بررسي تطبيقي انديشة «آرمان زهد» نزد حافظ و نیچه،

بررسي تطبيقي انديشة «آرمان زهد» نزد حافظ و نیچه، رقیه خانمحمدزاده. حسن اکبری بیرق

مقایسه و تطبیق خاستگاههای فكري و اندیشه هايي كه در بستر فرهنگهای متفاوت شکل گرفته اند، درحوزة مطالعات تطبیقی جای ميگيرد. اينگونه مطالعات، بويژه در حیطة ادبيات، به دريافت و درك افكار مشابه ميان بزرگان علم و ادب كمك ميكند.
در این مقاله تلاش ما بر آن است که اندیشه های دو متفکر، از دو تمدن و فرهنگ مختلف را از زاویهای خاص و با روش تطبیقی بررسی كنيم. این دو متفکر عبارتند از خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی (م ۷۹۲ ه.)، شاعر و متفكر برجستة ايران و فردريك فيلسوف آلماني و تأثيرگذارترين اندیشمند قرن نوزدهم میلادی در حوزة فرهنگ. ۱۸۴۴-۱۹۰۰ نیچه
از جمله دغدغههاي حافظ و نيچه، توجه به انسان، خودشناسي، مبارزه با جهل و خرافات و به طور كلي واژگون كردن و ساختن و شناساندن فرهنگي با ارزشهاي نو است.

مقایسه و تطبیق خاستگاههای فكري و اندیشه هايي كه در بستر فرهنگهای متفاوت شکل گرفته اند، درحوزة مطالعات تطبیقی جای ميگيرد. اينگونه مطالعات، بويژه در حیطة ادبيات، به دريافت و درك افكار مشابه ميان بزرگان علم و ادب كمك ميكند.
در این مقاله تلاش ما بر آن است که اندیشه های دو متفکر، از دو تمدن و فرهنگ مختلف را از زاویهای خاص و با روش تطبیقی بررسی كنيم. این دو متفکر عبارتند از خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی (م ۷۹۲ ه.)، شاعر و متفكر برجستة ايران و فردريك فيلسوف آلماني و تأثيرگذارترين اندیشمند قرن نوزدهم میلادی در حوزة فرهنگ. ۱۸۴۴-۱۹۰۰ نیچه
از جمله دغدغههاي حافظ و نيچه، توجه به انسان، خودشناسي، مبارزه با جهل و خرافات و به طور كلي واژگون كردن و ساختن و شناساندن فرهنگي با ارزشهاي نو است. نقطة مشترك فكري هر دو انديشمند، پی افکندن فرهنگي نو از راه روشن كردن بستر باورهاي مردمي و چگونگي رفتار، تحت عنوان اخلاق و مبارزه با آرمان زهد است.هر دو متفكر در حوزة اخلاق با برخي تناقضات جامعه برخورد داشته و عقايد خاص خويش را كه متمايز با عقايد تثبيت شده و پذيرفته شده در جامعه بوده است، طرح نموده و ارزشهای جديدي در اخلاق و به تبع آن فرهنگ، ارائه كردهاند
نويسندگان این مقاله، رهیافتهای نیچه و حافظ دربارة انديشة آرمان زهد و گزارههاي آن دو را در تغییرارزشهاي نظام اخلاق ديني و برپايي شكل جديدي از ارزش اخلاقي تبيين ميكنند و نشان خواهند داد كه نقطة مشترك فكري هر دو انديشمند، پی افکندن فرهنگي نو از راه روشن كردن بستر باورهاي مردمي و چگونگي رفتار، تحت عنوان اخلاق و مبارزه با آرمان زهد است.
واژگان كليدي: حافظ، نيچه، رند،انسان،اخلاق، ابرانسان، آرمان زهد.
.
Abstract:
Nietzsche a Germany philosopher in 19 century & Hafez the training poet and thinker, both of them with emailed reflection that save people against some kind of religions and morals teaching which take away the life from the people.
The reflections that contend against morals structures specially asceticism aspiration.
According to Hafez and Nietzsche, s opinion, asceticism aspiration is spawned by religious morals that is destroyed the exited value of mankind’s life and individuality.
Indeed Hafez and Nietzsche, contend against the teacher of asceticism and religions systems.
Their goal is people’s freedom from becoming mass and their attention to the self-knowledge and finally saying yes to the life.
The authors of this essay, make clear the Hafez and Nietzsche guidelines about reflection of asceticism aspiration and their interpretation in the change of moral value and establishing a new form of moral value then they will represent.
The their common point thinking is to make a new culture with making clear in the peoples basic beliefs’ and their manner under the title of moral and contend against as pirating as cretinism.
Key word: Hafez – Nietzsche – rend –human-moral- superman – asceticism aspiration

