انداخت،
-عشق- با یک طنابِ پوسیده

اشتباه از من است؛ میدانم،
ساده‌ام در جهانِ پیچیده

دردم این است بعدِ تو یک شب،
ساعتِ گریه‌ام نخوابیده

زندگی بی‌تو در سراسرِ من،
با تمامِ وجود مرگیده!
.
.
راه گم کرده‌ام ولی بی‌شک،
سر به راهِ توام، به راه بیا

تا که در چشمِ من قدم بزنی،
ای کبوتر به قعرِ چاه بیا

بی تو از چشمِ صخره افتادم،
با توام رد پای ماه! بیا

بی‌عبورم! به سمتِ آغوشم،
راه گم کن، به اشتباه بیا…
.
#محمد_رضا_طباطبایی
#مولکول_انفرادی

****************************

به همت : زهرا چشم براه