داستان کوتاه مخاطبان

داستان کوتاه-پسر کش-نرگس جودکی

کوهیار چشم مشکی اش را ریز می کند. «روژی چرا ازمن بدت میاد؟خیر سرم قرار سایه سرت شم» روژان چوب را کنار می گذارد و بلند می شود. رو به روی او می ایستد. با دو دست به سینه ستبرش می کوبد. «از من دوری کن بچه پررو، به گفته دایه من سرخورم »

داستان کوتاه از
نرگس جودکی

پسرکُش

از ١٣ پله ی سیمانی پایین می رود. در آهنی را باز می کند. در ناله کوتاهی می کند. سرش را خم می کند. راهرو را که با موزاییک های لقی پوشیده شده تا انتها می رود. دو تخت فلزی با پرده سفیدی از هم جدا شده اند.صدای تالاپ تولوپ قلبش در وز و وز مهتابی نیم سوخته گم می شود. صدای زنی از ته دالان درازبلند می شود.
«تخت اولی بخواب الان میام»
چشم های میشی روژان روی آب چرک مُرد و قطرات خون ،کف روشویی آبی گوشه ی تخت خشک می شود.
…روژان چوب خشک بلندی را توی حوض آبی  فرو می کند. بوی تعقن آب راکد در باغ می پیچد.
«ای پسر کُش.»
روژان گردن ظریف بلندش را به عقب خم می کند. موهای مشکی گیس شده اش روی سنگریزه ها سابیده می شود و به کوهیار زل می زند.
«هه هه فکر کردی خیلی با نمکی؟»
چوب را با حرص به نوار باریکی که دوچشم ورقلمبیده دارد فشار می دهد.
«نکن گناه داره اونا نوزاد قورباغه شاید هم سنجاقک باشن .»
«گیریم که باشن به تو چه؟»
کوهیار دستی به سبیل بورش می کشد.
«خو جوون داره.»
روژان تای ابروی پیوندش را بالا می اندازد.
«به جهنم»
کوهیار چشم مشکی اش را ریز می کند.
«روژی چرا ازمن بدت میاد؟خیر سرم قرار سایه سرت شم»
روژان چوب را کنار می گذارد و بلند می شود. رو به روی او می ایستد. با دو دست به سینه ستبرش می کوبد.
«از من دوری کن بچه پررو، به گفته دایه من سرخورم »
کوهیار برگ زردی را از شاخه زبان گنجشک می کند و در هوا می رقصاند.
«خرافه اس»
روژان کش و قوسی به جثه نحیفش می دهد.
«از بعد تولد من به نوه ونتیجه اش یکم دقت کن شازده!»
کوهیار نیشخند می زند.
« خانم کوچولوخرافه هم نباشه شامل من به حتم نمیشه .»

«خانم کوچولو چرا وایسادی؟»
صدای مردانه نگاه روژان را از روشویی به ورودی دالان می کشد. کمی عقب می رود. یله می دهد به کاشی های  که انگار روزگاری لوح سفیدی بوده و از زمین تا کمر او قد کشیده اند.گونه های برجسته اش سرخ می شود.عرق از زیر موها تا کمر راه می گیرد.به ثانیه نرسیده سرمای کاشی ها به تنش می نشیند.سعی می کند جلوی لرزش فکش را بگیرد.
«م م م من با خانم دکترمحمودی قرار دارم.»
مرد دستی به کله طاس می کشد ولبخند می زند. دندان های یک در میان و زردش دیده می شود.
«یه دو تا سوزنه توی سِرُم . بخواب من ومحمودی نداره که… »
روژان سرخ می شود .عرق کف دستش را با پر روسری پاک می کند.
مرد دست دراز می کند و از گل دیوار روپوش خونی کنار روپوش زنانه را بر می دارد.
«همه تون همینین، ازاون پفیوزی که باید بترسید ،نمی ترسید .اونوخت از منِ خواجه…»
زن قد کوتاهی کنارش سبز می شود.
«خفه بابا. با همین خواجه بازی دو تا رو سَقط کردم. بروملحفه رو عوض کن.»
زن دستکش یکبار مصرف را درمی اورد.
«تنهایی؟»
«بله.»
«شوهر موهر نداری که؟»
روژان مکثی می کند و لب صورتی نازکش را به دندان می گیرد.
«دارم.»
زن سرش را زیر گوش او می برد.
«پشت تلفن که گفتی حاصل تجاوزه؟»
…صدای مردی توی کاسه سرش می پیچد.
«ببین خانم ازخوده ناصر خسرو تا همین باب همایون کشیکت رو دادم.»
«مزاحم نشو.»