درآمد
مقایسه و تطبیق خاستگاههای فكري و اندیشه هايي كه در بستر فرهنگهای متفاوت شکل گرفته اند، درحوزة مطالعات تطبیقی جای ميگيرد. اينگونه مطالعات، بويژه در حیطة ادبيات، به دريافت و درك افكار مشابه ميان بزرگان علم و ادب كمك ميكند. در واقع چنين گرايشي”نشان از اهدافي همچون ايجاد ارتباط و گفتمان و ايجاد تفاهم ميان فرهنگهاي گوناگون دارد.”( فصلنامه مطالعات ادبیات تطبیقی،۸۶،شماره۱)
” اهميت ادبيات تطبيقي آن است كه به واسطه آن ميتوان به نقاط وحدت انديشهي بشري پي برد، یعنی چگونه انديشهاي در نقطهاي از جهان توسط انديشمندي طرح ميشود و در نقطهاي ديگر همان انديشه به گونهاي ديگر مجال بروز مييابد. “(فصلنامه مطالعات ادبیات تطبیقی،۸۷،شماره ۶) . در این مقاله تلاش ما بر آن است که اندیشه های دو متفکر، از دو تمدن و فرهنگ مختلف را از زاویه ای خاص و با روش تطبیقی بررسی كنيم. این دو متفکر عبارتند از خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی (۷۹۲ ه.)، شاعر و متفكر برجستة ايران و فردريك نيچه فيلسوف آلماني (۱۸۴۴ – ۱۹۰۰) تأثيرگذارترين اندیشمند قرن نوزدهم میلادی در حوزة فرهنگ.
از جمله دغدغههاي حافظ و نيچه، توجه به انسان، خودشناسي، مبارزه با جهل و خرافات و به طور كلي واژگون كردن و ساختن و شناساندن فرهنگي با ارزشهاي نو است. نقطة مشترك فكري هر دو انديشمند، پی افکندن فرهنگي نو از راه روشن كردن بستر باورهاي مردمي و چگونگي رفتار، تحت عنوان اخلاق و مبارزه با آرمان زهد است.
هر دو متفكر در حوزة اخلاق با برخي تناقضات جامعه برخورد داشته و عقايد خاص خويش را كه متمايز با عقايد تثبيت شده و پذيرفته شده در جامعه بوده است، طرح نموده و ارزشهای جديدي در اخلاق و به تبع آن فرهنگ، ارائه كردهاند.
مبحث «اخلاق» نزد تمدنهای بزرگ، همواره از مقولات بحثبرانگیز بوده و در فضای فلسفی و توسط فیلسوفان بزرگ، مورد مطالعه قرار گرفته است. اهداف زندگی انسانها باتوجه به نوع جهانبینی و کیفیت تربیت و اعتقادات و طرز تفکر و همچنین میزان آگاهی افراد، برداشتها و داوریهای مختلف نسبت به انسانهاي ديگر و نیز وظایف فردی و اجتماعی آنها با یکدیگر متفاوت است؛ از اين رو، توجیه موضوع اخلاق که در واقع نوعی دانش چگونه رفتار کردن و زیستن انسانهاست، نزد فلاسفه و اندیشمندان این شاخه از دانش، متفاوت بوده است.
يكي از گرايشهاي مهم در علم و فلسفة اخلاق، رویکرد به مباحث و مفاهيم ديني به عنوان پایههای نظری گزارههای اخلاقي است. در اين مقاله کوشش بر آن است که «آرمان زهد» به عنوان ایدهای که ریشه در اخلاق دینی دارد از دیدگاه دواندیشمند مذکور بررسی شود. پیش از ورود به بحث باید خاطر نشان کرد که سرچشمة اخلاق، گاه دین و وحی و گاه افکار و عقاید بشری است. بنابراین میتوان تحت دو عنوان اخلاق دینی و اخلاق غیردینی به بررسی وجوه مختلف آنها پرداخت.
۱) اخلاق دینی
اخلاق دینی، اخلاقی تکماهیتی است. باور اخلاق دینی بر آن است که ارادة تشریعی خدای شارع، منشاء اخلاق است. پیروان اخلاق دینی، اطاعت از خدای شارع را امری مطلق ميدانند و معتقدند كه ارزشهای الهی باید مقدم بر امور ديگر باشد. هواداران اخلاق دینی بر این باورند که اخلاق، مقولهای است دروندینی نه فرادینی. آنها «در حقیقت مدعیاند که اخلاق دینی غیر از اخلاق سکولار است و فهمها و برداشتهای عالمان دینی از متون فقهی در صورت تعارض با ارزشهای اخلاق سکولار، اعتبار خود را از دست نمیدهند و هیچ مؤمنی حق ندارد و مجاز نیست حكمي فقهی را صرفاً به خاطر ناسازگاری آن با ارزشهای اخلاقی سکولار، نادیده گرفته و بدان عمل نکند. نادیده گرفتن این احکام به خاطر ناسازگاریشان با ارزشهای اخلاق سکولار، نوعی بدعت در دین به شمار میرود و از تساهل و سستی و ضعف ایمان و هوی و هوس سرچشمه میگیرد.» (فنایی، ۱۳۸۴، ص ۱۴)
۲) اخلاق غیردینی (سکولار)
پيروان اخلاق غیردینی بر آنند که ارادة تشریعی خدای شارع، تابع اخلاق است. آنها مدعیاند حق اطاعت از خدای شارع و وجوب اطاعت از او مقید به قیود اخلاقی بوده و اخلاق بر دین مقدم است.
«از نظر سکولاریزم اخلاقی، انسانشناسی بر خداشناسی تقدم دارد. آدمی پیش از فهم دین و پذیرش آن و به صرف انسان بودن و عاقل بودن، واجد و محکوم ارزشها و الزاماتی است که از لوازم و مقتضیات هنجاری هویت انسانی و عقلانی و اخلاقی او و به یک معنا از انسانیت او سرچشمه میگیرد و دینشناسی که همان فهم و برداشت و تفسیر آدمی از آموزهای دینی است، عقلاً و اخلاقاً قابل ارزیابی است.» (فنایی، ۱۳۸۴، ص۱۳)​
آرمان زهد، يكي از مسائل مهمي است كه در فرهنگ بسیاری از جوامع دینی، دروني شده و به عنوان منشأ رستگاري در دنيا و بویژه پايمردي در گرايش به اخلاق معرفي شده است؛ آرماني كه بيشتر توسط آموزههاي مذهبي رشد و بسط داده ميشود و توسط مردم جامعه به عرفي پذيرفتني و آرماني دستيافتني تبديل ميگردد. اين آرمان نزد هر دو انديشمند (نيچه و حافظ) به نحوي مشابه زير سؤال رفته است؛ چراكه از نظر آنان، آرمان زهد، سبب از بين رفتن روح زندگي و در واقع «نه گويي به زندگي» ميشود. بيشك يكي از اصليترين عواملي كه موجب اين تفكر نزد حافظ و نيچه شده است، زمينه هاي اجتماعي و سياسي عصر آنهاست؛ چراكه اين هردو، در عصري سراسر آشوب و عصيان به سر ميبردند؛ در چنین جامعه هاي حافظ و نيچه به سبب روح آرمانگرا و والاي خود، به مبارزه با شرايط زمانة خود ميپرداختند. در ادامه به اختصار، برههاي از زندگي اجتماعي اين دو متفكر را شرح خواهيم داد.
زمينه هاي اجتماعي عصر زندگي حافظ و نيچه در مبارزه با آرمان زهد
حافظ، هنرمندی است كه از تاریخ زمانهاش جدا نیست. دورة زندگی این شاعر در عصر فترت دورة ایلخانی و تیموري است؛ یعنی کشمکش و آشوب بزرگ مغول و تیمور. شیراز در این دوران کانون هنر ایران بود و به سبب هوشیاری یکی از اتابکان فارس، با دادن خراج هنگفت از گزند حمله مغول در امان ماند و پناهگاه هنرمندان و اندیشمندان شد. با وجود این، عصر حافظ، دوران سقوط ارزشهاست؛ عصر جنگهای داخلی و تزویرهای خانگی. در اين روزگار، حافظ هرگز شعر خود را دستمایه ارتزاق قرار نداد؛ حتی زمانی که مورد توجه حاکمان و فرمانروایان فارس قرار گرفت و به دربار ابواسحاق اینجو و شاه شجاع مظفری راه یافت. اما دوران حکومت سختگیرانه امیرمبارزالدین محمد که با تعصب و خشونت همراه بود کام زندگی او را تلخ ساخت. از اين رو، بيشترین غزلهای خود را در مبارزه با ریاکاری، عوامفریبی با لحنی نیشدار و گزنده، تلویحاً خطاب به امیر ریاکار مظفری سرود و با کنایه و تمسخر او را «محتسب» خواند.
روزگار حافظ روزگار زهدفروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی باک به مبارزه با این بيماري لاعلاج زمانهاش می پرداخت. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود جهانی آرمانی و انسانی آرمانی به نام «رند» ميآفريند؛ حافظ خود در هيأت اين رند آزاداندیش، به مبارزه با ریاکاران روي ميآورد و با كنار گذاشتن تعصبات و فارغ از هرقید و بندی به مبارزه با کسانی برميخيزد که دین و قدرت خود را به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حقوق دیگران مورد استفاده قرار میدادند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمیکند حتي به شیخ، مفتی، قاضی و… (برای تفصیل مطلب، نک: غنی، تاریخ عصر حافظ).
با بررسي عصر زندگي نیچه او را نيز همانند حافظ، متفکری حساس به مسائل وجودی انسان می یابیم که با آزاداندیشي به ستيز با دروغ و خرافات رو ميآورد.
