نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
داستان کوتاه
از حمید نیسی
یلدا عید را خیلی دوست داشت. از اوایل اسفند بوی گل شب بو خانه ی کوچکمان را می گرفت. روز قبل عید تمام وسایل سفر را جمع کرده بودیم و یلدا دنبال ونوس افتاده بود تا لباس تنش کند: “مامان جون بیا عزیزم، دیرمون میشه ها” ونوس مثل خرگوش می پرید و از این طرف هال می رفت آن طرف، یلدا گوشه ی هال او را گرفت، موهای سیاهش را شانه می کرد و ونوس شعر می خواند: “یه توپ دارم قل قلیه ، سرخ و سفید و آبیه….” “مامان بس ، سرم رفت، میلاد بیا بگیرش دستم درد گرفت” رفتم و دو دستش را گرفتم، همانطور که نگاهش می کردم برایش بوس می فرستادم و او جوابم را می داد. تلفنم زنگ خورد، ونوس را رها کردم تا تلفن را جواب بدهم: “الو، آقای مهندس” “بله، جانم چی شده؟” “جوشکارها اعتصاب کردن” “چی می خوان؟” “حقوق بهمن و اسفند رو” ” بهشون بگو وقتی برگشتم براشون واریز می کنم” “آخه کار نمی کنند” “اشکال نداره، پونزده روز رو تعطیل کنید” تلفن را پرت کردم روی مبل و رفتم سراغ ونوس، اما یلدا موهایش را شانه کرده، بلوز شلوار صورتی که برای تولدش گرفته بودم تنش کرده بود و یک جفت گوشواره ی فیروزه ای به گوش هاش آویزان کرده بود. چمدان های آماده را بردم گذاشتم صندوق عقب ولی همه ی وسایل جا نشدند برای همین مجبور شدم بقیه را بگذارم روی صندلی عقب، یلدا داد زد: “میلاد، همه ی وسایل رو بردی؟ چیزی نمونده؟” “آره، همه رو بردم” تلفن زنگ خورد، به صفحه اش نگاه کردم شماره ناشناس بود جواب ندادم. ماشین را بردم بیرون از حیاط و همانجا ایستادم، باز یلدا داد زد: “میلاد، حواست به ونوس باشه اومد پیشت” تلفن باز زنگ خورد، یکی از جوشکارها بود، رد تماس دادم. ونوس عروسک باربی اش دستش بود و لی لی کنان آمد طرفم و دور ماشین تاب می خورد: “بیا عزیزم برو بالا، الان مامان میاد” اما به کار خودش ادامه می داد و در ماشین را که برایش باز کرده بودم بست، تلفن زنگ خورد، مدیر تولید بود: “بله” “چرا جواب نمیدی مهندس؟” “شما؟” “اکبریم جوشکار آرگون، مگه نمی شناسی؟” “خو، چی میخوای؟” رفتم داخل ماشین پشت فرمان نشستم تا اگر جر و بحثی شد صدا را کسی و مخصوصا ونوس نشنود. ” حقوقمون رو میخوایم، عیدی رو میخوایم” “هنوز از چند جا طلبکاریم، هر موقع گرفتم بهتون میدم” مرد تقریبا شصت هفتاد ساله ای زد به شیشه، آوردمش پایین و نگاهش کردم: “اگه میشه برو جلوتر، پیاده رو رو بستین” زنی هم سن و سال خودش روی صندلی چرخ دار بود ، گفتم: “باشه، الان میرم” اکبری داد میزد: “این نامردیه، ما هم زندگی داریم” “مگه نمی فهمی ، الان ندارم، هر موقع برگشتم” ماشین را روشن کردم تا کمی جلوتر بروم، صدای پیرمرد که هی میزد به شیشه و صدای اکبری پشت تلفن، پایم را از روی کلاچ برداشتم و حواسم نبود که ماشین را زده بودم تو دنده، ماشین یکدفعه جهشی به جلو کرد، تلفن از دستم افتاد و صدای جیغی از جلوی ماشین بلند شد، ترمز دستی را کشیدم و آمدم پایین ، پیرمرد داد میزد: “آقا برو کنار بذار رد بشیم” پاهایم سست شدند و دو زانو روی زمین نشستم، موهایش توی صورت خیسش پخش شده، باران تندی شروع به باریدن کرد، رطوبت اشک ها موی سیاهش را چند شاخه کرده و به گونه هایش چسبانده بود. با چشمانی گشاده به من خیره شده، چشمانی که انگار می خواستند از حدقه بیرون بزنند، پیشانی و تمام صورتش از شدت درد چروکیده شده بود.بغلش کردم و صورت خونینش را می بوسیدم. همراه با گریه فریاد می زدم: “خدایا، ونوس عزیزم، ونوس” گیج و منگ دور ماشین تاب می خوردم، نمی دانستم چه کار کنم، آدم ها و حرف هاشان از کنارم رد می شدند. سرش به جدول خورده و خون از توی گوشش راه افتاده و با آب باران روان شده بود.آدم ها جمع شدند، فقط دهان هاشان را می دیدم می جنبند و با چشم های مضطرب نگاهم می کردند، دست از سرم بر نمی داشتند و دور تا دورم جمع شده بودند، چشمم سرگردان روی صورت ها می چرخید و فریاد می زدم: “چرا؟ چرا؟” همه را با لباس های یکسر سیاه و ماسک های جوشکاری بر چهره می دیدم که دانه های درشت عرق از چهره هاشان به زمین می ریخت. یلدا از میان بوق ها و ماشین ها و آدم ها رد شد و وسایل در دستش را پرت کرد و با جیغ و فریاد ونوس را از دستم گرفت و با هم دو زانو روی زمین افتادیم و روی جسد ونوس زاری می کردیم.
نویسنده: حمید نیسی
تنظیم :پریسا توکلی
دبیر بخش فرهنگی
«علت مرگ: نامعلوم» به کارگردانی علی زرنگار در چهار بخش جشنواره بینالمللی فیلم شانگهای نامزد دریافت جایزه شد.
زیر پوست شهر(3)
رقیه، صفیه، حلیمه، جمیله، منیره و عیال بنده حمیده شش دختر کرم بودند که به ترتیب با معصوم،محمود، منصور، مهرجو، این بنده کمترین، موعود، ازدواج کرده بودیم وهمگی ساکن عمارت کَرم بودیم تو همه دامادا، من تنها دامادی بودم که کچل نبودم و بقیه یا زلفعلی و یا فقط یک نوار باریک دور گوششون مو داشتند.
استعارههای جهتی در فرشهای محرابی زبانشناسی شناختی یکی از سه دیدگاه مطرح در حیطه زبانشناسی است که در دهههای اخیر پژوهشگران به آن توجه کردهاند. یکی از مهمترین مباحـث زبـانشناسـی شـناختی، معنیشناسی شناختی است که نخستین بار از سوی لیکاف مطرح شد و نگرشی را معرفی کرد که بسیاری از معنیشناسان را مجذوب خود ساخت. […]