باغبان پسر سیه چرده ای بود که آمده بود تا در مورد باغچه آموزشگاه نظر بدهد .
من که هنوز موهایم خوب خشک نشده بودندو همانطور شال سه متری چروکم را دور سرو گردن همیشه دردناکم پیچیده بودم ، از کلاس آمدم تا حرفهایش را بشنوم . بیل را بادستهای ضمختش برداشت و فکر کردم که چقدر با بیل و خاک و درختها زندگی کرده است که دستهایش خیلی شبیه شهریها نیست با اینکه آفتاب نتوانسته بود لابلای چینهای صورتش نفوذ کند و وقتیکه میخندید رگه های روشن آفتاب نسوخته شبیه صورت اسکی سوارها روی چهره جوانش پیدا میشدند.کف پایش را روی لبه بیل شکسته گذاشت و فشار داد یک مشت خاک پر ریشه را درآورد و گفت خاک باغچه پر از ریشه است ، ریشه های درخت گردو ، ریشه های این آلبالویی که خشک شده و دوباره از ریشه اش شاخه های جوانی رشد کرده اند ، ریشه های درخت سیب جنگلی که خود بخود و بیهوا اینجا رشد کرده است ، ریشه های رزهای وحشی ….. موهای نیمه خیسم دور گردنم با ریشه های بیرون آمده آشنایی داشتند ، ریشه های بیهوای خاک و ریشه های در هوای موهام … همجنس ها همدیگر را خوب جدب میکنند …دوست داشتم کلاسم را رها کنم و تمام باغچه را با تمام توانم بیل بزنم هی بیل بزنم بیل بزنم ریشه های اسیر خاک مرطوب را بیدار کنم ، بکشانمشان بالاتر بگذارم آفتاب و نور برایشان مادری کند .
باغبان برایم غریبه بود تا وقتیکه گفت من این درختها را که اصلا نمیتوانم هرس کنم ، گناه دارند طفلکی ها ،اینها به امید بهار شکوفه داده اند، نگاه کن جوانه هایشان را ، و من حالا مردی را میدیدم که آنقدر لطافت داشت که امید یک درخت برای جوانه کردن را میفهمید، میدانست که این درخت با تمام زنانگی و جانش تن به فصلی داده است و تمام تنش پر از جوانه های سبزشده اند و گرنه که آن تن سختی چوبهای تنه اش کجا و آنهمه جوانه های سبز پر از رویاهای مختلف رنگی کجا… باغبان حالا برایم یک مردغریبه با دنیایی پر از تسترون و خشونت و دستهای زمخت نبود هم قبیله ام بود که نحیف ترین نوای حیات را از درخت کناری اش میشنید و دغدغه اش را داشت …
“پرچین شاه محمدی”
امید عبادی متولد ۱۳ مهر ۱۳۶۵
کارشناس مدیریت بازرگانی
نویسنده ی کتاب های: درد _هیس_آه_دوستت دارم رو نمیخوام_سوء زن! _خراب _نامه های عاشقانه یک مرد. و همه ما حق داریم آدمهای بدی باشیم( زیر چاپ)
خوشبختی
امروز کمی دیر کردم ؛ کلید میندازم و در رو باز میکنم و میام خونه.
خبری از فرشته نیست ؛ حتما تو اتاقش خوابه ؛ وارد آشپزخونه میشم و دو تا نسکافه درست میکنم ؛ به رسم هر شب یک گل رز دستمه ؛ گل رو هم داخل سینی میگذارم و با نسکافه وارد اتاق میشم .
فرشته ی من خواب خوابه ؛ گل رو به بینی ش نزدیک میکنم و ناخوداگاه شامه اش به کار میفته و چشمهای خوشگلش رو آروم باز میکنه .
بی اختیار میبوسمش و یک سلام گرم بهش تقدیم میکنم .
فرشته اخم میکنه و میگه : نمیخوام ؛ دوستت ندارم ؛ این چه موقع خونه اومدنه هان ؟
_گلم امشب جلسه داشتیم ؛ نمیشد که زود بیام ؛ ببخش خانمم…
_کدوم شرکت تا این موقع شب بازه که شرکت شما باز باشه ؟ بعدشم امروز به موبایلت زنگ زدم ؛ پشت خطی ت بودم ؛ با کی صحبت میکردی ؟
_خب موبایله دیگه عزیزم ؛ من روزانه شاید با صد نفر صحبت کنم ؛ خب شغل من اینطور ایجاب میکنه .