«فردريك ويلهلم نيچه در ۱۵ اكتبر سال ۱۸۴۴ در آلمان به دنيا آمد و در سال ۱۹۰۰ در وايمار چشم از جان فروبست. پدر نيچه كشيش بود. اجداد پدري و مادري او نيز تا چند نسل پيش از او كشيش بودند و خود او نيز تا پايان عمر واعظ و مبلغ ماند. مرگ زودرس پدر، او را در آغوش زنان مقدس خانواده انداخت و اين امر موجب شد كه با نرمي و حساسيت زنان بار آيد. از كودكان شرير همسايه كه لانة مرغان را خراب مي‌كردند و باغچه‌ها را ضايع مي‌ساختند و دروغ مي‌گفتند متنفر بود. همدرسان او، وي را «كشيش كوچك» خطاب مي‌كردند و يكي از آنان وي را «عيسي در محراب» ناميد. لذت او در اين بود كه در گوشه‌اي بنشيند و انجيل بخواند و گاهي آن را چنان با رقت و احساس بر ديگران مي‌خواند كه اشك از ديدگانشان درمي‌آورد. ولي در پشت اين پرده، غرور شديد و ميل فراوان به تحمل آلام جسماني نهان بود. در هيجده سالگي ايمان خود را به خداي نياكانش از دست داد و بقية عمر را در جستجوي خداي نويي به سربرد و در نهايت اين خدا را در «انسان برتر» يافت». (دورانت، ۱۳۶۷، ص ۲۳و ۲۴)
«زندگي هنري- ادبي او در «بُن» و سپس در لايپزيك همراه با رويدادهاي پرآشوب زمان وي، بيترديد از نيرومندترين عوامل تكامل معنوي نيچه بوده است.» (هابن، ۱۳۷۶، ص ۱۱۴)
چنانكه گفتيم، نيچه در يك خانوادة مسيحي و روحاني و در ميان زنان پارساي معتقد رشد يافت و بيشك از اين تربيت مذهبي به دور نبود و حتي آن زمان كه به مسيحيت روزگار خويش حمله ميبرد، باز هم مسيحي كامل را «والاترين نمونه انسان» ميدانست. او مينويسد: «براي من افتخاري است كه از دودماني برخاستهام كه به هر معنا در مسيحي بودن كوشا و پابرجا بوده است.» (به نقل از: ياسپرس، ۱۳۸۰، ص ۶۶)
اما با همة احترامي كه براي مسيح قائل بود، كشيشان را «كوتولههاي موذي حيلهگر» و «انگل انساني» و «خائنان و اهانتگران قدسي مآب به دنيا» و «رطيلهاي زندگي» و «زرنگترين رياكاران عمدي» ميناميد. (همان، ص ۶۶)
او كليسا را دشمن خوني هرچيزِ والا و شريف ميدانست؛ مظهر ارزشهاي بردهوار و نمايندة كژي و ناراستي كه سرشار از رذالت و فريبكاري است. نيچه اگرچه خود در خانوادهاي مسيحي و معتقد رشد يافت و همواره مطابق با تعاليم مسيحي زندگي كرد اما زماني كه از نقصهاي مسيحيت آگاه شد اين نزديكي برايش معنايي ديگر پيدا كرد. ياسپرس در كتاب «نيچه و مسيحيت» اين تناقض – يعني پيوند با مسيحيت در عين مخالفت با آن – را نمودار فرايند تاريخ جهان ميداند:
«در نظر نيچه، تجربة بنيادي زندگي شخصي او – يعني به انگيزههاي مسيحي، تبديل شدن به مخالف مسيحيت- نمودار فرايند تاريخ جهان بود. برپاية تاريخ قرون متمادي، به نظرش ميآمد كه رويدادهاي عصر او به نقطهاي رسيده كه هم بغايت خطرخيز است و هم آبستن فرصتي فوقالعاده براي روح آدمي و براي ارزشهاي بشري و براي واقعيت انسان بودن. درك خودش اين بود كه در آستانة ورود به ميانة صحنة تاريخ جهان است.» (ياسپرس، ۱۳۸۰، ص ۷۱)
فلسفة نيچه، فلسفة بينشها و برداشتهاي نافذ است؛ اما نظام نيست. مراحل رشد نيچه را ميتوان طي ۳ مرحله شرح داد: دورة اول رشد نيچه، دورة مخالفت با عقلگرايي سقراطي و روي آوردن به موسيقي است. او در اين دوره دليل وجودي فرهنگ و در حقيقت زندگي بشري را به طور كلي فراوردة نبوغ ميداند؛ دورة دوم رشد وي، همزمان با جدايي او از موسيقي و بزرگداشت عقلگرايي سقراطي است. او در اين دوران علم را از شعر برتر ميداند و تمامي باورهاي پذيرفته شده را در برابر پرسش قرار ميدهد و بخوبي نقش فيلسوفي روشنگر به سبك روشنگران فرانسه را بازي ميكند. دورة سوم رشد وي، با زرتشت و ايدههاي ابرانساني و واژگوني تمام ارزشهاي پيشين معرفي ميشود. او در اين دوره نظرية حقيقت و در پي آن شدت گرفتن احساس قدرت را طرح ميكند. روي سخن نيچه بيشتر با فرد انسان است. فردي كه سويههاي عادي زندگي او را خشنود نميسازد.
انديشة «آرمان زهد» نزد حافظ و نيچه
از مشخصههاي اصلي مخالفت نيچه با آرمان زهد مسأله آموزههاي ديني و دين مسيحيت است. به باور نيچه، دين مسيحيت به همراه تعريف اخلاق و آموزههاي مذهبي كه در جامعه گسترش داده است، سببساز مرگ روح زندگي شده است:
«اين انسان نيست كه در حال فاسد شدن است، بلكه تنها گونة انگلي انسان يعني كشيش است كه به كمك اخلاق، خود را در جايگاهي قرار داده كه تعيين كنندة ارزشهاي انسان شود- و ابزار قدرت را در اخلاق مسيحي ميبيند. و اين در واقع بينش من است. رهبران نوع انسان كه شامل دينشناسان نيز ميشود، همه منحط بودهاند.» (نيچه، ۱۳۸۱، ص ۱۷۴)
از اين رو نيچه عقيده دارد که همة ارزشهايي كه سبب فراموشي زندگي ميشود، بايد ارزيابي دوباره شوند: «زاهدان ريايي و كشيشان در ميان ما به صورت پليدكاراني در ميآيند… ما آنها را تباهكاران و تهمت زنندگان بزرگ،… و كينه توزان زندگي ميدانيم…» (نيچه، ۱۳۸۳، ص۱۱۰)
و یا: «شما فرزانگان نامدار هم خدمتگزاران مردم بودهايد و خرافات مردم ، نه خدمتگزاران حقيقت! و ايشان درست به همين دليل شما را بزرگ ميدارند و به همين دليل بيايماني شما را تاب ميآورند؛ زيراكه اين بيايماني بهر مردم جز شوخي و بازيگوشي نيست.» (نيچه، ۱۳۷۲، ص۱۱۳)
از نظر نيچه، مهمترین بحران بشری این روزگار بیارزش شدن ارزشهای حاکم بر زندگی انسانهاست که در سایة افول ایمان به خدا ظاهر شده است. به نظر نیچه، این ارزشها، همان ارزشهای تجسم یافته در آرمان ریاضت و زهد هستند. آرمانی که کف نفس، ایثار، فداکاری و زیر پا نهادن نفس را والاترین ارزش زندگی بشری میداند. عامة مردم، با تفسیری زاهدانه از زندگی و در نظر گرفتن هدفی آنجهانی و معنوی،آن را تحملپذیر کردهاند. درحالی که زندگی به واقع تلخ و ناگوار و بی معناست و معنای زاهدانه ای که برای آن تعریف کرده اند، غیرقابل قبول است و نه تنها مشکل را حل نمیکند بلکه موجب حادتر شدن آن میشود. نیچه به وظیفة ارزشآفرینی انسانها در این دوران تأکید کرده است. نیچه ما را به گذشتن از ارزشگذاريهای اخلاقی دعوت میکند زیرا معتقد است که باید ورای این ارزشگذاریها زندگی کرد. او میگوید که باید اخلاق را بدون این ارزشگذاریها یعنی بدون پیشداوری بررسی کرد.
حافظ نيز، همچون نيچه، از ارزشهاي اخلاقي زمانة خود گريزان است و با آموزههاي اخلاقي متعارف مخالفت ميكند. او اين مخالفت خود را نه با بنا نهادن يك دستگاه منظم فكري و فلسفي در اخلاق، بلكه با ساختن يك جهانبيني رندانه اعلام ميكند. او درحقيقت در اين جهانبيني اخلاق فردي خود را دربرابر اخلاق زاهدانه و رياكارانة دستگاههاي ديني و اخلاقي قرار ميدهد.
«هر اخلاق فردي در رفتار و عمل نمودي است از يك طبع بشري كه از جهت نظري خود را در قالب يك جهان بيني، يك فلسفه، يك ايدئولوژي، بازگو وتوجيه ميكند. اخلاق رندانه نيز، چنان كه حافظ در مييابد و بازميگويد، همينگونه است و از جنبة نظري بر بنياد جهانبيني رندانه قرار دارد. جهانبيني رندانه همواره خود را در برابر جهانبيني زهد طرح و توجيه ميكند و در اخلاق عملي نيز رفتاري جز رفتار زاهدانه دارد.» (آشوري، ۱۳۸۱، ص ۳۴۳)
در جهانبيني رندانة حافظ، جهان آن چيزي نيست كه تاكنون زاهدان و واعظان گفتهاند. بايد به سابقة لطف ازل اميد داشت و مهر ورزيد؛ چراكه دور فلك بر منهج عدل استوار است. رند آزاده، جهان ويژة خويش را دارد و اخلاق رند نيز ويژة همان جهان خاص است. وي در ظاهر، به اجتماع و زندگي با همنوعان خويش نياز دارد و بايد به ارزشها و قواعد آن تن در دهد؛ اما در نهان به اجراي قوانين رندانة خويش كه درك آن براي ديگران دشوار است ميپردازد.
حافظ با اين بیان، مخالفت خويش را با آموزههاي نادرست ديني اعلام ميكند:
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند

