(( درآمدی بر داستان نویسی))
« بخش نهم»
خ) روایت های موازی، خرده روایت ها و جایگاه آنها در داستان
/ بی تردید تا این زمان داستان هایی خوانده آید که در دو یا سه یا حتی چهار محور به ظاهر موازی پیش رفته است، سپس نویسنده بر اساس قصه ای که پی ریزی کرده بود آنها( خرده روایت ها) یا شماری از آنها را در نقطه یا نقاطی با هم تلاقی داده است. چنین نمونه هایی به طور عام، رمان های بزرگی هستند که عرصه های متنوعی از شخصیت ها و مناسبات اجتماعی را در بر می گیرند مانند جنگ و صلح تولستوی. بیشتر نویسندگان ترجیح می دهند که این خرده روایت ها را در امتداد یکدیگر بیاورند و نه موازات، حتی اگر زمان وقوع رخدادهای اصلی آنها یکی نباشد. نقاط اتصال در ظاهر متن ، ممکن است شخصیت ها باشند یا حتی مکان رخداد و در لایه ی زیرین ، عوامل مستقل از شخصیت ها. خیلی از نویسندگان برای جذابیت بخشیدن به داستان خود و تنوع و نوآوری روایت به شیوه ی « قصه در قصه» یا « قصه گویی شهرزاد گونه» روی می آورند. هر قصه ای به نوبه ی خود به قصه ی دیگری مرتبط می شود که چه بسا فضا و زمان و شخصیت هایش ارتباطی با قصه ی اول نداشته باشد. البته قصه در قصه ی امروزی با قصه در قصه ی رمان های کلاسیک و مدرن تفاوت دارد. قصه در قصه ی امروزی بیشتر با فزونی ابهام آفرینی و پیچیدگی ساختار و معنا و در نهایت دور شدن واقعیت داستانی از واقعیت واقعی همراه است. چه بسا نویسنده برای نیل به این هدف از راوی های متعدد قابل اعتماد و غیر قابل اعتماد استفاده کند و به این ترتیب با ایجاد سطرهای سفید تاویل داستان را به خواننده محول سازد.
د) اهمیت شخصیت های فرعی در روایت
_ داستان بر دو عامل تفکیک ناپذیر شخصیت پردازی و بحران تکیه دارد. داستان بر محور همین مقوله ها که روح قصه را تشکیل می دهند جریان می یابد و کشمکش، درگیری و تضاد را در نقاطی به اوج خود می رساند و حس تعلیق، شور و اشتیاق و انتظار خواننده را تحریک می کند. بحران داخل داستان را شخصیت ها پدید می آورند و این بحران ها هستند که متقابلاً گوشه ها و نکات تازه ای از شخصیت ها را برای خواننده انکشافی می دهند. پس بحران، یعنی لحظه هایی که کشمکش به اوج می رسد و شخصیت را مجبور به تصمیم گیری می کند. از این رو بحران( عنصری از ساختار پلات) و شخصیت( عنصری از ساختار داستان) عناصری هستند که روابط علت و معلولی روایت را پدید می آورند.گاهی این وظیفه بر دوش شخصیت های فرعی است. شخصیت های فرعی با دادن اطلاعات درباره ی مکان و رخدادها و شخصیت های اصلی و فرعی، با دامن زدن یا کم کردن اختلاف و تضاد شخصیت های اصلی و فرعی، با حضور در گفت و گوهای شخصیت های اصلی و فرعی، با تغییر دیدگاه روایت ( ارایه ی غیر مستقیم اطلاعات درباره ی داستان و شخصیت اصلی) با به نمایش گذاشتن رفتار، کردار ، تفکر و گفتار شخصیت های اصلی، نقش مهمی در روایت ایفا می کنند. این نقش تا آنجا می تواند پیش برود که در القای درون مایه هم سهیم شود. گرچه بار اصلی بر دوش شخصیت های اصلی است اما شخصیت های فرعی و حتی خرده روایت های مربوط به آنها می توانند درون مایه را تکمیل کنند. نمونه ی موفق شخصیت های فرعی را می توان در آثار داستایوفسکی، فاکنر، کامو و هوارد فاست دید. در کارهای داستایوفسکی خواننده با شخصیت های فرعی تاثیرگذاری رو به رو می شود که هرگز آنها را فراموش نمی کنم. مانند کاترینا در رمان جنایات و مکافات.
( ادامه دارد)
ارسال دیدگاه