با شاعران پارسی زبان مخاطب رسانه ایرانیان اروپا”محسن نقدی ” و “پریسا صفاریان”
درست روبهروی این مغازه بود عاشق شکوفههای چادر تو شد
کسی که خالق «کسی که نیست» بود و «رفتنی» که خوب مانده است
شنیدهای چه مرگم است؟
از طبیب حاذق لبت بپرس و نسخههای کهنهای که مثل قند نانوشته
ماندهاند روی دست ذائقه
هنوز تا گذشتن تو میدوم…
وَ خسته است
جهان دیگری موازی من از مسابقه
تو ای پرندهای که گوشهی نگاه من نشست
به من بگو کجای کوچههای بیمعاشقه دوباره عاشقت شدم؟
که ردی از تو نیستم
کجای غرق زندگی دلم سوار قایق تو شد…
نگاه میکنم به دختر مقدسی که دیدن و ندیدنش نداشتهست سابقه
نگاه میکنم تو را که نقطهی تلاقی دو نیمهی منی
و آمدی چنانکه صاعقه
و بعد از آن جوانههایت از تنم برآمدند
چه خلق کردی از کویر من خدای نابغه!
تو ای الههی دعا و رقصهای توأمان
الههی برهنهی حیا که بیمبالغه پر از شراب بود و شبنشینی و نماز شب
که زیر چادر تو نور و سایه بیمضایقه پناه میدهد مرا…
پناه میبرم به تو به چادر سیاه تو که باد را موافق تو کرده است
و رقص را به شعر یاد میدهد
و روی شانههای من کبوتریست ناطق سماعهای دیگرت…
ادای دِین میکنم به دین کفر چشمهای مست تو
مطابق هزار و چندمین شبی که قصهی تو را مرور میکنم
که کودکانه خوابهای بالغ تو را بغل کنم تویی که بستر مرا ندیده فتح کردهای…
تن نحیفم از مناطق تو مانده است
و «ساعتی» که چرخ میزند تمام کوچههای شهر را، پر است از دقایق به یادت…
ای کجای مبهم کدام سال بود!
خیال تو مرا دوباره نوجوان سابق تو کرده است…
#محسن_نقدی
خیالاتی
حس می کنم که خاطرات تو
پیچیده موهامو توو چنگالش
من هی تقلا می کنم ، اونم
هی می کشه من رو به دنبالشسردرد دارم توو تموم روز
من یه خیالاتیِ آشفته م
هی پرت میشم از خودم بیرون
هی توی آغوش تو می افتمتو ریشه کردی توو تنم، دردت
با بند بندم، داره حس میشه
من روبه هر آئینه می شینم
تصویر چشمت، منعکس می شهبین من و من ممکنه اما
بین من و تو هیچ مرزی نیست!
با جای خالی تو می جنگم
این دشمن اما دیگه فرضی نیستسر از تن صبرم که می بره
از نعره ی من ، شهر می لرزه
هی اشک می ریزمو میخنده
این جانی بی رحم، این هرزهبرگشتِتَم دیگه نمیتونه
مرهم شه رو زخمای احساسم
انقد توو این دیوونگی غرقم
شاید ببینم تو رو، نشناسم!
#پریسا صفاریان
تنظیم کننده : احسان امیری
دبیر شعر رسانه
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0