(۱۹۴/۱)

ترسم كـــه روز حشــر عنـــان بر عنـــان رود

تسبيـــح مـــا و خرقــــة رنـــــد شرابخــــوار(۲۴۱/۸)

حافظ بر این باور است که درك از دين و مفاهيم آن، با خرافات و جهل ريشهدار در جامعه آميخته شده است. از نظر او اين آميختگي در تضاد با روح زندگي است و انسان را هرچه بيشتر از زندگي دور ميكند.
نا اميــــدم مكــــن از سابقـــة لطف ازل
تو پس پرده چه داني كه كه خوب است و كه زشت(۷۸/۵)

نيچه و حافظ هر دو خواهان بازگشت به روحية شادباشي و مشرب «آريگويي» به زندگي هستند. به نظر نيچه، مردم يونان به راز بيرحم زندگي و سرشت تراژيك هستي پي برده بودند، از اين روي آگاهانه سرنوشت را به همان شكلي كه بود، براي زندگي كردن، پذيرفته بودند. آنها در وجود خود نيروي حيات و زيستن را حفظ كرده و مفهوم راستين سرخوشي و شادماني و آزادگي و و دلاوري را دريافته بودند. در واقع آنها براي مقابله با سرنوشت تراژيكي كه در انتظار انسان بود، درپي راه چاره بودند و در نهايت، «شاد زيستن» را بهترين معنا براي زندگي انسان معرفي كرده اند. در واقع آنچه سبب جذب نيچه به فرهنگ مردم يونان شده بود همين «آريگويي» به زندگي بود. دو مفهوم عمده براي اين تفكر يونانيان، روح ديونيزوسي و روح آپولوني بود.*
به طور كلي بايد گفت، بحث نیچه از اخلاق به دو بخش تقسیم میشود: ۱– عرضه کردن و خراب کردن ارزشهای پیشین و متداول کنونی؛ ۲- اظهار نظر دربارة یک آرمان فرهنگی جدید و جستجوی آن. این دو نکتة اساسی در تخریب و از نو ساختن، نشان میدهد اخلاق نزد نیچه مفهومی مطلق نیست. نیچه در تدارک دگرگونی اخلاق و فرهنگ فردی و جمعی بود. او نقش پیامبرگونة فلاسفة آینده را به جاي قانونمندیهای تاریخ مینشاند و با نگاهی تاریخی و ریشهشناسانه ميكوشد همة مراحل تاریخی اخلاق را برشمارده و خاستگاه اخلاق و احکام اخلاق را به دست دهد.
سه مسأله در كاوشهای نیچه حول محور اخلاق قابل ارزیابی است: ۱- مسأله اخلاق در مقابل زندگی؛ ۲- اصول اخلاقی برخاسته از اراده معطوف به قدرت؛ ۳- قاعدة اخلاقی جدیت و سختکوشی.
نیچه به هیچ روی ارزشي برای اخلاقِ تابع عادات و رسوم قائل نیست و اخلاقی مبنی بر بازاندیشی رسوم و قواعد را نیز نمیپذیرد. او این اخلاق را به معنای همرنگی با جماعت میداند و البته آن را محکوم میکند، زیرا میگوید كه این قسم اخلاق، دلیلتراشی میکند و آن را حافظ و پشتیبان ضعیفان و محرومان میداند. در مورد اخلاقی که مستلزم سلوک و رفتاری بسیار شخصي باشد نیز معتقد است، اخلاق یکسره فردی و شخصی و اصیل است؛ نه قاعدهای میشناسد و نه از پیشینهای پیروی میکند. این اخلاق در واقع نوعی اخلاق ابرمرد است. اخلاق شخصي در جهان آرمانی نیچه، تابع شور و حرارت یک تن به تنهایی است.
بزرگترين وجه تمايز بين فرهنگها و دستگاههاي ارزشي، در آريگويي به زندگي و يا انكار زندگي نهفته است. نيچه در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، آرمان زهد را تنها ایماني ميداند كه به طور وسيعي در تمام فرهنگهاي مهم انساني گسترده است و قرنهاست كه بر بشر سيطره دارد وگريز از آن كاري بس دشوار است. نيچه، اخلاق متداول را زندگيسوز معرفي ميكند و معتقد است ساز دگرخواهي و ايثار و گذشت و محبت با غريزههاي زندگي مخالف است. او تلاش ميكند تا با اين آرمان به مقابله بپردازد و تفاسير طبيعي از حيات بشر را به جاي تفاسير مابعدالطبيعي از آن بنشاند.
نيچه خواهان بازگشت روحيه ديونيزوسي ميان مردم بود؛ همچنانكه حافظ خواستار شادباشي و پذيرا بودن زندگي ميان مردم است:
فرصت شمار صحبت كز اين دوراهه منــزل
چون بگذريــم ديگر نتـوان بـه هــم رسيدن(۳۸۴/۶)

