مفهوم راز در تصوف و عرفان
مقدمه
در طول تاریخ تصوف اصطلاح راز دامنهای وسیع داشته و از جمله اصطلاحات پرکاربرد و مهم بوده است. بهطوری که در عنوان بسیاری رسائل و کتب صوفیه کلمه راز و سرّ آمده است و حتی خواجه عبدالله انصاری، در «رساله صد میدان»، میدان هشتاد و سوم را میدان «سرّ» نامیده است (انصاری، ۱۳۷۵: ۱۹۵).
بهعلاوه در همه جای عرفان، یعنی هم در عرفان نظری و هم در عرفان عملی میتوان آمیختگی این ابعاد را با مضامین سرّی و تعالیم رازورزانه مشاهده کرد. سرّ در اصطلاح عرفانی نیز در معنای سرّ و راز نگهداشتن است (سجادی، ۱۳۸۳: ۴۰۷).
بر این اساس عرفا، اسرار الهی و اندیشۀ مخفی و میانی را راز میگویند (پوشنچی، ۱۳۷۴: ۱۰۲).
از این نظر عرفا از سِرّ در معنای لغوی آن بسیار بهره جستهاند. همچنین در رابطه با بیان سرّ و راز هم مانند اکثر اصطلاحات خود، به بیانات قرآنی و احادیث و روایات اشاره داشتهاند.
چنانکه در اصطلاح دینی، سرّ و راز یعنی آنچه از سوی حق تعالی است، به هنگام توجه ایجادی به آن و به مقتضای «و انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول له کن فیکون»محسوب میشود (سجادی، ۱۳۸۳: ۴۶۱و۴۶۰) که از این حیث عرفا آن را به کشف و شهودهای خویش پیوند زدهاند. علاوه بر همۀ اینها بعضی مناسک و آداب در نزد صوفیه وجود داشته که به صورت پنهانی و رازآمیز انجام میشده است.
آدابی نظیر پیوستن و ورود به فرقهها و گرفتن دست مرید توسط شیخ، آداب خرقهپوشی و نظایر آن که جزئیات برخی تاکنون نیز از نظر غیر مخفی و پنهان است.
کاربردهای اصطلاحی راز در عرفان و تصوف
تعابیر مختلف صوفیه از راز را میتوان چنین برشمرد:
الف- معنی و مفهوم پوشیده و مخفی، امر کتمان شده و موضوعی که آشکار و هویدا نباشد. راز سرّ نگهداشتن است (دانشپژوه، ۱۳۷۹: ۳۷). در کشف الأسرار آمده است که:
«شبلی را با حق رازی بود در میان، و او محرم راز و با او راز میگفت که: بار خدایا چون بود که حسین منصور را از میان برگرفتی؟ گفت: رازی به وی دادم و سرّی با وی نمودم، به نااهلان بیرون داد، به وی آن فرود آوردم که دیدی» (میبدی، ۱۳۷۱، ج۲: ۱۷۴).
از این جهت حفظ رازها اهمیت و ضرورت ویژهای نزد عرفا و متصوفه داشته است.
ب- آنچه که پنهان میان بنده و خداست، یا حالی پنهانی بین بنده و خدای او که دیگری را بر آن وقوف نباشد و عقل و زبان از بیان و تفسیرش ناتوان باشد. قشیری ضمن اشاره به این معنا، بر آن است که کسی به این رازها اشراف پیدا نمیکند و میگوید: «بر سرّ اشراف نبود و بر سرّ سرّ اطلاع نبود» (قشیری، ۱۳۴۵: ۱۳۴).
سرّ الحال هم معادل همین معناست که در آن حال مکاشفه میان بنده و خدا رخ میدهد و معنی آن را چنین گفتهاند که آنچه شناخته شود، از مراد حق متعال در آن حال (دانشپژوه، ۱۳۷۹: ۴۲).
ج- معنی دیگر سرّ لطیفهای از لطائف سبعه است؛ این لطائف هفتگانه براساس اقوال و آراء عرفا بدین قرار است:
۱- نفس؛ ۲- عقل؛ ۳- قلب؛ ۴- روح؛ ۵- سرّ؛ ۶- خفی؛ ۷- اخفی (علاءالدوله سمنانی، ۱۳۶۹: ۲۶۹و۲۷۰).
د-دل؛ وجه تسمیۀ قلب به سرّ را میتوان از نوع مجاز به علاقۀ حالّ و محلّ دانست یا شاید چون قلب انسان در گنجخانۀ سینه پوشیده گشته، نام سرّ به آن اطلاق شده است (پیروز؛ باقریخلیلی، ۱۳۸۶: ۱۷).
ه-راز در معنای چیز یا امر پنهان بین عدم و وجود؛ ابونصر سراج طوسی پس از ذکر این تعبیر گفته است که سرّ حق را جز خود او کس نداند (گوهرین، ۱۳۸۰: ۲۳۵).
