کاملاً تصادفی به تعویق افتاده باشی
امکان داشته باشی
جریان داشته باشد هوا
به هواخوری نیز عادت...
انتشار : 22 - تیر - 1401 - 11:54
کد خبر : 9198
مشاهده : 357
کاملاً تصادفی به تعویق افتاده باشی امکان داشته باشی جریان داشته باشد هوا به هواخوری نیز عادت؛ تو امکان دارد رجعت کنی ای ضمیر خودآگاهِ ناتنی که دست بردهای به رقتانگیزترین وجه لایزالیام و این مشرقِ تن برای ظهور نوخاستهات از منافذ خسته باید به خودش هجوم میبرد بهصورت کاملاً تصادفی یکی از ما باید به اندامِ لال شب میریخت و آن یکی در انتشار مهیج تاریکی غرق تعلیق در ما شدت میگرفت گیج میخوردیم طغیان؛
صداها نافذاند، شنیده میشد حزنِ باد دور که میشدم، پیدایام نمیکردی اقرار میشدی دلتنگیات
میشود آیا بیرون بریزم از دهانات؟
تصادفی نیست! نمیشود باشد، ماه در پیالهی چشم نمک بپاشد از چشمهام بریزد شور دستات را بیار باران است بهقدر کفایت
تدبیرم بی که بگویم و در نوسان علف التزام جنونی آنی سرگیجهام آمدم کمی دود بگیرم کمی دود شدم خاکستری و آن پسرِ حزن که قرار بود توی رَحِمم جان دهد حالا دارد با صدای نحیفی کلمه میجود برای جمعیتِ ملال دارد به کورسوی خودش برمیگردد کاملاً شرطی به انگشت سبابهای که ندارد دچار شده؛
بیا بمیریم
بیا برای هم بمیریم و مردنمان را به جهان اثبات _ما مردهایم جنازهایم ما را که به تعویق انداختهاند؛ بیا به همه دروغ بگوییم و ذهنِ عابران را متشنج دستهایی که سمتِ نور میروند انگشت سبابه ندارند آیا این نشانهی خوبی نیست برای کجفهمی؟!
آنها که مرغ دلشان گرفته هوای بازگشت دارند اما راه بستهست تو دیگر نمیآیی و من خستهتر از آنام که به تغییر فکر کنم ای بازگشتِ بیتدبیر که در من سوزشیست، نمیبینی.
بیا با مرغهای دل با تعویقهای در تن بیا با تن درهمآمیزیم بیا یکبار دیگر به تنازع فکر کنیم و با ضرباتِ مجهول بکوبیم به جنازه من در پایکوبیدنام سرخپوستیام آتش است که بالا گرفته جدیام با خودم با تو من جدیام و به جد با تو در سخن بیا با هم بکوبیم بیا با هم بیا بیا بکوبیم ضربات مجهول را
درود و دستمریزاد!
زبان گویای خاص و نگاهی تازه در اوای واژگان!
پایا و پویا شاعر گرامی!