نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
داستان زهره زهره ۲۸ ساله زیبا و شیک پوش ، با آرایش کامل و موهای آراسته با بافت و لایت ، البته زیر شال با نظم خاص و مرتب ، وارد شد و با روی گشاده و لحن آرام سلام و احوالپرسی کرد . منهم با خوشامد گویی خواستم که بنشیند ، گفت یک ساعت برای خودم و یک ساعت هم برای همسرم وقت گرفتم که بعد از من می آید . زهره گفت : ۹ سال پیش ازدواج کردیم ، بعد از یک سال طلاق گرفتیم و بعد از یک سال و هفت ماه دوباره ازدواج کردیم و الان یک دختر ۴ ساله دارم . پرسیدم خوب علت طلاق چی بود و چرا دوباره ازدواج کردین و مشکل فعلی چیه ؟ زهره گفت همسرم خیلی بدبینه و سر همین هم طلاق گرفتیم ولی چون همدیگه رو دوست داشتیم ، پشیمون شدیم و دوباره ازدواج کردیم . البته همسرم تقاضای ازدواج کرد و گفت تغییر کردم و دیگه رفتارهای گذشته رو تکرار نمی کنم منم باور کردم ولی متاسفانه نتونست . از زهره خواستم تا واضح تر توضیح بدهد که منظورش از بدبینی چیه ؟ زهره گفت : خانم دکتر من سالن آرایشگری داشتم و کار می کردم ولی اجازه نداد و مجبورم کرد که جمع کنم ، اجازه نمی ده که تنهایی یا با دخترم بیرون برم حتی برای یه خرید کوچیک از سوپر مارکت ، اجازه ندارم با دوستام ارتباط داشته باشم حتی تلفنی ، مرتب گوشیم رو چک می کنه ، اجازه نمیده اینستاگرام داشته باشم . مهمونی های خانوادگی یا مراسم عروسی و عزا اجازه نمیده تنهایی برم ، خودش هم دوست نداره بره و کارشو بهونه می کنه و میگه وقت ندارم و این باعث میشه نزد فامیل و دوست و آشنا، همیشه شرم زده باشم هیچوقت مارو سفر نبرده و حتی یه رستوران یا کافی شاپ هم نمی بره ، میگه محیط بیرون آلوده س و من دوست ندارم نگاه کسی روی تو باشه . پرسیدم با آرایش و پوشش تو مشکلی نداره ؟ گفت چرا ، همیشه سر این مسائل با هم دعوا داریم . وقتی بیرون میریم حق ندارم اطرافمو نگاه کنم ، سریع می پرسه به کی داشتی نگاه می کردی؟ با کسی قرار گذاشتی ؟ با هیچ کس رفت و آمد نداریم به همه بدبینه . ایندفعه بخاطر دخترم نمی خوام ازش طلاق بگیرم و از شما می خوام که کمکم کنین .
ادامه دارد…
گاه دیده میشود مادرانی که کودکان اوتیسمی دارند ، رفته رفته بیتوجهی بیشتری نسبت به این کودکان از خود نشون میدهند...
• داستان وحید • وحید سراسیمه وارد می شود ، به زحمت وقت مشاوره ی نیم ساعته گرفته ، به عنوان موقعیت اورژانسی اصرار داشت که همین امروز بیاید ومنشی مجبور شده بین دو مراجع یه وقت نیم ساعته برایش جور کنه . جوانی ۳۵ ساله با ظاهری متناسب و چهره ای نگران و غمگین […]
زیر پوست شهر(3)
بچه ها امروز قراره مهارت دوست یابی رو یاد بگیریم. بتونیم اختلاف نظرهامون رو حل کنیم، کار گروهی کنیم. همکاری رو یاد بگیریم. ❖ قصه موش و جزیره تنهایی یه موشی بود تو یه جنگلی که پر از حیوانات بود. اون دوست های زیادی داشت. اما یه روز تصمیم گرفت از جنگل بره و تو […]