عالم سکوت میکند آنگاه که از تکرارها گریزان است
خدمت میکند و هیاهوی خیالها ، زندانی دست مرزها ست . چه شدتی و چه زهری در اعماق این پایگاه منتشر شده که دست از هجوم بر نمیدارد. بهتر که در این میدان نباشی. یک قدم بردار و به عقربه های برعکس نظری کن. اینجا ثانیه های پیشین ، گریزگاه دلزدگی های فردا ست.
من خسته ام ، غبار جایش را به پرواز سکوت تحمیل میکند. گاهی فرار از تحمیلات آدمی بهتر از خدمت بی وقفه است. آنجایی که تلاطم افکار ، حد و مرزهایش را بن بست کرده و دست بردار افکارش نیست. او حاضر به ترک اصالت خود ساخته نخواهد شد ، زیرا به مثال تنفس ، در دریای نجات خویش ، غرق است. عادتی دارد و جمالش به رخسار این گران ، رضایت دارد . چه میشود که هیچ کس آنی نمیشود که شدنیست . و سرانجام محراب نجات برایش نا شدنیست . میدانی چرا؟
“چون فراموشکار خلقت است این آدمی”
فراموش میکند آنگاه که نیازش به بحران و نکبت رنجها سایه افکند و ترک اسارت کند…
او حاضر به درک این عالم نمیشود زیرا نگاهش رو به افق نبوده و نیست
مرا بس است دیگر
سکوتم الزامیست…
نویسنده : ” نجمه صالحی”
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0