امروز با من گفتگو کن؛
به من بگو چه کسی جز قلم به جستجویِ من آمد؟؟؟
هیچ…
قلمی که با شصت و سبابه به حرکت در آمده بود با سه شاخک به تکامل و نژاد بی کینه پرواز را آغاز کرد
اکنون وسط و بِنصر و خِنصِر شبکه های ماهواره ی پرتابند. نه آسمانِ بالا سری ، کهکشان هفتم امروز میهمان نا خوانده دارد … دست راستم به سپهر بیکران رسید … او امروز مینویسد اما؛
چکیده و آب دیده شد قلمی که جوهرش بارانِ رحمتِ خداست…
اودیگر تمام نمیشود هرگز
قلمی که به انگشت پیوست، اثر گذار عالم شد …
پیوندِ این قافِ قلم در سر انگشت اشاره و شصت ،
نا نوشته ی نوقلم است.
قلم رها شده است ، وعده ی ما رهایی بود
همان سلوک که به پرواز درآمد و رفت
انگشتان من ، شصت و سبابه میشود و من به ترکیب این تقارن امروز سلام میکنم که در اشارت این لمس ، الماسی نهفته است.
قسم به قلم و قسم به لمس اقلام جهان امضاء میکند این هویت را
آیین کرانه ها ، به ستارگان اشاره میکند آنگاه که از درخشش نگاهی نور میپاشد …
برق میزند آنگاه که مینویسمش ادعای این ترانه را
اکنون اینگونه انگشت اثر گذار عالم است
هویتِ انگشتم امروز قلم میزند و نویسندگان را به تحریر و تفکیک این زوایا دعوت میکند…
راستی میان انگشتانم زوایای انتشار موجود است
این تماس و ارتباط جهانی مرا پراکنده میکند
موبایل را میگویم امروز نشر جهانی دارم
پشت این وب ها به تعامل در آمدم تا اتصالی را به تحریر درآورم…
قلمم آزاد شد ، اکنون گسترشی که حبس بود ، پر کشید
باز تکاملی در این هنر پیوند خورد و ارسال آثار ، باقیمانده ی جهانِ من است
راستی حبس نَفَس را فراموش کرده بودم گویا سی و اندی سال میگذرد
آری تکامل نفس اینگونه خاموش بود که واژه ی اعتماد به نفس هم غلطش پنداشتیم
اعتماد به نفسی حبس شده داشتیم حال آنکه اعتماد به تنفس را فراموش کردیم
گویا در این اکسیژن ، بغضها اشاره به چیزی داشتند
درد میگفت تو نیازی به رهایی داری پس دنبال گزینش آمال و احشام نباش
نیازت را نشناختی و حبسِ نَفَس را به سر حد نیاز رساندی
خفگی هایت ، دست کمی از اعدام طناب دار شبانه نداشت ، چقدر دست و پا زدی جانا!!!
آه که این قفسی در احتراق بود و آتش و دود و دم و تاریکی بخشی از این رنجِ بی پایان بود و بس…
حالا نفس را خاموش میکنم تا به زادگاهم رجعت کنم
اینجا پس از خاموشی عارضه های غلط ، اکسیژن آزاد شده است
نَفس و نَفَس هر دو سپاه بوده اند اما واژه ها مرا باز به غلطِ واژه های ناشناس هوشیار کردند. لشگری در این امنیت میتازد گویا تازیانه خورده ترین اسب روزگاری شد…
روزی روزگاری اسب سرکشی پیامی داشت…
امروز ساختار O2 نیازش را به تکامل در آورده است، اکسیژنی در خفا دست و پا میزند
تا شفا یابد ، سیب زمین خورده گویا کلامی از قلم افتاده بود ، او به جایگاه حقانيت
خویش سفر دارد ، گویا با درخت او را تعاملیست…
باز گرد تا ریشه هایت در زمین و آسمان رخنه میکند آنگاه که تنفسِ طعامت باز آید
سیب را دست نزن ، تو خشم را در ساختار خویش فرو کردی و زمینگیر عالم شدی
آل یعنی خرمای نخلِ طلا…
آل یعنی جمع نور و خطا
آل یعنی رجوع بی کینه
آل یعنی قلم به زرینه
ساخت شو
ساختار شو
قلم شو
قاف شو
انگشت شو
نَفَس شو
درخت شو
رها شو
هست شو
هویت شد…
انگشت امضاء خدا
شصت سبابه وسط بِنصر خِنصِر
نویسنده : نجمه صالحی
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0