شرکت کننده ی جشنواره داستان کوتاه

داستان کوتاه فریاد زمین از ملیحه اسلامی پورنیکی شرکت کننده در جشنواره

داستان کوتاه فریاد زمین به قلم ملیحه اسلامی پورنیکی نفر چهارم جشنواره فریاد زمین و محیط زیست در رسانه ایرانیان اروپا

ملیحه اسلامی پور نیکی (ارغوان) متولد ۱۳۳۷  تبریز. شرکت در کلاسهای داستان‌نویسی همکاری  با نشریه صدای زنان تبریز. کتابهای منتشر شده: (ستاره من)سال۹۸ (کاش یک با یک برابر بود) سال۱۴۰۰ (یاسمن‌هایی که هرگز پژمرده نشدند) در دست چاپ.

 

 

فریاد زمین

زمین سالهاست فریاد میکشد…

آی آدمها حال من خوب نیست!

حال جنگلهایم، آبهایم، ماهیهایم و….

این روزها حال و هوای خوبی ندارم؛

با من کمی مهربانتر باشید…

باور کنید میان زباله‌ هایی که در طبیعت رها میکنید محصور شده ام و نمیتوانم به راحتی نفس بکشم.

دود ماشینها، دود کارخانه ها، کیسه های پلاستیکی، پوشکهای رها شده در دل طبیعت آتش به جانم میزنند،

اما به این هم بسنده نکرده آتشی دیگر در دل من روشن میکنید و بی خیال جان سوخته ام، بدون خاموش کردن آتشی که افروخته اید، به خانه باز میگردید.

عزیزان اگر فقط به فکر خودتان باشید یک جای کار میلنگد. با من کمی مهربانتر باشید؛ زمین به مهر شما نیاز دارد…

بگذریم از گله و شکایت… واقعاً بعضی آدمها درد مرا خوب میفهمند…

سبز اندیشانی هستند که کیسه های زباله به دست گرفته و زباله های سیه اندیشان را از روی زمین جمع میکنند

دوست دارم از شادی فریاد بکشم و دستان پر مهرشان را ببوسم؛

آنها به سان نوری در تاریکی هستند…

نور امیدی در دلم سوسو میزند و دلم را روشن میکند، وقتی میبینم جوانانی که فقط به فکر ژل موها و لب و گونه هایشان نیستند و اندیشه هایشان خیلی زیباتر و سبزتر از این حرفهاست.

من به این انسانها تعظیم میکنم و دستشان را میبوسم. خدا قوت عزیزان… خسته نباشید…

راستی، زندگی من هم شبیه زندگی شما آدمهاست؛

یک روز خوب

یک روز بد

اول از روز خوبش برایتان بگویم؛ موافقید؟!

روز خوب درختکاری!

تکدرخت پیر کنار جاده خمیازهای میکشد و میگوید:

چی؟ روز درختکاری؟ به به!  باید کم کم بیدار بشم… امروز روز خوبیه…

امروز قراره من صاحب چند تا نوه و نتیجه بشم؛ امروز آدمهای خوب و مهربون درخت میکارند؛

نرم نرمک بهار از راه میرسه؛

خوش به حالمون میشه؛

به به! شکوفهها، غنچهها، گلها…

راستی همه آدمها هم بد و نامهربون نیستند…اما بعضی از آدمها… آخ آخ آخ…!

یه روز یکی از این آدم بدها آمد سر وقت من…

جوان جاهل نزدیک من که رسید یک چاقو از جیبش درآورد…

احساس کردم جانم در خطر است؛

حدسم درست بود! با چاقو افتاد به جان من؛

حالا نکَن کی بِکَن… آخ آخ آخ! چقدر دردم آمد!

به هر جان کندنی بود یک قلب کج و کوله و بیریخت روی تنه من کشید…

یواشکی گفتم عین قلب خودش بیریخت و زشته!

اما به این سادگیها دستبردار نبود؛

باز هم به جان من و با زحمت زیاد یک تیر هم از میان این قلب رد کرد…

یواشکی گفتم: بسه دیگه! دست از سرم بردار…

نمیدونم صدام رو شنید یا دیگه کارش تمام شد که راهش را کشید و رفت…

پشت سرش هی ناله میکردم…

چندبار برگشت و نگاهم کرد. در نگاهش اثری از رحم و مهربانی ندیدم. بیگمان دلش را، مهرش را، اندیشه اش را جایی گم کرده بود

آری، بهار زیبا آمده…

اما چه سود، روز بدی در پیش است؛ خیلی بد!

درست است که اسمش روز طبیعت است، اما به جرأت میتوانم بگویم بدترین روزی است که در سال تجربه میکنم؛

گویی تمام خانواده ها قسم خوردهاند که آتشی برافروزند؛ سبزه های هفت سین را در طبیعت رها کنند؛

از سفره ها، لیوان، بشقابهای یکبار مصرف دیگر چه عرض کنم!

کاش روز طبیعت آدمها اجازه میدادند از عطر شکوفه هایم، آواز پرنده هایم و رقص پروانه هایم لذت ببرم…

به راستی آن روز، روز جشن و شادی من میشد.

بی هیچ شاخه شکسته ای و بی هیچ آتشی در دل

مثل یک رویای شیرین…

اما همیشه امیدی هست…

زمستان سرد و غمگین ۹۸

یک ویروس کوچک به داد من رسید

“خوب شد دردم دوا شد، خوب شد”

اما حال آدمها اصلاً خوب نبود؛

روزهایی سرشار از نگرانیها و دلتنگیها…

سکوت شهر، کرونا را فریاد میکشید؛

همه جا صحبت کرونا بود و کرونا…

در کوچه و خیابان خبری از قیل و قال همیشگی نبود. همه از هم فاصله میگرفتند

تعطیلی مدارس، دانشگاهها، باشگاهها و … یکی پس از دیگری رفت و آمدها را کمتر و کمتر میکرد و من آرام و

آرامتر میشدم.

آری، “گاهی گمان نمیکنی ولی میشود…”

از ترس یک ویروس کوچک!

سیاستمدار، رهبر، ملکه، پادشاه و …همه و همه به امر یک ویروس کوچک در خانه مانده اند.

این بهار بدون مزاحمت انسانها با عطر شکوفه هایم،  ؛آواز پرنده هایم؛ ابهار خوبی داشتم…

با زمین مهربان باشیم!

زمین به مهربانی نیاز دارد…

پایان

“ملیحه اسلامی پور نیکی”

 

تنظیم پریسا توکلی