داستان مخاطبان رسانه

جمعه با داستان مخاطبان رسانه

پرچین شاه محمدی متولد ۱۳۵۷ زنجان

تحصیلات: کارشناسی رشته ادبیات فرانسه

کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی.

نویسنده مقالات متعدد و کتابهای منتشر شده:

“حوای دور”

” کیفیت زندگی از دریچه اگزیستانسیالیسم

نوای حیات

باغبان پسر سیه چرده ای بود که آمده بود تا در مورد باغچه آموزشگاه نظر بدهد .
من که هنوز موهایم خوب خشک نشده بودندو همانطور شال سه متری چروکم را دور سرو گردن همیشه دردناکم پیچیده بودم ، از کلاس آمدم تا حرفهایش را بشنوم . بیل را بادستهای ضمختش برداشت و فکر کردم که چقدر با بیل و خاک و درختها زندگی کرده است که دستهایش خیلی شبیه شهریها نیست با اینکه آفتاب نتوانسته بود لابلای چینهای صورتش نفوذ کند و وقتیکه میخندید رگه های روشن آفتاب نسوخته شبیه صورت اسکی سوارها روی چهره جوانش پیدا میشدند.کف پایش را روی لبه بیل شکسته گذاشت و فشار داد یک مشت خاک پر ریشه را درآورد و گفت خاک باغچه پر از ریشه است ، ریشه های درخت گردو ، ریشه های این آلبالویی که خشک شده و دوباره از ریشه اش شاخه های جوانی رشد کرده اند ، ریشه های درخت سیب جنگلی که خود بخود و بیهوا اینجا رشد کرده است ، ریشه های رزهای وحشی ….. موهای نیمه خیسم دور گردنم با ریشه های بیرون آمده آشنایی داشتند ، ریشه های بیهوای خاک و ریشه های در هوای موهام … همجنس ها همدیگر را خوب جدب میکنند …دوست داشتم کلاسم را رها کنم و تمام باغچه را با تمام توانم بیل بزنم هی بیل بزنم بیل بزنم ریشه های اسیر خاک مرطوب را بیدار کنم ، بکشانمشان بالاتر بگذارم آفتاب و نور برایشان مادری کند .
باغبان برایم غریبه بود تا وقتیکه گفت من این درختها را که اصلا نمیتوانم هرس کنم ، گناه دارند طفلکی ها ،اینها به امید بهار شکوفه داده اند، نگاه کن جوانه هایشان را ، و من حالا مردی را میدیدم که آنقدر لطافت داشت که امید یک درخت برای جوانه کردن را میفهمید، میدانست که این درخت با تمام زنانگی و جانش تن به فصلی داده است و تمام تنش پر از جوانه های سبزشده اند و گرنه که آن تن سختی چوبهای تنه اش کجا و آنهمه جوانه های سبز پر از رویاهای مختلف رنگی کجا… باغبان حالا برایم یک مردغریبه با دنیایی پر از تسترون و خشونت و دستهای زمخت نبود هم قبیله ام بود که نحیف ترین نوای حیات را از درخت کناری اش میشنید و دغدغه اش را داشت …

“پرچین شاه محمدی”

 

 

امید عبادی متولد ۱۳ مهر ۱۳۶۵

کارشناس مدیریت بازرگانی

نویسنده ی کتاب های: درد _هیس_آه_دوستت دارم رو نمیخوام_سوء زن! _خراب _نامه های عاشقانه یک مرد.  و همه ما حق داریم آدمهای بدی باشیم( زیر چاپ)

 

 

خوشبختی

امروز کمی دیر کردم ؛ کلید میندازم و در رو باز میکنم و میام خونه.
خبری از فرشته نیست ؛ حتما تو اتاقش خوابه ؛ وارد آشپزخونه میشم و دو تا نسکافه درست میکنم ؛ به رسم هر شب یک گل رز دستمه ؛ گل رو هم داخل سینی میگذارم و با نسکافه وارد اتاق میشم .
فرشته ی من خواب خوابه ؛ گل رو به بینی ش نزدیک میکنم و ناخوداگاه شامه اش به کار میفته و چشمهای خوشگلش رو آروم باز میکنه .
بی اختیار میبوسمش و یک سلام گرم بهش تقدیم میکنم .
فرشته اخم میکنه و میگه : نمیخوام ؛ دوستت ندارم ؛ این چه موقع خونه اومدنه هان ؟
_گلم امشب جلسه داشتیم ؛ نمیشد که زود بیام ؛ ببخش خانمم…
_کدوم شرکت تا این موقع شب بازه که شرکت شما باز باشه ؟ بعدشم امروز به موبایلت زنگ زدم ؛ پشت خطی ت بودم ؛ با کی صحبت میکردی ؟
_خب موبایله دیگه عزیزم ؛ من روزانه شاید با صد نفر صحبت کنم ؛ خب شغل من اینطور ایجاب میکنه .
_نخیرم ؛ ده دقیقه بعد به شرکت زنگ زدم ؛ خانم محمدی گفت که رفتی بیرون !
_آخه فرشته من ؛ چی بگم والا…اون موقعی که تو پشت خطم بودی داشتم با برادرت علی صحبت میکردم ؛ بعد رفتم پایین تا واسش کارت به کارت کنم .
_نه، قبول نیست ؛ دیشب هم وسط فیلم دیدنمون خوابت برد و به من شب بخیر نگفتی !
_ببخش گلم دیگه قول میدم وسط فیلم دیدنمون خوابم نبره ؛ اصلا امشب دوبار بهت شب بخیر میگم باشه ؟

و بهانه جویی های فرشته ادامه داشت.

_اگه راست میگی ؛ اون هفته کی بود که ساعت یازده شب بهت پیام داد و تو از من پنهون کردی ؟
_عزیز دلم اگه یادت باشه ؛ فرداش تولد تو بود ؛ داداش علی پیام داده بود تا برنامه فردا رو به من یادآوری کنه.

تازه، اون دفعه که مهسا اینا اومده بودن خونه مون و تو همه ش داشتی با مهسا صحبت میکردی و منو اصلا نمی دیدی !
قربونت برم ؛ خب من خواهرمو بعد از دو ماه دیده بودم ؛ چشم گلم از این به بعد اگه کسی هم اومد خونه مون ؛ من از پیش تو تکون نمیخورم .
یک دفعه فرشته گریه ش گرفت و فریاد میکشد که نمیخوام نمیخوام نمیخوام تا کی میخوای منو تحملم کنی هان ؟
میفهمی نمیخوام دلت به حالم بسوزه . من که میدونم تو بالاخره از دست من خسته میشی و میری یه زن دیگه میگیری ؛ زنی که غر نزنه و خوشگل تر از من باشه و بتونه شونه به شونه ات باشه و زندگیش صبح تا شب رو این ویلچر لعنتی خلاصه نشه !
ای خدا چرا منو نمیکشی ؟ تا امیدم از دست من راحت بشه ؟
صورت ماهش رو نوازش میکنم و بهش میگم که تو دنیا هیچ کسی رو به اندازه اون دوست ندارم و من با همین فرشته ؛ با همین فرشته ی خودم خوشبخت خوشبختم….

“امید عبادی”

 

 

تهیه و تنظیم : پریسا توکلی