مرد موهای لختش را از توی گردی صورت کنار می زند.
«به من میگن کریم ژلوفن. دوات دسته منه.»
روژان چشم های ترسیده اش را از او می دزدد.
«ببین از شیاف گرفته تا قرص زیر زبونی تازه گیاهی هم بخوای عروس پشت پرده دارم تضمینی؟»
روژان با وجود گرمای مرداد ماه گره رو سری را محکم می کند.به سختی زبان را در دهان خشکش می گرداند.
«شماره دکتر می خوام.»
مرد پوز خندی می زند .
«خواهر احمد دگزا هم هست اما قالتاقه، دبه زیاد در میاره. پول هم زیاد می سلفه.»
«شماره یا آدرس ؟»
مرد پشت تکه کاغذ خرچنگ قورباغه چیزی می نویسد.
«بزنگ بهش.»
روژان کاغذ را با دستی لرزان می گیرد.
«راستی خوشگله شماره خودم هم نوشتم .»
گونه روژان سرخ می شود.
«نترس ما از اون بی پدرو مادرا نیستیم .حواسمون جمعه وپای کارمون می مونیم.»
روژان سرش را پایین می اندازد .به شب تولد آسو و پسرهای اطرافش فکر می کند.بعد از جر و بحثش با کوهیار و خوردن مسکن چیز بیشتری بیاد ندارد.هر دو دستش مشت می شود.ناخن کف دستش را می خراشد.هر بار که سعی می کند،تکه های تصویر پسر و صدای نفس  نفس زدن و نجواهای او را زیر گوش در منگی آن شب به یاد بیاورد و جمع کند ،روحش مانند دستِ در حین جمع کردن تکه های آینه شکسته ای زخم تازه ای بر می دارد.

«حتما بگو شوور نداری.»

زن دستش را طوری که انگار مگس می پراند جلوی صورت سبزه او در هوا تکان تکان می دهد.
«کجایی دختر؟»
روژان بغض را مانند حسرت بازی با تیله هفت رنگ در کودکی به سختی می خورد.
«ببخشید.»
صدای گوشی روژان بلند می شود. رد تماس می زند.
زن چشمش را ریز می کند.لیوان چایی را که مرد برایش آورده را از توی سینی بر می دارد و رو به مرد می گوید.
«خوش گلدی.»
نیش مرد تا بنا گوش باز می شود.
«حکما خوده قُرم دنگشه؟»
روژان پیامک را چک می کند.
«روژی من همه چیزو به کوهیار گفتم»
چشمان روژان از حدقه بیرون می زند.قلبش مثل قلب گنجشک تند تند می کوبد. انگشتان کشیده اش را روی صفحه سریع حرکت می دهد .
«آسو…با دست خودت گورمو کندی؟»
«روژی ببین …اون شب …خوروندن قرص …همه نقشه بود .»
«آسو…به خاطر خدا درست حرف بزن!»
« روژی به خاطر دایه و بابا، تو رو به روح عمو به اون پسر کار نداشته باش.»

«اوه اوه چه فوتبالیستی بشه این پسر»
روژان با دستمال مایع لزج روی شکم را پاک می کند.چشم از چشمان گرد شده آسو بر می دارد.
«خانم دکتر،م م م من  فکر…کیست…تخمدان…»
بغضش می ترکد.چشمانش دو دو می زند.وحشت مانند موجودی موذی جانش را می جورد.
«نه…نه…»
دکتر لبخندش را آرام جمع و جور می کند.
«چطور دلت میاداین کله گنده ،چشم ور قلمبیده با دم کوچیک جلوش رو نخوای؟»

رنگ روژان می پرد.چشمش تار و سرش گیج می رود. لبه تخت می نشیند.دوباره اخرین پیامک خواهر کوهیار را می خواند.گیج می شود. شقیقه هایش را فشار می دهد.
« خانم خوشگله اگه تلفن بازیت تموم شده دراز بکش.»
«…»
« الانه که مشتری با ماه بالا سر برسه وبخواد با بیلچه تخم علف هرزش رو وجین کنم .»
به رد تتوی سبزآبی کنار ابروی زن نگاه می کند.صورتش ترسناک تر به نظرش می رسد.

دایه با گُلوَنی بسته شده و رد سبز آبی خالکوبی بین دو ابرویش ترسناک تر از همیشه به نظرش می رسد.جیغ می کشد.چنگ به دامن پر چین مادر می اندازد. دایه مثل عقاب، جثه کوچک روژان هفت ساله را به پنجه تیزش می گیرد. روژان مانند پرنده کوچکی بال بال می زند.دایه بی توجه به التماس و اشک مادر و روژان او را میان درگاه اتاق می کشد.
«نترس دایه یکم لای در رو فشار میدم تا به گوته قدیمیا بَخلت بریزه و زن عاموت کُر بزاد.»

اشک از چشم روشن روژان به روی صورت بیضی راه می گیرد.
«نترس…دردش زیاد نیست دختر جون.»
گوشی روژان چند بار زنگ می خورد. اسم بچه پررو می افتد. تنش داغ و گونه اش سرخ می شود. پاسخ نمی دهد. زن سر سوزن را تو رگ سبز فرو می کند. انژیوکت را با چسب ثابت می کند. صدای پیام گوشی بلند می شود.
«دختر خاموشش کن وخودت وما رو راحت کن.»
روژان به زحمت پیامک را باز می کند.
«آسو تقصیر نداره .توی سونو فهمیده چه کردم.»
«»
«غلط کردم…خواستم فقط مال من بشیییی»
«»
«روژی من خریت کردم تو نکن»

نویسنده نرگس جودکی
تنظیم پریسا توکلی