تحلیل و معرفی دفتر شعر ” عطسه ی ققنوس ” فرشته ی محمد شاهی به قلم استاد فیض شریفی
دفتر شعر ” عطسه ی ققنوس ”
فرشته ی محمد شاهی
انتشارات حس هفتم ۱۴۰۲
این مجموعه اشعار دربرگیرنده ی ۱۷۲ شعر سپید است .
پیش از اینها نیز فرشته ی محمد شاهی سه دفتر شعر و کتاب بر بساط نشر نشانده بود:” کمک کن ترا دوباره به دنیا بیاورم ” ، ” پست خواب ، پست بیداری ” و ” پژواک شاعران بهبهان ” .
یکی از ویژگیهای ممتاز شعر فرشته ی محمد شاهی، زبان سلیس و کم نظیر اوست .بافت و ساخت کلمات و جملات و زیبایی آن به تقریب کامل است ولی وسواس او در جست و جوی فرم ” یا شکل ” و ریزه کاری ، تأثیر این کمال و زیبایی را در برخی از اشعارش کم کرده است .
محمد شاهی چون تندیسگر ماهری است که بر مقوله ی شعر ، بسیار کار می کند و به جزئیات می پردازد و چون نيما در اشياء غور می کند و با آنها یکی می شود .
در این شعرها، رسالت اجتماعی شاعر نسبت به دفتر پست خواب و پست بیداری کم رنگ تر شده و تصویر لحظه های وجودی شاعر ، شگفت و شگرف و تفکر انگیز بر کاغذ سپید پاشيده می شود .
او با حس و عاطفه ای شورمندانه با طبیعت و جهان و انسان تماس می گیرد و خاطرات و غم غربت خود را واگویه می کند:” چیزی ندارم / تنها یک نيمه آينه ی سبک / از خلبانی انگلیسی/ بازمانده ی – جنک جهانی دوم – / با نقش تاجی / در بالای دو بال طلایی یک عقاب / در زمینه ای مشکی / با خود چیزی ندارم اما / چند تار موی سفید / پیچیده در دستمالی چهارخانه/ پر از ژن های مادر / چیزی ندارم …/ بپذیر / چيزی ندارم مگر ، عشق تو / که هدیه ی نخستینم بود در دیداری اتفاق نیفتاده/ کنار جدولی شلوغ/ با مداد b6/ و یک پاک کن عطری / که در ناگهانی غفلت / از آغوشم غلتید و / در انبوه کاغذها / در جایی / بین داستان های نانوشته ام / گم شد / حالا / عشق من / در هيچ جای جهان / مگر در بستر شعر / دست هايمان
/ به هم نمی رسند .”
( صص، ۱۱، ۱۲ و ۱۳ )
این سادگی و سلاست بيان و زبان و تماس حسی طبیعی و احساس و تاسیان شخصی در تمام اشعار شاعر دیده می شود.
فرشته ی محمد شاهی ، فشارهای برونی را رام می کند و از بیم مشکلات به درون خويش پناه می برد .هنر او دیدن واقعیت و حقیقت چیزهای محسوس است .در تندیس های شاعر ، ما با واقعیتی پدیداری مرتبط می شویم که در آنها جهانی می بينيم که فراسوی جهان عادات ماست ، آن جهان با غروب و با راوی طلوع خواهد کرد :” …گوش می دهم /
به حرف هایی که پشت سرمان جا مانده است /
در موهای من تکثیر می شود / سبک بال تر از پروانه ها/ به باغی کهنسال فرود می آیم / رد پای خاطره ام / باغ سيب همسایه ی شرقی من است / با پروانه های سردرگم / می چرخم / در هوایی از رنگ …/ قفسی آویخته ام / بر آخرین شاخه ی دور دست / دیواری هستم / در آمد و رفت بادها …”
( صص، ۱۴ و ۲۵ )
شاعر در عطسه ققنوس، هم درد شخصی خود و هم درد مشترک اش را تصویر می کند .
او در جنگی بيهوده شرکت کرده است ، او دنبال جهاتی گمشده می گردد :” در قلمرو اسب های عروسکی / با نقشه پاره ای از کريستف کلمب/ در قاره ای خاموش ”
( ص، ۲۲ )
در چشم انداز شاعر همه چیز سراب وار و از دست رفتنی است .او مثل سیزیف سنگ تمام عالم را بر دوش می کشد .
او در جهانی می زید که ادامه یرتحول و تطور تاریخی ندارد ، او زیر آسمان سياهی زندگی می کند :”
با من فکر کن / که در شبی تاریک / به گل های شمعدانی/ اعتماد کرده ام / تا در مسیر من و تو / خورشيد واره بدرخشند. ”
( ص، ۲۷ )
شاعر به یک امکان خرد و ترد ” گل های شمعدانی ” متوسل شده است ، دوست دارد با درخشش گل ها پیش پایش را ببند .
