داستان کوتاه طنز «هدیه» به قلم سهیلا زینلی

“هدیه”
همیشه می گفت : باید با کسی ازدواج کنم که خانواده کم جمعیتی داشته باشند تا هر دفعه نخواهم به مناسبت‌های مختلف برایشان هدیه بخرم .
شانس با او یار بود و با خانواده ایی وصلت کرد که یک برادر و یک خواهر داشت و می دانست از پس دادن کادو به این تعداد نفرات بر می آید.
چند وقت پیش او را دیدم که هدیه بدست بود بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدم :چه خبر ….خیر باشه ؟
با ناراحتی هر چه تمامتر گفت : دیگه بریدم از بس کادو خریدم .!!!!
گفتم : برای چی ؟
همینطور که اشاره به کادوها می کرد گفت :
از وقتی که ازدواج کردم زنم به هر مناسبتی برای خانواده اش کادو می خرد .
پدرش مهندسه برای روز مهندس کادو می خره .!
خواهرش حسابداره برای روز حسابدار کادو می خره …‌روز جوان و روز دختر هست بازم همینطور.!!
برادرش دامپزشکه روز دامپزشک هدیه می خره.!
زن برادرش معلمه روز معلم براش کادو می خره .!
روز مادر ، روز پدر ، تولد پدر ، مادر ، خواهر ،برادر ، زن برادر و بچه های دوقلویش .!
گفتم : الان این کادوها برای کیه؟
گفت : دوقلوها چپ دستند امروز روز چپ دستهاست گفته باید براشون کادو بگیریم.

سهیلا زینلی 🌸☺️