حافظا چون غم وشادي جهان در گذر است

بهتر آن است كه من خاطر خود خوش دارم(۳۲۱/۷)

پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داري

خوش بياساي زماني كه زمان اين همه نيست(۷۵/۵)

از طرفی مكتب رندي حافظ، درواقع جنبههاي اخلاقي افكار حافظ را نشان ميدهد كه همانا تعليم روحية ديونيزوسي است. درواقع حافظ، خشونت و سياهي افكار خيام را با عرفان پيش از خود، جمع ميكند و با اين تلفيق هنرمندانه و متفكرانه، از افكار سطحي و تعبدي متصوفه فاصله ميگيرد و آن را تعديل ميبخشد.
«حافظ در جامة رند و رندي شخصيتي ميسازد پادزهر تكلف و تقشف، پادزهر ريو و ريا و سراپا اميدوار و پاكباز و عشقانديش و جسورانديش – و نه زبونانديش- ». (خرمشاهي، ۱۳۶۷، ص ۲۷)
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل

ما را خدا ز زهــد ِ ريا بينيــاز كرد(۱۲۹/۹)

نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ

طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد(۱۳۱/۷)

به نظر نيچه، زهد، سبب ميشود كه طبيعت اصلي و دروني انسان و به تبع آن ارادة آزاد درون فرد محكوم شود و بايد بر اين وضعيت همچون ابرانسان غلبه كرد. نيچه به استقبال زندگي ميرود هرچند اين زندگي مشتمل بر مشكلات فراوان و بزرگي باشد. فلسفة نيچه به سوي انهدام ارزشهايي مثل صبر، خشوع،‌ خضوع، و ترحم از يك سو و تقديس ارزشهايي چون پويايي، حركت، قدرت، ‌شجاعت، شور و اشتياق، جرأت و شهامت از سوي ديگر بود.
نيچه خود را «شير خندان» ميناميد كه زندگي را با تمام ناراحتيها، با روحيهاي شاد و خندان قبول ميكرد:
«اين آري مطلق، سرشار از شادي، بياندازه فيضبخش به زندگي، نه تنها عاليترين بينش است، [بلكه] ژرفترين نيز هست، بينشي كه به صريحترين شكل از جانب حقيقت و شناخت تأييد و ابقا ميشود. هيچ چيزي را كه هستي دارد نميتوان از آن حذف كرد هيچ چيز دور ريختني نيست». (نيچه، ۱۳۸۱، ص ۱۰۵)
به اعتقاد نيچه، آرمان زهد كه ثمرة اخلاقگرايي در دين است، به زندگي «نه» ميگويد و خويشتن انسان را تحقير ميكند. فلسفة نيچه زندگي را تأييد ميكند و خود را پاسدار آن ميداند، البته زندگياي كه انسان را به «تعالي» برساند. درخصوص اين ديدگاه نيز، حافظ و نيچه وجه اشتراك دارند، هر دو انديشمند اهميت خاصي به فرديت انسان ميدهند.
«حافظ متوجه امري شده است كه آن را به اصالت و صميميت ترجمه ميكنيم و معادل عارفانة آن تقريباً صفا است. انسان بايد خودش باشد و هنگامي كه خودش باشد نه نيازي به دروغ دارد و نه به ريا و تزوير و پنهانكاري و ظاهرسازي و دورويي و اين امري است كه بيش از هر چيز شاعر را ميآزارد». (رحيمي، ۱۳۷۱، ص ۲۴۴)
دلم گرفت ز سالوس و طبل زير گليم
به آن كه بر در ميخانه بركشم علمي(۴۶۲/۵)

رند حافظ در پي تراشيدن فرديت خويش با مدل ابرانساني است. رند براي يافتن جسارت روشنبيني، آزاد كردن خويش از اسارت توده و براي رهايي از «از خود بيگانگي» و رسيدن به فرديت، تلاش ميكند؛ آن چنانكه نيچه ميگويد:
«من در خانة خود ميباشم از هيچ تنابندهاي در هيچ چيز پيروي نميكنم! و به ريش هر استادي ميخندم، كه به ريش خود نخنديده است!» (نيچه، ۱۳۷۸، ص ۱۰۹)
علت رهايي حافظ از توده، آن است كه وي راه رسيدن به رضايت در زندگي را در تأييد ديگران نميبيند و در تلاش براي شناختن خويشتن است.
«رند چنان كه حافظ وصف ميكند، در پي حل معماي زندگي نيست و به زندگاني، زاهدانه و فيلسوفانه نظر نميكند، بلكه زندگاني را در حال زيستن و تجربه كردن با همة زير و بالاهايش، به اوج خودآگاهي ارزشي ميكشاند و ارزشهاي بنيادي آن را فاش ميكند.آنچه ريا يا ترس يا حياي بشري در پشت نقابهاي اخلاق ميپوشاند، به روي خود و ديگران ميآورد، و بدينسان بار گران زندگي بشري را سبك ميكند.» (آشوري، ۱۳۸۱، ص ۳۰۳)
البته رند با نظر كردن در نفس خود و ديگران، نقش تمناها و خواهشهاي بشري را ميبيند كه از نفس زندگي بر ميآيد و او ميداند كه زيستن يعني خواستن. او جهان را به عنوان يك واقعيت ميپذيرد.
نفاق و زرق نبخشــد صفـــاي دل حافـظ
طريق رندي و عشق اختيار خـواهـم كرد(۱۳۱/۷)

جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است
پياله گير كه عمـر عزيـــز بي بــدل است(۴۶/۲)

مرو بـــه خانـــة ارباب بــيمروت دهـــر
كه گنج عافيتت در سـراي خويشتن است(۵۱/۶)

هميشه پيشة مـن عاشقـــي و رنــدي بــود
دگر بكوشـم و مشغـول كار خود باشــم(۳۳۰/۶)

