نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
من معلمی نداشتم که درس ارتباط برقرار کردن ، صحبت کردن و کنار آمدن با جهان اطرافم را به من یاد بدهد. نظر خودم مهم بود و بس…و اگر خلاف آن را به من نشان می دادند. احساسم به عقلم می گفت: ” محلش نذار، رو بهش نده، قهر کن ، لی لی به لالاش نگذار و…” به زور نفسم را نگاه داشتم که به هق هق نیوفتم . آخر سر کار بودم و جایز نبود که خانم مربی بیخود و بی جهت گریه کند. پوز خندی زدم و گفتم :” هنوز هم آدم نشدی لادن. اصلا تو چی می خوای از خودت و زندگی ات بی نوا. چی بهت می دن که نشستی ور دل این دنیا و داری هر روز تمام احساساتت رو سرکوب می کنی. همین الان اگه می خوای گریه کنی ،گریه کن. اگه می خوای بخندی، خب بخند و مطمئن باش که این بچه ها خیلی بهتر از تو می فهمند رها بودن و به خود اهمیت دادن یعنی چی. بیشتر از تویی که عمری خودت و خواسته هات رو سرکوب کردی و حتی عشق رو آن قدر پشت حصار باید و نبایدهات محبوس کردی که حظ لذت بردن از لحظات ناب اش رو هم از خودت گرفتی و از دستش دادی. حالا برو چراغ دست بگیر و تو راه زندگیت دنبال یکی بگرد که مثل هوشیار دوستت داشته باشه” اشکم بی اختیار سرازیر شد . دوباره قلبمنهیب زد: ” اصلا چرا زنگ نمی زنی به هوشیار و ازش عذر خواهی کنی، مگه نمی خوای برگرده ، مگه خودت بهش نگفتی جل و پلاسش رو جمع کنه و بزنه بیرون ؟ اصلا یک بار از اون پرسیدی چه احساسی داره ؟ دختر از خود راضی! بیخود نیست کسی دوستت نداره!” دستم را روی دو تا گوش هام گذاشتم و سرم را با کلافگی به این طرف و آن طرف تکان دادم تا از شر ندای مزاحم قلبم رها شوم. با فشار دست کوچکی روی شانه ام به خود آمدم . لیام بود با اون چشم های براقِ آبی رنگ. دلم آب شد برای صورت معصوم اش. پرسیدم: ” بله عزیزم ، کاری داری ؟ ” گفت:” بله لادن جون ، می شه تغذیه هامون رو بیرون بخوریم؟” از جا بلند شدم و بچه ها را جمع کردم . گفتم:” برید دست هاتون رو بشورید ، امروز می ریم پارک بازی بغل کودکستان ،اون جا پیک نیک می کنیم.نظرتون چیه؟” فریاد شادی بچه ها به هوا برخاست. با همکارم صحبت کردم او همموافق بود ،سریع وسائل را جمع کردیم و به طبیعت رفتیم. بچه ها با سر و صدا شروع به بازی کردند. پتوی قرمز رنگ بزرگ مخصوص پیک نیک را روی زمین پهن کردم و کیف های کوچکشان را مرتب کنار هم قرار دادم. به سقف آسمان نگاه کردم و از آبی درخشانش سقف آسمان دلم هم رنگی شد. نفس عمیقی کشیدم و عطر هوای پاک و سبزه های تازه را با دم عمیقی به درون ریه هایم جا دادم . به همکارم لبخند زدم و با او مشغول گفتگو شدم. پارک زیبا و هوای تازه اثر خوبی بر روحیه ام گذاشته بود و از دلتنگی اول صبح خبری نبود. به ساعتم نگاهی انداختم. وقت ناهار بود و باید بر می گشتیم. بچه ها را جمع کردم و کیف هایشان را به دستشان دادم . کیف لیام را که برداشتم بهم گفت :” لادن جون با سارینا رفتیم بالای تپه، خیلی باحال بود”. لبخند زدم و با خود فکر کردم انگار این دو تا عروسک کوچولو که این قدر زود از همدیگر می رنجند و دعوا می کنند. به وقت دوستی و عاشقی هم بیشتر هوای یکدیگر را دارند. جواب دادم :” خوشحالم که به تو و سارینا خانم خوش گذشته” همون موقع سارینا هم دوان دوان به طرفم آمد. چشمان عسلی و خوش فرمش برق می زد و موهای فر دار خرمایی اش در نسیم بهاری می رقصید. دستش را توی دست لیام حلقه کرد و با دست دیگرش گل قاصدک بزرگی را به طرفم دراز کرد. با خوشحالی گفت :” لادن این برای تو ، با لیام از بالای تپه ها کندیم و برات آوردیمش” قلبم از شادی پر کشید روی دو زانویمنشستم و دست هایم را دور گردنشان انداختم با هیجان گفتم:” مرسی عزیزای من خیلی خوشحالم کردید” همکارم که کنارم ایستاده بود گفت:” لادن می دونی بچه ها درون آدم ها رو می خونند، گل قاصدک نشونه ی برآورده شدن آرزوهاست. مطمئنم که به زودی دلتنگی هات تموم می شه” با قدردانی بهش نگاه کردم و چشم هایم را به علامت تایید باز و بسته کردم . به خانه رسیدم و کیف و کفشم را جلوی میز آشپزخانه رها کردم . چشمک زن قرمز پیغام گیر تلفن توجهم را جلب کرد. روی دکمه فشار دادم و منتظر ماندم …
-” لادن سلام ، هوشیارم .فردا مسافرم برای ایران ،خواستم قبل از رفتن برای آخرین بار ببینمت تا با هم حرف هامون رو بزنیم ” ضربان قلبم شدت گرفت از شنیدن آهنگ روح نواز صدایش جان گرفتم . چقدر دوستش می داشتم و دلم برایش تنگ شده بود. شماره اش را به سرعت گرفتم می دانستم که حرف می زنیم و مطمئن بودم که هیچ گاه دیگر نخواهم گذاشت که شعله ی عشق در دل هایمان یخ ببندد و صد البته هیچ گاه نخواهم گذاشت که بدون من به ایران برگردد…
پایان.
لیلا طیبی / مستند «خداحافظ طبریه» ساخته «لینا سوآلم» به عنوان نماینده رسمی سینمای فلسطین در جوایز اسکار ۲۰۲۴ معرفی شد.
زانا کوردستانی / «چمدان» به کارگردانی آکو زندکریمی و سامان حسینپور، موفق به کسب جایزه بهترین فیلمنامه از جشنواره پارما شد.
زانا کوردستانی / استاد “رضا کریممجاور” نویسنده و مترجم ایرانی کُرد ایرانی، زاده ۱۳۵۷ خورشیدی در بوکان است.
زانا کوردستانی / با پایان مهلت ارسال اثر برای حضور در هفدهمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران «سینماحقیقت»، ۶۱۵ مستند ایرانی خواستار حضور در این دوره شدند.