نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
داستان کوتاه از نرگس عسکری
_جوووون!
صدای مرد در سر زن پیچید. کلمات در جمجمه او میچرخید ومی کوبید و منعکس می شد: جووون جووون
بلوز سفید ،شال قرمز ، شلوار چسبان و آرایش غلیظ ،او را جذاب کرده بود. این چهارمین ماشینی است که بوق زد و متلک پراند . بند کیفش را محکم چسبید . مثل کسی که ماده توهم زا مصرف کرده در کنار بلوار ،وارفته راه میرفت . ساعت از ۲۳ گذشته. _ من اینجا چیکار می کنم ؟
تصویر خود را در شیشه مغازه ای دید . یک لحظه خودش را نشناخت .بیشترِ موهای بلند و مواجش از زیر شال بیرون بود. پاهایش سنگین بود . حس میکرد پاهای خودش نیست و دو وزنه اهنی ست. به سختی پیش می رفت. شوهرش دیر به خانه می آید و پسر کوچکش در خانه تنهاست . هر آن ممکن است دوباره تشنج کند. _من اینجا چیکار می کنم ؟
ماشین دیگری سرعتش را کم کرد. بوق زد. اما زن هنوز در برهوت گام برمی داشت . راننده میانسال پرسید : _خانم افتخار میدین؟ . . . -برسونمتون؟ . . . -نکنه کَر هستی و نمیشنوی؟
نسخه پسرش در کیف دستی بود هنوز داروها را نگرفته بودند.
_خوشگل خانم کجا ؟
تنها وسیله ارزشمند داخل کیف همین نسخه ای بود، که پول ویزیت آن را به سختی تهیه کرده بودند. بند کیف دستی را محکمتر چسبید. سردرد و سرگیجه امانش را بریده بود. اما باعث نمیشد متوجه نگاه های خفتبار زن هایی که از کنارش می گذشتند، نشود. _من اینجا چیکار می کنم؟
از وقتی قیمت اجناس چند برابر شد، شوهرش شب ها بعد از پایان کار، با پراید کهنه شان تا نزدیک صبح مسافرکشی می کند. دست و پای بیخود می زند وخودش را فریب میدهد. تقریبا همه کرایه ای که می گیردراصرف تعمیر ماشین میکند. مجبور شد برای پیدا کردن کار به چندین جا سر بزند. بلکه بتوانند از پس اجاره خانه برآیند. یک ماه پیش در یک مرکز تهیه سبزیجات خانگی، کار نیمه وقت پیدا کرد .خوشحال بود .اما دیروز وقتی به خانه رسید کودکش تشنج کرده بود . گمان کرد پسرک معصومش در حال جان دادن است. با تمام وجود ضجه می زد و کمک میخواست . وقتی اورژانس آمد .همسایه ها فقط از پنجره او را نگاه کردند . اما کسی پایین نیامد تا از او در مورد بیماری طفلش بپرسد. شاید میترسیدند زن به کمک آنها نیاز داشته باشد. دیروز دکتر گفت: به هیچ وجه نباید بچه را در خانه تنها بگذارند. احتمالاً دکتر از عدم تعادل حقوقِ اداره کار و قیمت دارو و هزینه زندگی اطلاع ندارد . چرا امشب اعداد و فرمول های ریاضی در سرش رژه می روند. سرش باد کرده و در حال ترکیدن است.مثل حسابداری که ترازش منفی شده و مغزش جز اعداد به چیز دیگری اجازه ورود نمیدهد. شایدچون هر جور حساب می کند، درآمدشان با هزینه های زندگی منطبق نمیشود. با هیچ مدل زندگی جور نمی شود . شوهرش اگر نخوابد و ۲۴ ساعت هم کار کند. مخارج زندگی تامین نمی شود.
راننده دیگری که چند دقیقه برایش بوق و چراغ میزد. پیاده شد و دنبالش راه افتاد. چند بار صدا زد: خانم ! خانم !
چند روز است که به این کار فکر می کند. روزی چند بار آرایش می کند .لباس می پوشد و تمرین می کند.
تا انتهای بلوار چیزی نمانده است. اگر دو_سه شب با یکی از همین ماشین ها برود. پول داروی طفلش جور میشود .وقتی از کوچه شهید حقگو رد شد.صدای ترمز ماشینی آسفالت خیابان را خراش داد. _ خانم مگه کوری ؟ زن که نقش زمین شده بود .به سرعت بلند شد. خودش را جمع و جور کرد . لباسش را تکاند و بی هیچ کلامی راه افتاد . لباسش به رنگ نورهای رنگارنگ بیلبورد بزرگ آخرِ بلوار در آمد. روی بیلبورد عکس زن محجبه زیبایی است. که با لبخند ملیحی سرش را پایین انداخته کنارش نوشته شده : خواهرم حجابت ! برادرم نگاهت ! دستان زن زیر نور قرمزِ بیلبورد، خونی بنظر میرسد . _من اینجا چه کار می کنم؟
نرگس عسکری
بخش فرهنگی رسانه
دنیای کودکان و نوجوانان ، دنیایی پر پیچ و خم و شلوغ از جنس خستگی نیست بلکه دنیایی از کلمات و عبارات و علائم کشف نشده و جدیدی است که نیاز به شنیدن و فهمیدن و تعجب کردن و سوال نمودن و خندیدن یا گریستن همزمان با کودک و نوجوان دارد. بنابراین وظیفه ی نویسنده […]
زانا کوردستانی / عصر دیروز "رسول محمدیان" خوانندهی اسفراینی، در منزلش درگذشت.
زانا کوردستانی / کرسی جوان ترین استاد ریاضی دانشگاه زوریخ به ریاضیدان شهر سقزی رسید.
لیلا طیبی / نام و تصویر «علی رهبری» آهنگساز و رهبر بینالمللی ارکستر ایرانی در مجموعه اُپرای مارینسکی سنت پترزبورگ روسیه ثبت شد.