ماجرای مراجعه کننده نزد روانشناس از زبان پزشک

داستان پریا.(بررسی مکتوب پرونده های روانشناسی) سعیده اکبری

ماجرای پریا ، داستان مراجعه کننده ای به مطب است. هر از گاهی جهت ملموس تر شدن موضوعات روانشناسی ، ماجرای واقعی مراجعه کنندگان با حفظ مشخصات فردی ، داستان وار نقل می‌شود . ماجرا از این قرار بود که…

پریا ۳۸ ساله ، متاهل ، دارای دو پسر ۱۵ و ۱۱ ساله ، مربی بدنسازی . مضطرب و با هیجان وارد اتاق می شود ، بعد از سلام و خوشامد گویی و شرح حال ، از علت مراجعه اش سوال کردم . نمی دونست چجوری و از کجاشروع کنه ، چه چیزی برای گفتن داشت ؟ دنبال واژه ها می گشت ،

بعد از مکث کوتاهی گفت ، والله خانم دکتر من زندگی خوبی داشتم شوهر مهربان، صمیمی و دو پسر دوست داشتنی ، شوهرم استخر داره ، وضع مالی خوبی داریم . الان یک سالی می شود که شوهرم نسبت به من بی محل شده ، کم حوصله و کم حرف و بیشتر در خودشه ، به خودش و سر و وضعش اصلا اهمیت نمی ده ، فقط به کارش اهمیت میده ،

قبلا خیلی به من توجه می کرد ، هر کاری که ازش می خواستم برام انجام میداد. بعد ازغذا ، قبل از خواب ، موقع خداحافظی و اومدن به خونه منو می بوسید و بغل می کرد و قربون صدقه م می رفت ، وقتی سر کار بود چند بار تماس میگرفت و جویای حالم می شد . هیچوقت قبل از من یا بعد از من به رختخواب نمی رفت . همه چی خوب و عالی بود و زبانزد دوست و فامیل و آشنا بودیم .

سوال کردم با همسرتون در این مورد صحبت کردین ؟ چه دلیلی برای این تغییر رفتارش داره ؟ پریا گفت : همسرم میگه درگیر کارم ، از پس هزینه های مرمت و نگهداری استخر ، مالیات و هزار جور مخارج سنگین بر نمیام ، بچه ها دارن بزرگ میشن و هزینه هاشون رفته بالا ، شهریه مدرسه شون ، کلاس های تقویتی و معلم خصوصی …. باید برای آیند هشون سرمایه گذاری کنم والا آینده ای نخواهند داشت . دیگه حوصل هندارم ، خسته شدم ، دست از سرم بردار . پریا شروع کرد به گریه و گفت : خانم دکتر من خیلی تنها شدم ، شوهرم منو رها کرده ، پسر بزرگم همش با دوستاش میره بیرون یا ورزش و کلاس … وقتی هم خونه س تو اتاقش سر درس و مشقش یا با گوشیش مشغوله ، نه خواهر دارم نه دختر و نه هیچ دوست صمیمی ، برا هیشکی مهم نیستم ، برا همسرم ، پسرام ، دوستام این همه از خود گذشتگی کردم ، هر کاری که بگین براشون انجام دادم ، می دونین خانم دکتر من دوست دارم به دیگران تو حل مشکلاتشون کمک کنم هر کاری ازم بخوان نمی تونم نه بیارم تمام تلاشمو می کنم که دیگران از دستم ناراحت یا دلگیر نباشن ، برا همین توقع ام از دیگران میره بالا و انتظار دارم بیشتر به من توجه و از من قدردانی کنن و همش می ترسم شوهرم یا پسرام دیگه منو دوست نداشته باشن ، همیشه مضطرب و نگرانم ، آرام و قرار ندارم ، تنهایی رو نمی تونم تحمل کنم همش ازخودم می پرسم آخه من چیکار کردم که هیشکی دوستم نداره . الانم اومدم اینجا تا شما کمکم کنین ببینم مشکل کار از کجاست و چیکار بایدبکنم .

از آنچه که پریا گفت و من بدقت گوش کردم ، به نتایجی رسیدم که شاید براتون جالب باشه .

پریا دچار اختلال شخصیت وابستگیه (DPD) و بشدت مهر طلب و شیفته توجه دیگرانه و به همین دلیل پریا بشدت از رها شدگی و تنهایی وحشت داره و دچار استرس میشه و ترس از دست دادن باعث میشه دائما در نقش ناجی و کمک کننده برای جلب رضایت دیگران رفتار کنه و قدرت نه گفتن در مقابل خواسته های دیگران رو نداشته باشه و دائما نگرانه که همسرش یا پسراش دیگه دوستش نداشته باشن و اما همسر پریا در مقابل مشکلات و عوامل استرس زای زندگی از رفتار ایمنی بخش فرار یا اجتناب از موقعیت استفاده کرده تا با اضطرابش روبرو نشه که موجب افسردگی ، در خود فرو رفتگی ، انزوا و بی حوصلگی اش شده .

در ادامه در مورد اختلال شخصیت وابسته و افسردگی و روش های درمان توضیح خواهم داد.

ادامه ی این پست را در هفته های آینده از دست ندهید. نکات بسیار کاربردی و خاص در ادامه این پست درج خواهد شد …