داستان کوتاه مخاطبان

داستان کوتاه-مرد و زن-زهرا رئیسی

داستان کوتاه
از زهرا رئیسی

مرد و زن

مرد کتش را در دست گرفت و آخر سالن بیمارستان ایستاد. فکر این که حالا چطور باید جنازه همسرش را تحویل بگیرد دیوانه‌اش کرده بود. دیشب روی یک مسئله جزئی بحث‌شان شد. زن مدام می‌گفت وسط سبزه‌ی عید خالیست و مرد می‌گفت: بس کن زن! این خرافات چیه. زن گفت وقتی وسط سبزه خالی میشه یکی می‌میره. مرد فکر کرد چرا یک هو بر روی زنش داد زد.‌ شاید داد او باعث سکته اش شده است. دکتر گفت: بی ربط هم نیست. ناراحتی و فریاد کشیدن روی مغز تاثیر دارند. دیشب بود که زن گفته بود بیا برای اولین بار به تراس برویم و شهر را از بالا نگاه کنیم. مرد گفت فردا نگاه می‌کنیم. زن گفت فردا این چراغ‌ها روشن نیستند. مرد گفت روز خودش روشن است. زن گفت یک بسته دستمال کاغذی می خواهم برای پاک کردن تلویزیون ال ای دی . مرد گفت با روسری خودت پاکش کن.


زن روی صندلی نشست. موهایش را توی انگشت پیچاند. روسریش توی ماشین لباس شویی چرخ می‌خورد. زن فکر کرد خونی از پیشانیش تا نوک بینی چکه می‌کند. فکر کرد توی لباس شویی گیر افتاده و تند تند دارد می‌چرخد. همین طور هی می چرخد تا روسری به دور گردنش خفت می‌شود. زن محکم دستش را روی میز کشید تا مرد بفهمد حالش خوب نیست. مرد رفته بود توی دستشویی و داشت سیفون می‌کشید. زن سفره روی میز را در مشتش جمع کرد. تمام بشقاب‌های چینی روی میز شکستند. مرد در حال که آرام آرام صابون به دست ها می‌زد گفت: زن گرسنه شده‌ام. می تونم یه ته‌بندی دیگه بکنم. حرف‌های مرد در سکوت گم شد. چند بار تکرار کرد و سر برگرداند گفت. مگه کری ؟ یا خودت را به نفهمی میزنی؟ زن چشم‌هایش از حرکت ایستاد. مرد خودش را به زن رساند. زود زنش را در ماشین گذاشت و پا را روی گاز گذاشت.
پرستار گفت آقا دیر رسوندیش. این جنازه دیگه زنده نمیشه.
مرد به سیگارش آتش زد فکر کرد تمام تنش می‌سوزد. تخت چرخ دار پشت سرش تند تند به سوی سرد خانه می‌رفت. رفت کنار چرخ ایستاد و آن را متوقف کرد. نصف صورت زنش کج شده بود و زیر چشم‌هایش هاله کبود بوجود آمده بود. مرد پتو را روی جنازه کشید. در حالی که داشت به سرخی لبهای پرستار و فک زاویه دارش نگاه می‌کرد کمی اشک در چشمانش حلقه بست.

زهرا رئیسی
رتبه برتر مسابقه داستان کوتاه
جشنواره بزرگداشت استاد فیض شریفی

تنظيم پریسا توکلی