زنان سرپرست خانواده

زیر پوست شهر با کفن سفید – زهرا رسول زاده

زیر پوست شهر(6)

کفن سفید
تقریبا در اتاق پرو خیاطی کارم تمام شده بود .دستیار خانم خیاطی در حالی که سوزن ته گرد را روی لباسم ثابت می کرد گفت: ۱۰ روز دیگه حاضر میشه.ایشالاه.. سرم را تکان دادم و تشکر کردم لباس پوشیدم و در حالی که دکمه های مانتو را می بستم از اتاق پرو خارج شدم.روی یکی از صندلی ها نرگس را دیدم ۳ سال پیش همسایه ام بود.سلام و علیک گرمی کرد. زن سر زبون دار و خوش بر و رویی بود گفت: صبر کن با هم بریم..لباسش رو گرفت و بقیه ی پولش رو توی کیفش انداخت.
از خیاطی که بیرون اومدیم باید تا سر خیابون پیاده می رفتیم.پرسیدم : هنوز توی همون محلی؟ گفت: نه من هر سالی یه جا زندگی میکنم آخه مردم خیلی کار به کارم دارن.گفتم: لباس نو مبارک باشه.
—چند روز دیگه عقد خواهرآخریمه اینم لباس نامزدیشه ایشالاه خوشبخت بشه نه مثه من… شاید هم واسه مراسم خودمم بخوام بپوشمش.با تعجب نگاهش کردم. گفت: ۵ سال پیش از شوهر اولم طلاق گرفتم اون موقع دخترم سمیه ۸ سالش بود…مرد بد دهن و رفیق بازی بود…
سال بعد صیغه ی شرعی یه بازاری شدم که زن و چند تا بچه داشت. .۶ماه طول کشید. حوصله ی حرف مردم رو نداشتم.دخترم رو گذاشتم پیش مادر پیرم با مهریه ای که از پیرمرد گرفته بودم اون خونه که باهم همسایه بودیم رو اجاره کردم..یادته که؟
رویش را برگردداند..بعد عباس آقا همون که چند بار دیدیش..عقد موقتش بودم. اون هنوز ازدواج نکرده بود.پسر خوبی بود..۴۵ سالش بود و دست و دلباز..
دست بلند کردم.تاکسی در بست گرفتم نمی دانم از خستگی بود یا از حرفهایش کرختی عصبی گرفتم نمی توانستم دیگر راه بروم..
ادامه داد: پارسال ازش بچه دار شدم بهش که گفتم قبول نکردکه عقد دائمم کنه.حتی حاضر نشد واسش شناسنامه بگیره..خب یه جورایی هم حق داشت..گفت دیگه نمی خواد ادامه بده…یه نفر رو پیدا کرد بچه رو بهش داد انگار اونو گذاشته بودند در یه مسجد..مدت صیغه ام عید سر میاد دخترم دیگه ۱۳ سالش شده خیلی چیزا رو می فهمه انگاری اون هفته وقتی با پدرش رفته بود رستوران در مورد من و زندگیم واسه پدرش گفته …دیروز همسایه ی مادرم اومده بود می گفت: شوهرم خواسته رجوع کنه.گفته باید سایه ی هر دو مون رو سرش باشه راستش می ترسم…خسته شدم از این در به دری..
چیزی برای گفتن نداشتم.نگاهم روی لباس سفید توی دستش خیره ما نده بود معادلات ذهنی ام به هم ریخته بود. واژه ها توی مغزم رژه می رفتند…عروس…لباس سفید. ..مادر…قسمت…کفن سفید..*

نیاز داشتن به سرپناه و احساس عدم امنیت و برطرف کردن نیاز های روانی و احساسی و جسمی در همه زنان مطابق تکامل منجر به انتخاب همسر می شود و در زنانی که به نوعی در گیر ازدواج دوباره با مردی دیگر یا همسر سابق می شوند انتخاب منطقی تر و با دقت تر است تا از آسیب های قبلی در امان بماند و کانون گرم خانواده او را از آسیب های احتمالی جامعه در امان بدارد.مادرانی که فرزندان دختر دارند این آسیب ها را بیشتر باور دارند و می هراسند و احساس مادرانه آنها بر احساس های دیگرش پیروز می شود.