حافظ و نيچه هر دو مخالف سيستمهايي هستند كه وظيفة راهنمايي بشر را به انحصار خود در ميآوردند؛ چراكه آموزگاران اخلاق در پي اثبات حقانيت افكار و اعمال خويش هستند.
به نظر نيچه، اخلاقگرايان كه آرمان زهد را پرورش ميدهند، اهل موعظهاند و پايبندي به اخلاق و معنويت و حقيقت را مطرح ميكنند، در حاليكه خود در اين پايبندي از همه ضعيفتر و در پارسايي و پارسامنشي ناتوانند و چون از هجوم بيامان شورها و هوسهايشان لحظهاي در امان نيستند، ديگران را به خير و حقيقت موعظه ميكنند.از طرفی به نظر حافظ، اين دسته از افراد در نزاعي آگاهانه و سرگرداني مبهمي ميان آنچه بدان تمايل دارند وآنچه آن را به ديگران تحميل ميكنند، غرق هستند. اين افراد افراطي، به واسطة آموزشهاي اخلاقي، باعث ترويج عقايد شخصي به عنوان اصول دين و اخلاق ميشوند. اين اصول با خرافات و باورهاي سنتي آميخته شده، شكافهاي عميقي در ارزشهاي اوليه و البته در بستر خانوادهها و جامعه ايجاد ميكند و در نتيجه اصول و باوري آرماني تحت عنوان «آرمان زهد» در جامعه ريشه مييابد كه همگي سببساز ملتي تغييرناپذير و بيقدرت و تودهاي از عوام ميشود و نتيجه ی اين شكاف، همانا «نه گفتن» به زندگي و رخت بستن قدرت شادي و لذت از زندگي است.
رند، در لغت به معني قلاشي و اوباشي است؛ پايبند نبودن به ارزشها و عرف رفتاري در اجتماع. «رند»ِ حافظ نيز در برابر رسوم همگاني سركشي ميكند. «رند از نظر رفتار اجتماعي در برابر اهل زهد و پرهيز و همة كساني قرار ميگيرد كه عرف و عادت و هنجارهاي اجتماعي را به ديده ميگيرند و راه سلامت و بيخطري را ميپيمايند و پا از گليم خويش فراتر نميگذارند». (آشوري، ۱۳۸۱، ص ۲۹۲)
از سوي ديگر، نيچه نيز در كتاب «سپيدهدمان» ميگويد: «نگران كننده: – پذيرفتن باوري، صرفاً از آن روي كه عرف [اخلاق] راست– يعني: رو راست نبودن، بز دل بودن، كاهل بودن! و بدينسان ميتوانند ناراستي، بزدلي و كاهلي پبش فرض عرف [اخلاق] باشند؟» (نيچه،۱۳۸۰، ص ۱۱۱)
حافظ نيز هيچ چيز را بر حسب عادت نميپذيرد. به نظر او، انسان بايد براي خویش ارزشآفريني کرده و براي خویش معناي حيات را بيابد. نبايد چيزي را كه عرف به او ميدهد بپذيرد بلكه بايد به خویش و دنياي فردي خویش رجوع كند. فلسفة حافظ، فلسفة گريز از اجتماع نيست. در شعر او مسائل اجتماعي بسيار ديده ميشود و حتي كساني را كه به اين مسائل بيتوجهي نشان ميدهند، سرزنش ميكند. فرديتي كه حافظ از آن سخن ميگويد نوعي فرديت دروني و به خود رجوع كردن و مطابق درون رفتار كردن است. به قول هرمان هسه: «دور شدن از خويشتن گناهي است. بايد در خود فرورفت، مانند لاكپشت كه در لاكش فرو ميرود». (هسه، ۱۳۴۶، ص ۱۱۶)
از ننگ چه گويي كه مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نـام است(۴۷/۸)

جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است
پياله گير كه عمــر عزيــز بي بــدل است(۴۶/۲)

مرو به خانـــة ارباب بـــي مروت دهـــر
كه گنج عافيتت در سراي خويشتن است(۵۱/۶)

حافظ معتقد است كه بايد مشغول كار خود باشيم و از هراس سرزنش مدعيان، راه خود را نگردانيم:
هميشـه پيشــــه من عاشقــي و رنــــدي بـود
دگر بكوشم و مشغول كــار خود باشم(۳۳۰/۶)

من اگر رنــد خرابـــاتم وگــر حافــظ شهــر
اين متاعم كه تو هميبيني و كمتر زينم (۳۴۷/۷)

دامني گر چاك شد در عالم رندي چه بـاك
جامهاي در نيكنامي نيز ميبايــد دريد(۲۲۵/۶)

حافظ تأكيد فراواني بر فرديت انسان دارد:
جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است
پياله گير كه عمر عزيز بي بدل است(۴۶/۲)

حافظ با خلق شخصيت «رند»، با تودهاي شدن انسانها مبارزه می کند. او همه چيز را مورد سؤال و بازنگري قرار ميدهد. «رند آزاده را جهان ويژة خويش است. جهاني كه ناچار در درون يك عالم مشترك بشري جاي دارد. او به عنوان انسان به زندگي اجتماعي با همنوعان خويش نياز دارد و ميبايد به ظاهر با ارزشها و هنجارهاي همگاني رفتار يا «احكام شرع و عرف» تن در دهد، اما در نهان به زندگاني هنجارشكن و رندانة خويش بنا به ملاكهاي ارزشي خويش، ميپردازد». (آشوري، ۱۳۸۱، ص ۳۴۴)
در واقع طبق اين تعاريف ميبينيم كه منظور از فرديت، گوشهگيري فرد و گريز از مسائل اجتماعي نيست بلكه بيشتر به مفهومی اشاره دارد كه اگزيستانسياليستها از آن با عنوان «درونگرايي» ياد ميكنند.
حافظ رسيدن به صفاي دل را در امور شخصي و فردي ميداند:
نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ
طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد(۱۳۱/۷)

فرهنگي كه به زندگي «نه» بگويد، ناگزير دست به آفرينش ارزشها، سنن و آدابي ميزند كه ناتوانكننده و تباهكنندة انسان و زندگي اوست و انسان را در معرض «زندگي گلهوار و ميانمايگي و آسانگيري» قرار ميدهد. افرادي كه تاب تحمل زندگي را ندارند، اما به زندگي خويش چسبيدهاند و دست به هيچگونه تغييري نزده و به آنچه هست اعتراضي ندارند، در واقع خشك و غير قابل انعطاف هستند. انعكاسي از اين مردم در ميان مردم زمان حافظ، موج ميزند.
در اين ميان چند مسأله اساسي همچون دين، سنت و خرافات در تركيب با هم، معجوني غير قابل هضم را ايجاد و اصول و مباني نفسگيري به نام «اخلاق» را فراهم كردهاند و عدهاي نيز منجي و بشارتدهنده و در واقع مدرس اين اخلاق بوده و زيردستان و موج عظيم مردم جامعه، زير پاي اين اصول خشك اخلاقي در حال جان كندن هستند؛ افرادي كه نميدانند چرا نفس ميكشند، مجبورند بدون سؤال، اصول اخلاقي مطرح شده را پيش روي خويش داشته باشند. در واقع اين افراد، باعث مرگ زندگي و هدف و انگيزة فردي ميشوند. از اين روست كه فلسفة حافظ و نيچه، فلسفة حيات است.به اعتقاد نيچه حقيقت و معناي زندگي سرزنده بودن شورها و غريزههاست، اما اخلاق زاهدانه و مسيحيت با نفي اين حقيقت، عملاً به مبارزه با زندگي برخاستهاند و آن را تباه كردهاند:
«بياييد جرأت كنيم و بفهميم كه معناي تمامي اينها جز خواست نيستي نيست، خواست روي گرداندن از زندگي و شوريدن بر بنياديترين پيشانگارههاي زندگي… و باز در پايان بگويم آنچه را كه در آغاز گفته بودم: نيستي خواستن، براي انسان خوشتر است از نه خواستن.» (نيچه، ۱۳۸۸، ص ۲۰۹)
يكي از گرههاي فكري حافظ، يافتن علت اندوه در زندگي مردم جامعه است. به اعتقاد حافظ انسانها، با اجبار و ناگزيري، دست به انتخابي خوشايند يا ناخوشايند ميزنند. او سعي دارد نشان دهد مردم به زندگي نه ميگويند و از ذات زندگي گريزان بوده و خود را به روزمرگي و عادات ريشهدار تسليم كردهاند:
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم(۳۱۲/۳)