در معنای آن گفتهاند: سرّ آن است که حق، آن را پنهان ساخته و مردم را بدان آگاه نکرده است؛ بنابراین خداوند مستقیماً از سرّ خلق آگاه است؛ حال آنکه بر سرّ حق، جز حق، آگاه نیست و «سرّ السرّ» چیزی است که سرّ هم آن را حس نمیکند؛ زیرا اگر حسّ شود و بدان سرّ گفته نمیشود. سهلبنعبدالله (ره) گفته است: نفس سرّی دارد که خداوند آن جز بر زبان فرعون بینداخته است؛ چه آنکه وی گفت: «أنا رَبّکُمُ الاعلی»(نازعات/۲۴)، (سرّاج طوسی،۱۳۸۶: ۳۵۵).
و-باطن و حقیقت یا عالم غیب؛ همانطور که گفته شد، از نظر عرفا عالم ظاهر و باطنی دارد و اصل و حقیقت باطن عالم است که همه به آن واقف نیستند. این باطن به نوعی حقیقت هر چیزی است. از این نظر سرّی و نهان است. به نوعی رازگونه است. عرفا چون میخواهند به این حقایق راه پیدا کنند. سرّدان و سرّشناس هستند. از این نظر حقایق که باطن عالمند و به نوعی واقفان اسرار و حقایقند (زرینکوب، ۱۳۸۳: ۴۹). تأویل آیات قرآن نیز در راستای باطنگرایی آنهاست.
ماهیت راز در تصوف و عرفان
راز یک اصل در جهانبینی و نگرش عرفانی است. در این نگرش، جهانی که در آن حضور داریم، عالم ظاهر است که در مقابل آن عالم باطن یا غیب قرار دارد و در واقع اصل مهم و حقیقی، همان عالم غیب است. واژۀ غیب در لغت به معنی ناپیدا و نامحسوس است (راغب اصفهانی، ۱۴۱۶ق: ۴۱۶)؛ یعنی چیزی که از چشم پوشیده است. جهان معنا، روح، روان و نظایر آن عنوانهای دیگری است که به این اصل غیبی و باطنی اطلاق شده است. پس بنابر جهانبینی عرفانی، حقیقت ورای جهان ماده است که در نهان و باطن آن قرار دارد. در چنین فضایی آنچه که میبینیم، حقیقت ندارد. از آنرو که آدمی از حقایق غیبی، بیخبر است، در نتیجه دنیای پیرامون ما یک دنیای رازآلود و مبهم است.
اعتقاد به عالم غیب، بهعنوان عالمی نهانی ورای عالم شهادت و ظاهر، برگرفته از آیات قرآنی و احادیث است؛ زیرا در قرآن کریم به صراحت این مسأله مطرح شده است؛ عبارت قرآنی«عالِمُ الغَیبِ وَ الشَّهادةِ» حاکی از اعتقاد به عالمی ورای عالم ظاهر است. همچنین به اینکه هر کسی را به حقیقت و باطن و در واقع عالم غیب راهی نیست، نیز اذعان شده است. چنانکه پیش از این نشان داده شد که اصطلاح راز در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است. بنابراین ماهیت سرّ و راز بودن که عالم غیب است، ریشۀ دینی دارد.
عبارات عرفای قرون اول ضمن استشهاد به آیات قرآن، در مورد اعتقاد به عالم غیب و نهانی، در مقابل عالم ظاهر گواهی بر این مسأله است. در ختم الولایة آمده، عالم غیب باطن و شهادت ظاهر است؛ پس آنچه عالم غیب را رازآمیز میکند، همان باطن و نهانی بودن آن است (ترمذی، ۱۴۲۲ق: ۵۴) و نیز در همین اثر ذکر شده که معرفت و شناخت عالم غیب برای «محدثین» و «اولیاء» امکانپذیر است (همان، ۳۹۷).
غیب در این معنا ساحت راز است که حقیقت در آن پنهان است.
از این حیث میتوان دامنۀ راز و سرّ را به وسعت کل عالم تصوف و عرفان اسلامی دانست. همچنین در آثار قرون بعد، همچون نجمالدین رازی و روزبهان بقلی و … نیز چنین بیاناتی قابل مشاهده است. نجمالدین رازی دربارة هستی و عوالم آن میگوید:
«عدد عالمها در بعضى روايت آمده كه هجده هزار عالم است و به روايتى هفتاد هزار عالم است و به روايتى سيصد و شصت هزار عالم است و ليكن جمله، در دو عالم خلق و امر كه ملك و ملكوت گويند، مندرج است؛ چنانكه بيان فرمود و در آفريدن آن بر حضرت خداوندى خود ثنا گفت كه: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ»» (رازی، ۱۳۲۲ق: ۳۲).
ارسال دیدگاه