(( درآمدی بر داستان نویسی))
« بخش سیزدهم»
// روایت مدرنیستی//
_ از نظر سبک و تکنیک و معنایی تفاوت زیادی بین روایت کلاسیک( از دون کیشوت در سال ۱۶۰۵ میلادی گرفته تا واپسین متن های قرن نوزدهم) و شماری از روایت های دو – سه دهه ی اول قرن بیستم وجود دارد و به خاطر همین بحث مدرنیسم در ادبیات اهمیت پیدا کرده است. متاسفانه تا این زمان حتی در مباحث آکادمیک هم یک تعریف مشخص و جهان شمول که بتواند همه ی افراد را اقناع کند از مدرنیسم وجود ندارد و هر نظریه پرداز و اندیشمندی بر مبنای دانسته ها و باورهای خود از آن تعریفی کرده است. مدرنیسم در کلیت عام به معنی جاری و اکنونی و فعلی است. این مقوله که برای نشان دادن کیفیتی است که هم اینک جاری است و با گذشته تفاوت دارد، بار نخست در قرن پنجم میلادی برای متمایز کردن زمان حال آن دوران استفاده شده است. در سال ۱۱۲۷ میلادی که ابوت شوگر کلیسای سن دنیس را با شکل جدیدی( غیر از رومی و یونانی) بازسازی کرد آن را کار مدرن نامید. مدرنیسم، نو شدن و ناظر بر نو شدن و تحول در همه ی جوانب فرهنگی، هنری و اجتماعی است و به طور کلی تمامی نمودهای تمدن جدید را در بر می گیرد. از یک سو به فلسفه و فرهنگ دوران مدرن اشاره دارد و از سوی دیگر جنبش های تاریخ هنر صد ساله(۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰) را در بر می گیرد. حال می خواهیم ببینیم که مدرنیسم در عرصه ی داستان نویسی بر کدامین مولفه ها تاثیر می گذارد و چه رویکردهایی را پیش روی نویسنده قرار می دهد.
۱) زمان و مکان
_ با وجود آمدن نظریه ی نسبیت انیشتن مقوله ی مطلق بودن زمان و مکان که قبل از آن مطرح بود در هم ریخته شد. مکان نسبی شد و درک غایی یا مطلق،تنها زمانی ممکن شد که تعداد بی شماری از زاویه های دید را به یکدیگر متصل کردند تا تصویر کلی و کامل حاصل شود، در نتیجه درک انسان از مکان به زاویه دید متکی شد. از سوی دیگر هانری برگسون و فروید، هر یک به روش خود، با توجه به اهمیت عنصر آگاهی در درک زمان، مفهومی نسبی به زمان بخشیدند. برگسون زمان را به زمان عام، عملی کیهانی و زمان شخصی تقسیم کرد. او معتقد بود گذشته در خاطرات ذهن انسان، زمان حال تلقی می شود و روند تفکر حالت سیالی دارد. چیزی که ویلیام جیمز آن را جریان سیال ذهن خواند. فروید نیز برای تشخیص زمان شخصی از اهمیت رویا سخن گفت، امری که گذشته و حال در آن مدام جا به جا می شوند- پس زمان عنصری برگشت ناپذیر می شود. نسبی شدن زمان و مکان سه خصلت اساسی به داستان و به طور کلی به زبان هنری بخشید:
الف) انتزاعی سازی
/ انتزاعی سازی و هم حسی یا احساس یگانگی یکی از خصوصیات هنر مدرن است . انسان زمانی که رابطه ی قابل درکی از جهان ندارد آن را انتزاعی و غیر عادی نشان می دهد. این هنر دو نیاز اصلی را پاسخ می دهد:
از یک سو نویسنده با بازنمایی انتزاعی و غیرعادی واقعیت، تصاویری ساکن و ثابت از دنیای پیرامون را به نمایش می گذارد و از سوی دیگر چند پارگی و تداوم ناپذیری تجربه ی انسان را از جهان نشان می دهد. اولی به انسان آرامش می دهد و دومی بیانگر از هم گسیختگی است و موجب آشفتگی او می شود. محاکمه کافکا، خانم دالووی از ویرجینیاولف، حریم فاکنرو مالون می میرد اثر بکت به خوبی گویای این نکته اند.
ب) انسانیت زدایی
_ در ادبیات مدرنیستی، انسان تنها، بیگانه و هراس زده به شکلی نمادین و استعاری ظاهر می شود و جای خود را به شی می دهد ، چون بت وارگی کالا و شی بر هستی انسان غلبه یافته است.به عنوان نمونه شخصیت های داستان های فاکنر، کافکا، ناباکف، کنراد ، دکتروف، کامو و… همانقدر که در عرصه هایی ثبات قدم دارند و گاهی مقاومتشان برای تشخیص بخشیدن به هویت خود ستودنی است، در همان حال شکننده و قابل حذف و حتی انهدام هستند.انسان در روایت مدرنیستی موجودی است روی مرز اقتدار و در عین حال فروپاشی. نویسنده ی مدرنیست، نه با شیوه ی رودخانه ای بلکه با تکنیک قطره چکانی این نقاط قوت و ضعف را بازنمایی می کند تا در نهایت به فرجام آنها شکل دهد. در متن هایی چون مسخ،محاکمه،قصر و گروه محکومین از کافکا، گور به گور و خشم و هیاهو از فاکنر، بیگانه و طاعون از کامو، این شکنندگی و خروج از محوریت در مورد انسان ها به نحو هنرمندانه ای به تصویر کشیده شده است.
ج) تراژدی
_ تعریف کلاسیک ارسطو، هگل و پلخانف این بود که تراژدی یعنی عمل، کنش، یعنی آن چه در بیرون اتفاق می افتاد. اما در روایت مدرنیستی تراژدی در درون اتفاق می افتاد.( درون انسان ها) در مدرنیسم به قول چرنیشفسکی و هنری جیمز، تراژدی را باید در هر رخداد دهشتناک، در هر پایان وحشتناک و در هر یک از رنج های بشریت جستجو کرد. برای همین تراژدی اتفاق افتاده در رمان های بیگانه کامو و محاکمه کافکا و …. از دیدگاه مدرنیسم مورد تاکید قرار می گیرند.
( ادامه دارد)
ارسال دیدگاه