نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
داستان کوتاه مخاطبان
از علیرضانژادصالحی
امیرعلی درحالی که یک نسخه قدیمی از کتابِ بر باد رفته را در دست داشت وارد شد. ” بابابزرگ اینو واسه شما آوردم. “ بغلش کردم و گفتم: ” من که این کتابو دارم باباجون. “ به سمت آشپزخانه دوید و گفت: ” من نمیدونم.بابایی از اینترنت خریدش. بعدم گفت اینو بده به بابابزرگ، دوسش داره! “ حدس زدم قضیه از چه قرار است. صفحهی اول کتاب را که باز کردم حدسم به یقین تبدیل شد. خودش بود. تمام آن اتفاقات دوباره پیش چشمم زنده شد. *
من اصلاً اهل مطالعه و کتابخوانی نبودم، تا بهار ۱۳۴۸ که با دوستم به کتابخانه مرکز شهر رفتیم. تحویل دار آنجا دختری مهربان با چشمانی سیاه و درشت بود که وقتی لبخند میزد تمام زیبایی دنیا در اجزای صورتش خلاصه میشد. ما برای امانت گرفتن یک کتاب تاریخ به آنجا رفته بودیم، که دوستم آن را برای پایاننامهاش میخواست. من هم یک رمان، که اصلاً نمیدانستم درباره چیست و عنوانی عاشقانه داشت، برداشتم! دوستم از این کار من حسابی تعجب کرد. اما وقتی گفتم میخواهم کتابخوان شوم استقبال کرد. ولی حقیقت ماجرا این بود که میخواستم به بهانهی پس دادن کتاب، دوباره آن دختر کتابدار را ببینم! تا چند ماه این کار ادامه داشت. زود به زود کتاب میگرفتم و زود به زود هم تحویل میدادم! همیشه هم وقتی میرفتم که او مسئول تحویل کتابها بود. چند باری سعی کردم سر صحبت را باز کنم، اما هردویمان آنقدر خجالتی بودیم که راه به جایی نمیبردیم. بنابراین تصمیم گرفتم برایش یادداشت بگذارم. صفحهی اول هر کتابی که میگرفتم با خط خوش مینوشتم: ” زمرد خانوم، دوستتان دارم. “ تاریخ همان روز را هم میزدم پای جملهام. یک روز که نوبتش بود و به کتابخانه رفتم آنجا نبود. اخراجش کرده بودند! دختری که بجای او آمده بود گفت: ” این نامه رو زمرد داد و گفت وقتی اومدین بدم بهتون. “ نامه را باز کردم: ” ببخشید که یادداشتهایتان را بیجواب گذاشتم. راستش وقتی وارد کتابخانه میشدید چنان حواسم پرت میشد که یادم میرفت کتابها را بررسی کنم. یادداشتهایتان باعث شد اخراج شوم. اگر میخواهید شما را برای این کارتان ببخشم، کافیست روی تمامیکتابهای کتابخانه آن جمله را بنویسید! دوستدار شما، زمرد. “ و من همان روز روی تمامی کتابهای کتابخانه نوشتم: زمرد خانوم، دوستتان دارم. * صدای امیرعلی مرا به خودم آورد. ” بابابزرگ حواست کجاست؟ کلی صدات کردیم. “ همسرم سر امیرعلی را نوازش کرد و گفت: ” بابابزرگت عاشقه مادرجون! “ صفحهی اول کتاب را نشانش دادم و لبخند زدم. امیر علی زل زد به مادربزرگش و پرسید: ” مامان زمرد، عاشق یعنی چی؟ “
#علیرضانژادصالحی
تنظیم پریسا توکلی
دبیر بخش فرهنگی
«علت مرگ: نامعلوم» به کارگردانی علی زرنگار در چهار بخش جشنواره بینالمللی فیلم شانگهای نامزد دریافت جایزه شد.
زیر پوست شهر(3)
رقیه، صفیه، حلیمه، جمیله، منیره و عیال بنده حمیده شش دختر کرم بودند که به ترتیب با معصوم،محمود، منصور، مهرجو، این بنده کمترین، موعود، ازدواج کرده بودیم وهمگی ساکن عمارت کَرم بودیم تو همه دامادا، من تنها دامادی بودم که کچل نبودم و بقیه یا زلفعلی و یا فقط یک نوار باریک دور گوششون مو داشتند.
استعارههای جهتی در فرشهای محرابی زبانشناسی شناختی یکی از سه دیدگاه مطرح در حیطه زبانشناسی است که در دهههای اخیر پژوهشگران به آن توجه کردهاند. یکی از مهمترین مباحـث زبـانشناسـی شـناختی، معنیشناسی شناختی است که نخستین بار از سوی لیکاف مطرح شد و نگرشی را معرفی کرد که بسیاری از معنیشناسان را مجذوب خود ساخت. […]