در اين سروده ها ، گاه احساس فریب و تزویر و بیم حادثهای هست و انگار هر آن دارد فاجعه ای رخ می دهد و بوی ممنوعیت به گوش می رسد :” همه چیز بوی ممنوعیت می دهد / تو شده ای دستاویزی متعفن…/ در چهار چوب کوچه ها / بیگانه با پنجره/ تنهایی ات می پیچد در بند بند روز …”
( ص، ۳۰ )
گویا راوی را به جهانی پرتاب کرده اند که مال او نیست و او با آن بيگانه است ، همه دارند به هم شلیک می کنند و همه ی روزنه ها مسدود گشته است و پوچی و سرگردانی و بی هدفی کاراکترها در خیابان های سرد شب تکرار می شود :” و شب در سرازیری بستری گمشده، بر شاخه های درخت همسایه/ سر می گذارد / با بار زخم های کهنه/ فرموده ی عذاب خدایان…/ صلیبی ساخته اند / سر گذاشته بر گورهای دم کرده / مگر این شب سمج می گذارد / آفتاب پیله اش را به سلامتی بدراند ؟ ”
( ص، ۴۰ )
شاعر با نگاه سمبلیک به پدیده ها و اشياء می نگرد و تصویرهای چرک می کشد و از ترکيب های تاریک و خشک و غمزده استفاده می کند:” پلک های عنکبوتی، سکوتی مات ، زمهریری ایستا ، ابرهای خيس نخورده، اشباحی سر به زیر ، بطالتی کور ، غلظت عميق، بادهای محبوس زمستانی، بغض های درون ریز ، باغ های معلق، زمین ترک خورده ،دست های متشنج و …”
این ترکيب های تصویری و این فضاهای کدر موقعیت وجودی راوی را در این خلنگ زار به نمايش می گذارد .انسان در این جهان سر ستیز دارد و جهان چون چرخ دنده ای استخوان های آدمیان را له می کندو خورشید در این جا رو به سمت حضیض است دارد افول می کند ، عمر کوته است و این کره ی خاکستری دارد در تاریکی غرق می شود و پرسش های فلسفی ما ” از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ” به پايان خود نزدیک می شود .
بوی انتحار می آید:”
در من ادامه ای /با دست های متشنج /به سینه ی ماه شلیک شد …/ ايستاده ام اما / نه به معنای همیشگی/ حنجره ام/ به راه بندانی تاریک رسیده است/ سرم از زوزه ی شاخه ای در باد پر است …/ باید اعتراف کنم/ شلیک خودم / به خودم .”
( صص، ۱۲۰ و ۱۲۱ )
تصویر دهشتناکی است . شاعر دمی به میخ و گاهی به نعل می زند ، می خواهد دست از انتحار بکشد ، به چشم هایی عاشق است ، شاید این چشمان ، او را از تاریکی برهانند :” چشم های تو / به رؤیاهای من / فرصت می دهد / حتا در تاریکی/ آفتاب را حس کند / شاید گل منجمدی باشم / نیازمند گرمای مطبوع چشم هات …”
( ص، ۱۳۶ )
شاعر می تواند با ” دو حبه عشق ” و ” بارور از سهی سبز با طعم آينده ” چرخ بر هم زند ار غیر مرادش گردد .
باید تسلای شاعر به شعر فرمیک و زیبای ” ناگریز ” باشد باید امید او به يک پوچی انبساطی، به شعر و به رقص باشد، شاید که شاعر گذر زمان را حس نکند :” به جان شعرهایم / زنی / (با گذشته ای خواب آلود / و آينده ای نامعلوم ) / در اتصال با روح پر احساسم / که گره انداخته در گلو / در من است …/ تو اما / نهال خود جوشی / بارور از سهی سبز/ با طعم آينده/ من در هجوم موریانه ها/ درختی / سهم دارکوب ها / آرام/ آرام / از خودت / جدایت می کنم .”
( صص، ۱۶۰ ، ۱۶۱ )
درخت و دارکوب از هم تغدیه می کنند ، دارکوب کرم های درخت را می خورد و نوک می زند و بالاخره درخت سبز راست رسته را می خورد و با او یکی می شود و به وحدت وجود می رسد .
شاعر در نهایت ، گذر سنگین و بی رحم زمان توصيف می کند.، مرگ را و خود را در مسلخ ترسیم می کند :” نعش زنی بی سر در اتاق دم کرده / افتاده است/ با زخم های کهنه / زخم های / من ”
( ص، ۱۸۲ )
فيض شريفی
بیست و دوم تیرماه ۱۴۰۲
**************************
نویسنده: اسناد فیض شریفی
تنظیم: رامک تابنده
ارسال دیدگاه