نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
از کتاب قصه امشب
با ناهید قصه گو
زیر پوست شهر(3)
بعد از اینکه روی صندلی جا گرفت. دوباره سراغ گوشی رفت . پیام بابا را باز کرد ، نوشته بود: تورو خدا ، کار این شرکتِ کوفتی و قبول کن وگرنه ، صاحبخونه این ماه ، با خِفَت بیرونمون میکنه...
رقیه، صفیه، حلیمه، جمیله، منیره و عیال بنده حمیده شش دختر کرم بودند که به ترتیب با معصوم،محمود، منصور، مهرجو، این بنده کمترین، موعود، ازدواج کرده بودیم وهمگی ساکن عمارت کَرم بودیم تو همه دامادا، من تنها دامادی بودم که کچل نبودم و بقیه یا زلفعلی و یا فقط یک نوار باریک دور گوششون مو داشتند.
داستان کودک بستنیِ غوله مناسب گروه سنی الف