_نخیرم ؛ ده دقیقه بعد به شرکت زنگ زدم ؛ خانم محمدی گفت که رفتی بیرون !
_آخه فرشته من ؛ چی بگم والا…اون موقعی که تو پشت خطم بودی داشتم با برادرت علی صحبت میکردم ؛ بعد رفتم پایین تا واسش کارت به کارت کنم .
_نه، قبول نیست ؛ دیشب هم وسط فیلم دیدنمون خوابت برد و به من شب بخیر نگفتی !
_ببخش گلم دیگه قول میدم وسط فیلم دیدنمون خوابم نبره ؛ اصلا امشب دوبار بهت شب بخیر میگم باشه ؟
و بهانه جویی های فرشته ادامه داشت.
_اگه راست میگی ؛ اون هفته کی بود که ساعت یازده شب بهت پیام داد و تو از من پنهون کردی ؟
_عزیز دلم اگه یادت باشه ؛ فرداش تولد تو بود ؛ داداش علی پیام داده بود تا برنامه فردا رو به من یادآوری کنه.
تازه، اون دفعه که مهسا اینا اومده بودن خونه مون و تو همه ش داشتی با مهسا صحبت میکردی و منو اصلا نمی دیدی !
قربونت برم ؛ خب من خواهرمو بعد از دو ماه دیده بودم ؛ چشم گلم از این به بعد اگه کسی هم اومد خونه مون ؛ من از پیش تو تکون نمیخورم .
یک دفعه فرشته گریه ش گرفت و فریاد میکشد که نمیخوام نمیخوام نمیخوام تا کی میخوای منو تحملم کنی هان ؟
میفهمی نمیخوام دلت به حالم بسوزه . من که میدونم تو بالاخره از دست من خسته میشی و میری یه زن دیگه میگیری ؛ زنی که غر نزنه و خوشگل تر از من باشه و بتونه شونه به شونه ات باشه و زندگیش صبح تا شب رو این ویلچر لعنتی خلاصه نشه !
ای خدا چرا منو نمیکشی ؟ تا امیدم از دست من راحت بشه ؟
صورت ماهش رو نوازش میکنم و بهش میگم که تو دنیا هیچ کسی رو به اندازه اون دوست ندارم و من با همین فرشته ؛ با همین فرشته ی خودم خوشبخت خوشبختم….
داستان طنز” بلقیس خانم!” نوشته: مهدی قاسمی بلقیس خانم، سال ها بود که در شهر ما زندگی می کرد. او را دورادور می شناختم. این اواخر خسته و پریشون به نظر می رسید. چند بار با هم به رسم همسایگی و هموطنی قهوه ای خوردیم. آخرین بار که دیدمش خواست که با من دردلی کند و […]
7 - آذر - 1402
لیلا طیبی / مراسم سالانه جوایز فیلم مستقل نیویورک (گاتهام) با معرفی برندگان در بخشهای مختلف اعلام شد.
به گزارش رسانه ایرانیان اروپا، کلیهی بلیتهای کنسرت «همایون شجریان» در کانادا در کمتر از نیم ساعت فروش رفت تا این هنرمند رکوردی جدید را در فروش بلیت در کانادا به ثبت رساند. این کنسرت با همراهی «انوشیروان روحانی» به عنوان نوازنده مهمان، همراه خواهد بود. این تور از ۱۱ ژانویه ۲۰۲۴ در کانادا آغاز […]
7 - آذر - 1402
لیلا طیبی / جایزهی ایمپک دوبلین، یکی از گرانترین جوایز ادبی کشورهای مختلفی از سراسر جهان برای دریافت این جایزه ارزشمند، وارد رقابت میشوند.
جایزهی ایمپک دوبلین، یکی از گرانترین جوایز ادبی کشورهای مختلفی از سراسر جهان برای دریافت این جایزه ارزشمند، وارد رقابت میشوند. در مرحله اول گروهی از داوران ۱۰ کتاب را انتخاب میکنند و درنهایت یکی از آنها برگزیده میشود. جایزه دوبلین اولین بار توسط کتابخانه ملی دوبلین در سال ۱۹۹۴ طراحی شد. مبلغ این جایزه […]
ارسال دیدگاه