مرو بــه خانــة ارباب بــي مروت دهــر
كه گنج عافيتت در سراي خويشتن است(۵۱/۶)

به اعتقاد نيچه، باورهاي ريشهدار مسيحي و آموزههاي كليسا با نام «اخلاق» و زير مجموعه قدرتمند آن «آرمان زهد» توسط آموزگاران اخلاق، سبب ريشهكن شدن شور زندگي نزد مردم شده و اراده معطوف به قدرت، ميل به زندگي و تبديل شدن به ابر انسان را از مردم ميگيرد.
فضيلتهاي ما نيز بايد آرام بخرامند؛ چون شعرهاي هومر، كه سبك ميخرامند. (نيچه،۱۳۸۷، ص ۱۴۹)
حافظ هم با قطعيتهاي سنتي و مناديان آن در جامعه، مبارزه ميكند:
من ار چــه عاشقــم و رنــد و نــــامه سيـــاه
هزار شكــر كــه ياران شهـــر بـــي گنهنــــد(۱۹۶/۲)

گرچه رندي و خرابـي گنــــه مــاست ولي
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكننـد(۱۹۴/۱)

ترســم كــه روز حشــر عنـــان بر عنــان رود
عاشقي گفت كه تــو بنـــده بــر آن مــيداري(۴۴۱/۹)

تسبيـح مــــا و خرقـــة رنــد شـــراب خـــوار(۲۴۱/۸)

به اعتقاد نيچه به علت برداشت نادرست ارباب ديانت («بزرگان مسيحيت»)، از شيوههاي پاك و راستانديشة ديني، خلائي در وجدان و آگاهي آدمي پديد آمده است و سلامت تمدن بشري به خطر افتاده است. تلاش وي آن است كه همه چيز در زندگي، معرفت، ارزشها، اخلاق، دين و … بيپروا در معرض شديدترين و عميقترين بازسنجيها قرار گيرد. نيچه از كليسا انتقاد ميكند و ميگويد كه كليسا ميخواهد هوس را در انسان نابود سازد، زيرا آن را زشت ميداند. او در اين ميان، امر «زيبا كردن هوس» را پيشنهاد ميدهد. نيچه كساني را كه قصد ريشهكن كردن هوس را دارند، افرادي سستاراده ميداند كه به تباهي گرفتار شدهاند. او ايدة خود را اخلاق ناباور و مسيحيتستيز معرفي ميكند. به اعتقاد نيچه ترفند اصلياي كه كشيش را مختار ميكند كه انسان را از زندگي دور سازد و با هيجانات ديني كاذب همراه كند، حس گناه است.
«بشري كه به گونهاي از خويش در رنج است و به هر حال از نظر فيزيولوژيك همچون جانوري است در قفس افتاده، بيآنكه بداند چرا و براي چه، تشنة يافتن دليل است و سرانجام دست به دامان كسي ميشود كه از عالم اسرار هم خبر دارد! … علت را مييابد، در خود جستجو ميكند، در يك گناه، در بخشي از گذشتة خود، … ميبايد بفهمد كه درد او همانا كيفر اوست!». (نيچه، ۱۳۸۸، ص۱۸۲)
و از طرفی به اعتقاد حافظ، احساس گناه از انسانيترين و وجدانيترين و ژرفترين احساسات انساني است:
جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زد
ما را چگونه زيبد دعوي بيگناهي(۴۸۰/۱۳)

در اشعار حافظ با كهنالگو (‌Arche type = آركي تايپ) فرشته مواجه هستيم. فرشتهاي كه مدام در حال عبادت و پاكي است وكهنالگوي مقابل آن آدمي است كه پس از خلقت از وضعيت فرشتهوار خويش خارج شده و تبديل شدن آدم زاهد نخستين، به رند مورد نظر حافظ، احساس گناه آغازين را، توجيه ميكند.
حافــظ مكــن ملامت رنــدان كــه در ازل
روز نخست چون دم رندي زديــم و عشق
ما را خــدا ز زهـــدِ ريـــا بـي نيـــاز كرد(۱۲۹/۹)
شرط آن بود كه جز ره آن شيــوه نسپريــم(۳۶۵/۲)

حافظ در شعر خويش از فرشته دوري ميكند؛ فرشته در اشعار حافظ و نزد رند، مدعي، خصم و دشمن معرفي ميشود:
رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم

مدعي خواست كــه آيــد بــه تماشــاگـه راز

با مدعــي مگوييــد اسـرار عشــق و مستــــي

فرشتـه عشق ندانـــد كــه چيست اي ساقـــي

هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو(۴۰۴/۴)

دست غيب آمــد و بــر سينـــة نـــامحــرم زد(۱۴۸/۴)

تا بـي خبــــــر بميـــرد در درد خودپرستــــي(۴۲۶/۱)

بخواه جـام و گلابــــــي به خاك آدم ريـــــز (۲۶۰/۳)

تعريض حافظ به فرشته، در واقع تعريض به آموزگاران اخلاق و دشمنان سرسخت آدم آزاد است؛ كساني كه راه زندگي را نميشناسند و سعي در از بين بردن نيروي لذت بردن از زندگي و آريگويي به زندگي دارند.به نظر حافظ تنها انسانهايي به مقام شايستگي ميرسند كه زندگي عالم را با تمام خطرها و بلاها تجربه كنند:
حجاب راه تويـــي حافظ از ميـان برخيـــز

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغـــر اندازيم

خوشا كسي كه در ايــن پـرده بـيحجاب رود(۲۱۶/۹)

فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم(۳۶۷/۱)

نتيجه گيري :
آرمان زهد، زاييدة آموزشهاي ديني و اخلاقي نزد مردم است. حافظ و نيچه هر دو در تدارك دگرگوني اخلاق و فرهنگ فردي و جمعي بوده و در اين راستا سعي داشتند وجه تاريكي از اخلاق پذيرفته شده ميان مردم با نام «آرمان زهد» را نشان دهند.
به اعتقاد هر دو انديشمند، بزرگترين وجه تمايز فرهنگها و اقوام مختلف، در آريگويي به زندگي يا انكار زندگي است. هر دو، آريگويي به زندگي را نماد ساختن و پرورش ابرانساني (رند) ميدانند كه از خويش بيگانه نيست و خويشتن را از خطر زندگي گلهوار و توده و ميانمايه خارج كرده، زندگي را غمگين قلمداد نميكند و خواستار شور حيات است. نيچه و حافظ، آموزههاي آموزگاران اخلاق را رد ميكنند؛ چراكه شور حيات را لازمة ادامة زندگي ميدانند و بر زيباكردن زندگي و شناخت غرايز تأكيد ميكنند. در واقع مبارزة هر دو انديشمند به سود انسان و به سود تجربه كردن زندگي وآريگويي به زندگي است. جامعة عصر حافظ و نيچه در درجة اول آنها را به سوی یک رابطة فردی، درونی و شخصی با خدا و دوريگزيني از آرمان زهد میکشاند. آنها هردو خود را از ارکان و نهادهای رسمی و دینی جامعهشان، از متولیان دین، اهل مسجد و خانقاه و كليسا و به طور کلی از هر کسی که به یکی از فرق و مکاتب و مشارب وابستگی دارد، جدا ميسازند. نيچه و حافظ، اخلاق ديني را رد ميكنند چراكه معتقدند اخلاق ديني ضعيفپرور است، يعني توده را ضعيف ميكند تا خود قوي شود و اين قوي شدن با اخلاق رذيلانهاي همراه است كه خود بزرگان دين آنها را نهي ميكنند و به عذاب الهي در آخرت وعده ميدهند. اين دو انديشمند، تنها راه مقابله با رنجها را تسليم نشدن و عزم به زندگي ميدانند. درواقع، عزم سرشار براي زندگي نزد اين دو، مؤلفههاي زير را دربرميگيرد:
۱- لحظه ها را دريافتن؛ ۲ – لذتجويي كه نياز به توانايي و اعتماد به غرايز دارد؛ ۳- انديشيدن به حيات كه نياز به قدرت تأويل دارد؛ ۴- دم را غنيمت شمردن كه همراه با داشتن توان كافي براي شناخت خويشتن و رسيدن به فرديت ميباشد؛ ۵- شادي كه سازندة تعادل، اخلاق سرورانه، هنر، انساندوستي، توانايي و زيباييشناسي است.

