بر من نظری افکن گر میل وفا داری« همراه با شاعران معاصر : معصومه خدابنده؛ منصور یال وردی»

غزلهایی از معصومه خدابنده ” وفا ” بر من نظری افکن ،گر میل وفا داری باران محبت شو ، بر خاک دلم جاری خاک قدمت گشته ، چون سرمه ی چشمانم سر مستم و خشنودم ، از محنت و غم عاری بی روی تو خشکیده ، باغ دل این عاشق معشوقه اگر باشی ، خود […]

غزلهایی از معصومه خدابنده

” وفا ”
بر من نظری افکن ،گر میل وفا داری
باران محبت شو ، بر خاک دلم جاری

خاک قدمت گشته ، چون سرمه ی چشمانم
سر مستم و خشنودم ، از محنت و غم عاری

بی روی تو خشکیده ، باغ دل این عاشق
معشوقه اگر باشی ، خود گرمی بازاری

ماندم که چه میخواهی از این دل سرگشته ؟
گه مایه ی آرامش ، گه باعث آزاری!

باید سر وجان بخشی در راه وصال یار
مجنون شده ای آن دم ، آن لحظه که بر داری

افسانه ی فرهاد و شیرین و غم عشقش
تکرار نخواهد شد ، این قصه ی تکراری

**********************************************

آزاد

شده ام غمزده ای تکیه به دیوار ، امشب
که به جز یاد توام نیست مرا کار امشب … !!!
منم آن رهگذری در دل تاریکی شب
که غمم نیست به جز دیدن دلدار امشب … !!

به سرم تا به ابد شوق وصالِ رخِ تو
کاش در خواب رسد لحظه ی دیدار امشب

خسته ام یار سفر کرده بیا و برگرد
رخ نشان ده که شود ماه پدیدار امشب

***************************************************

شاعر: منصور یال وردی

دلخوش نکن به مردمکانم که خیره اند
اینان سکوت جامعه هایی کبیره اند

اینان صدای مردم یک شهر مرده اند
اینان سیاه پوش عروس عشیره اند

سردرگم اند ، چرخ زنان در غلافشان
تنها به دشمنان در آئینه چیره اند

لالند و هم صدایی داروغه می کنند
کورند و دیدبانی دارالبصیره اند

بیهوده هی چراغ نیاور که سایه ها
هم نسبت درخشش خورشید، تیره اند

مشتاق دیدنیم و در این کاسه مانده ایم
آغا محمدان به کدامین جزیره اند ؟

*********************************************

بگو به ساقی من بیش از این شراب نده
بگو که دسته گل تازه ای به آب نده

جهان به دور سرم عاشقانه می چرخد
برقص….. نه…….بنشین و مرا عذاب نده

نپیچ موی خودت را به دور انگشتت
میان مستی من تازیانه تاب نده

به من نگاه نکن، توبه ی مرا نشکن
تو را به سستی ایمانم اضطراب نده

میان چشم ولبت مانده است چشمانم
به مست بی سر و پا حق انتخاب نده

من اختیار زبانم به دست عقلم نیست
اگر صدات زدم: عشق من! جواب نده

*********************************************

گفتید شعر خوب نخواندید مدتیست
امشب کمی هوای تغزل می آورم
مستی‌ِتان هنوز قشنگ است مثل قبل ؟
امشب دوباره با خودم الکل می آورم

انگشتتان اگرچه نشان تفنگ بود
اما نشانه رفتنتان هم قشنگ بود
آیا نگفته بودمتان بی نبرد هم
یک شهر را برای چپاول می آورم

دوری نبود باورتان یادتان که هست؟
رفتن نبود در سرتان، یادتان که هست؟
آن بوسه های آخرتان یادتان که هست؟
این بیت را برای تامل می آورم

رفتید و فکر های دمادم هنوز هم
پشت مرا شکسته در این غم هنوز هم
اصلا نمی شود غمتان کم هنوز هم
من مانده ام چگونه تحمل می آورم؟

من تار مویتان وسط سررسید را
من عکستان کنار رفیق جدید را
من جای زخم ها که به من می‌زنید را
می بوسم و برای شما گل می آورم

*******************

به همت ؛ زهرا چشم براه