در ستایش نوشتن .

در ستایش نوشتن ( دکتر فاطمه حسنی)

نوشتن ، جزیره ی نویسنده

در ستایش نوشتن
یار خاطره سازم!
از من می پرسی چرا می نویسم؟
نویسنده چه چیزی به جهان هستی ما اضافه می کند و نبودش چه حفره ای در زندگی ما به وجود می آورد؟
به این سوال پاسخ های متفاوتی می توان داد. یکی از پاسخ ها این است که در دل هر هنری یک نوع مقاومت نهفته است.
نویسنده با متن آفرینی درصدد خلق جهان قدرتمند درونی خویش است و به این وسیله دربرابر ناخشنودکننده های جهان واقعی مقاومت می کند.
نوشتن برای من یک جور دور زدن جهان واقعی است.آنجا که شنیده یا دیده نمی شویم یا احساس نمی شویم، آنجا که ذهن های کوچک و روح های حقیر از برآوردن بدیهی ترین تمنیات انسانیمان باز می مانند بناگزیر به نوشتن پناه می بریم.
شاید رسالت هنر و تخیل آفریننده موجود در آن همین باشد: محافظت از انسان از چنبره نفس گیر برخی واقعیت ها.
در چنین شرایطی نویسنده می کوشد با تیشه قلمش روزنه هایی از درون تنهایش به روی جهان بیرون بگشاید.
چه کسی جز هنر شایستگی این را دارد که بر سر انسانی که در حال غرق شدن در چرخه سرگرمی و پول و قدرت است نهیب بزند و معناهای عمیق تر زندگی را در خاطرش زنده کند؟
شیرینم! در جهان متن تمام نقاب ها به یکباره فرو می ریزد.
نوشتن یعنی افشا کردن آن “خود” هایی که در غبار نسل ها، جنسیت ها، برچسب های جزم اندیشانه، طبقه های محتوم اجتماعی و…رو به فراموشی اند و یا در سراشیبی انکار.
اما وقتی مخاطبان از آثار یک هنرمند لذت می برند دیگر چه فرقی می کند که او در کجا زندگی می کند؟
مربوط به کدام طبقه اجتماع است؟ زن است یا مرد؟
برخوردار است یا محروم؟
و مگر کار هنر چیزی غیر از این است: پل زدن میان دل های روشن و وجدان های بیدار انسان ها در همه جای این سیاره زیبا.
در این صورت به نظر تو آیا نمی توان گفت آن مخاطبانی هم که آثار هنری را پی می گیرند و ازانعکاس هنرمندانه سیمای رنج و لذت خود درآن ها غرق اندوه و شادی می شوند در واقع در پی غلبه بر واقعیات محتوم زندگی خویش هستند؟
ماه رویم!
بگذار نوشته ام را با این سخن نویسنده نام آشنای روس، ولادیمیر ناباکوف به پایان ببرم. آنجا که در مصاحبه ای گفته بود:
” من نمی خواهم…نمی خواهم قلب ها را متاثر کنم. حتی مغزها را هم نمی خواهم زیاد تحت تاثیر قرار بدهم. چیزی که واقعا دوست دارم، آن صدای هق هق ضعیفی است که پشت هنرمند- مخاطب را آرام می لرزاند”.