پی نوشت:
«ديونيزوس» (Dionysus) خداي روياهاست كه با دنياي بيرحم ميجنگد. خدايي كه مرزي نميشناسد و يورش ميبرد و بر سر راه خود مانعي باقي نميگذارد. هرچند زندگي هراسآور است اما از آن تيرهتر و هولناكتر نخواستن زندگي است. در اين ميان، خداي ديونيزوس راه ديگري نشان ميدهد؛ او آغوش خود را بر روي زندگي ميگشايد تا دگرگونش سازد. همين نگرش به زندگي موجب درك بيشتر هستي و تضادها و معايبش ميشود وآدمي را به طغيان عليه ساختارهاي زندگي فرا ميخواند. «روحية ديونوسيوسي مبشر سرخوشي و لذت بردن از زندگي و خلاقيت بود. نيچه اصل زيباييشناسي سقراط، يعني “براي اين كه چيزي زيبا باشد، بايد قابل درك باشد”، را محكوم كرد. او اعتقاد داشت كه احساسات ديونوسيوسي توسط عقل سقراطي منهدم شد و در نتيجه نبوغ عظيم و خارقالعادة يونان در هنر از ميان رفت. در واقع نيچه احساسات و روحية ديونوسيوسي را مهمترين عنصر در روند خلاقيت و نبوغ انسان دانست.» (زيبا كلام، ص ۱۹۴)
ديونيزوس، از اصول حرف نميزند و زندگي را ميسازد و از خلوتنشيني زاهدانه ميگريزد: «ديونوسوس آريگو بود و بيان روشنايي و شادماني بود… از غريزه و خواست ميگفت بيآن كه به هراس افتد، او به ما آموزش ميدهد كه از خواست خود نه بهراسيم و نه شرم داشته باشيم، بلكه از آن به شور و شوق آييم. او مرز نميشناسد و در سر راهش مانعي باقي نميگذارد… جهان هراسآور است، اما تسليم هراس نشدن يعني به نداي جنگ دنيا پاسخ مثبت دادن و در برابر قدرتش، قدرت خويش را سامان دادن، كار انسان است». (احمدي، ۱۳۷۴، ص ۱۵۳)آپولون (Apollo) در اساطير يونان نيز خداييست كه به زشتيها نقابي از زيبايي ميپوشاند تا تحمّلپذير شوند. آپولون خداي تعيينكننده و ساختارساز و البته خداي اخلاق نيز ناميده ميشود. اصل آپولوني كه برگرفته از آموزههاي باور به خداي آپولون است، ناظر بر حركتهاي فرديتساز است و معنايش «تحجر مطلق، و بيحركتي و ستروني»ست. روح آپولوني در حد اعلاي چيرگي خود، وجد و سرور و احساس زندگي را تباه ميسازد.

منابع

۱- احمدي، بابك، حقيقت و زيبايي (درسهاي فلسفة هنر)، نشرمركز، اول، تهران، ۱۳۷۴
۲- استراترن، پل، آشنايي با نيچه، ترجمة مهرداد جامعي ندوشن، نشرمركز، اول، تهران، ۱۳۷۸
۳- آشوري، داريوش، عرفان ورندي در شعر حافظ، نشر مركز، سوم، تهران، ۱۳۸۱
۴- اکبری بیرق،حسن،مزگان الیاسی،۸۷،”مطالعه تطبیقی ایمان در اندیشه میگل د.اونامونو و حافظ شیرازی”،فصلنامه مطالعات ادبیات تطبیقی-دانشگاه آزاد اسلامی، تیر ماه، واحد جیرفت،
۵- حمیدی،جعفر،۸۶،”ادبیات تطبیقی”، فصلنامه مطالعات ادبیات تطبیقی-دانشگاه آزاد اسلامی، فروردین ماه، واحد جیرفت،
۶- خرمشاهي، بهاءالدين، حافظنامه، انتشارات علمي و فرهنگي و سروش، بخش اول، دوم، تهران، ۱۳۶۷
۷- دورانت، ويل، تاريخ فلسفه، ترجمة عباس زريابخويي، تهران، علمي و فرهنگي، ۱۳۶۷
۸- رحيمي، مصطفي، حافظ انديشه، نشر نور، تهران، اول، ۱۳۷۱
۹- زيباكلام، فاطمه، سير انديشة فلسفي در غرب، انتشارات دانشگاه تهران، اول، ۱۳۷۸
۱۰- شيرازي، شمسالدين محمد، ديوان، به تصحيح پرويز ناتل خانلري، نشر خوارزمي، ج ۱، دوم، تهران، ۱۳۶۲
۱۱- عباديان، محمود، نيچه و دو اصل هنر آفريني آپولوني و ديونوسي، مجله زيباشناخت، شماره ۵
۱۲- فنايي، ابوالقاسم، دين در ترازوي اخلاق (پژوهشي در باب نسبت ميان اخلاق ديني و اخلاق سكولار)، نشر صراط،تهران، ۱۳۸۴
۱۳- گرانت مايكل؛ جان هيزل، فرهنگ اساطير كلاسيك (يونان و روم)، ترجمة رضا رضايي، نشر ماهي، اول، تهران، ۱۳۸۴
۱۴- نيچه، فردريش، آنك انسان، ترجمة رويا منجم، نشر مس، دوم، تهران، ۱۳۸۱
۱۵- ــــــــــــــــ، اكنون ميان دو هيچ، ترجمة علي عبدالهي، نشر جامي، اول، تهران، ۱۳۸۷
۱۶- ـــــــــــــــــ، تبارشناسي اخلاق، ترجمة داريوش آشوري، نشر آگه، هشتم، تهران، ۱۳۸۸
۱۷- ـــــــــــــــــ، سپيدهدمان، ترجمة علي عبدالهي، نشرجامي، اول، تهران، ۱۳۸۰
۱۸- هابن، ويليام، چهارسوار سرنوشت، ترجمة عبدالعلي دستغيب، آبادان، نشر پرسش، ۱۳۷۶
۱۹- ياسپرس، كارل، نيچه و مسيحيت، ترجمة عزتالله فولادوند، تهران، سخن، ۱۳۸۰