داستان کوتاه مخاطبان

داستان کوتاه-صیاد-هاله شیرازی

بركت زندگی سمانه و رحمان در داستان دريا و صياد و صيد خلاصه می شود. رزق و روزی آنها به قايق كوچك رحمان و دل بزرگ و همت زيادش

داستان کوتاه از
هاله شیرازی

صیاد

سمانه در فصل صيد ميگوی صورتی، سرخوش و شاد است چون رد خور ندارد كه اين ميگو برای زندگيشان بركت و فراوانی دارد. ميگوی صورتی حكم ياقوت دريای بوشهر را دارد. معمولأ صيد عمومی ميگو در خليج فارس از نيمه هاي مرداد شروع مي شود.در فصل صيد عمومی، ماشين هاي شركت هاي صادراتی وارد اسكله می شوند و ميگوها را در حجم تُن براي صادرات خريداري مي كنند. از روي تجربه، اواسط تير بهترين موقع براي صيد ياقوت هاي سمانه و رحمان هست..وقتي هنوز گوش صيادان ديگر خواب است يا در واقع مجوز صيد عمومی داده نشده است.
بركت زندگی سمانه و رحمان در داستان دريا و صياد و صيد خلاصه می شود. رزق و روزی آنها به قايق كوچك رحمان و دل بزرگ و همت زيادش؛ همراهی هميشگی سمانه با چشمان زيبا و پر اميدش و صد البته سخاوت دريا در پيشكشی هدايايش وابسته است.
رحمان جي پي اس دريايی را چک می كند.امشب ماه كامل است و اين يعني بركت دريا حتمی است .. يعني خودِ جادو ، و برای اين صيد بايد ساعت ١٢ تا ٣ صبح در دل دريا منتظر باشد.
سمانه بلند می شود، اسفند دود شده را از روي آتش بر می دارد و دور سر رحمان می چرخاند. تا بی به موهای پريشان اش می دهد و كلماتی مخلوط از خواهش و نيايش زير لب می خواند. “چشم نظر” را جلوی قايق نصب می كند. از تصور صيد زياد ياقوت لبخند می زند.

-رحمان ميدانم كه با صيد ياقوت هاي امسال،سال آينده لنج می خريم. اينو مطمئنم كه مي گما.
-هر چی دختر ناخدا بگه همون ميشه! اصلاً كی جرات داره روی حرف دختر ناخدا حرف بزنه! حتی دريا هم حرفی نداره روی حرفت.
رحمان هميشه لبخند بر لب دارد. چون طوفان ها به چشم ديده و خطرها را از سر گذرانده و حاصل اين روزگار پوستی آفتاب سوخته، دستانی محكم و قوی، و دلی بزرگ و تسليم است.
قايق از ساحل دور می شود. رحمان به عمق دل سياه دريا چشم می دوزد جايي كه بايد ساعاتي در آن تنها بنشيند. در سكوت …امشب قايق هاي زيادي به دريا مي زنند، چون مد خوب و هوا آرام و بی طوفان است و دريا خيال لجبازی ندارد. به نقطه ای كه از قبل مشخص كرده بود می رسد، جايی دور از صيادان محاصره ای. ماه در نزديكترين و كامل ترين حالت خودش است و دريا در بی موج ترين و ساكت ترين وضعيت. از تصور كوچكی خود در ميان اين عظمت، لحظه ای دست و دلش می لرزد … تور را بيرون می آورد و آماده می كند.. در سرش زمزمه مي شود.. كجای زندگی يك جريان معمولی و پيش پا افتاده است؟ لا اقل من كه تا الان اينجوری نفهميدم.. های دريا! بيا و امشب رحمان باش براي رحمان…
آماده تور اندازی می شود. با بلندترين فرياد طوری كه هم به گوش دريا برسد هم كمي ترسش خالي شود داد مي زند:ممنونم از فراواني هديه های امشب و هر شبت .. تور را می اندازد..آرام می نشيند و يك تکه حلواي “راشي”را كه سمانه برايش لقمه گرفته بود می خورد. هنوز به حجم سنگين سكوت و نور ماه و دريای پر رازِ امشب عادت نكرده و بيتاب و بی قرار است. با خودش حرف می زند، و طبق معمول براي آرام كردن خود شروع به خيام خواني بوشهری می كند. و مي خواند:

“ساقي غم فرداي حريفان چه خوری
پيش آر پياله را که شب ميگذرد”

كه شب ميگذرد
كه شب ميگذرد…

تور پر بركت مي شود.

تیرماه ١۴٠٢
نویسنده هاله شيرازی
، تنظیم پریسا توکلی