سخن روز

سخن روز _ خود باوری _ نجمه صالحی

در این دنیای بی تعلق که فکر میکردم من بی تعلق ترین فرد این جهانم امشب در این ثانیه و لحظه ها به تکامل این ایمان دست پیدا کردم که در تعلقات من چیزی جز عشق  وجود نداشت. خود بودن برایم خودِ بودن بود و من در انبوهی از نبود ها محو شدم . هنوز هستم و حضورم همچنان پا برجاست اما بسیار دورم از آنچه در تصورات تو می‌گذرد...

 

در این دنیای بی تعلق که فکر میکردم من بی تعلق ترین فرد این جهانم امشب در این ثانیه و لحظه ها به تکامل این ایمان دست پیدا کردم که در تعلقات من چیزی جز عشق  وجود نداشت. خود بودن برایم خودِ بودن بود و من در انبوهی از نبود ها محو شدم . هنوز هستم و حضورم همچنان پا برجاست اما بسیار دورم از آنچه در تصورات تو می‌گذرد. الان میفهمم دنیای من جای دیگری بود حال آن که بودنِ  ثباتِ من ، برای تو فرقی نداشت. تو فقط در تلاش برای اين اثبات بودی. چه بگویم که هنوز در تصورات و تلاش‌های بی وقفه ات در تلاشی که مرا بی ثبات اعلام کنی اما امروز میفهمم که ثباتی نیست که من برای اثباتش  خود را به آب و آتش میزنم. چه بسا ناباوری های تو بی ثباتی را به اجبار در وجودم نهادینه کرد اما می‌دانم و از درون دلشادم که تنها من شاهد لحظه ها بودم و دیگر امروز برای باورهای تو این من نیستم که تلاش کنم تا به باورهای قلبی برسی .
امروز در تلاشم تا تمام ناباوری و سالها رنج و محنت را برای اثبات بتو و راضی کردن های گوناگون در هم بشکنم  و آنجوری به باورهایم نور ببخشم تا وجدانِ گره خورده ام

یکبار دیگر طعم آسودگی را لمس کند … این درد بی پایان از درون آغاز شد

تو کجابودی که باورهای مرا نسنجیده در توهمات خویش بیقرار کردی و رخنه در تلاشی داشتی که مرا بی ثبات اعلام کنی . دیگر دیروز اثری در امروز و فرداها ندارد زیرا زمانی در این سهل انگاری لحظه هایم دست داشتی …

میدانم که در نبودهایم بسیار دست خورده ی باورهای احمال شده ی تو بودم تا امروزِ مرا ساختی ، اما پشیمان نیستم زیرا تو باوری را از من گرفتی که من برای برگرداندنش به علوم بسیاری چنگ زدم تا در این محک ظالمانه یاد بگیرم آنکه آرامِ روحش را از دست داده  ، تنها ناباور ایمانِ خویش است زیرا محکها ادامه دارند و دست از تلاش بر نمی‌دارند تا تمام اموراتت را بی هویت کنند

دیگر توجیه و توضیحی حتی برای وجدانِ نادانم ندارم زیرا دردی را سالها متحمل شدم که فقط او را نادیده گرفتم و در این کمبود احساس آسیب‌های زیادی در خود گنجاندم . تو نیز در خود بیندیش که ناباوری هایت از کجا آغاز شد … تو نیز دلیل اعمال رنجیده ی خویش باش.

تو را چه به باور های دیگرانِ رنج دیده

تو برو خود را باش…

محنتِ محکت را بکش…

درد خویش را بجوی…

ساکت باش…

باور شو…

نباش…

باش…

هیچ…

هیس…

سکوت…

لال شو…

اصلا فکر کن…

نکن…

هر چه بادا باد ، خودت به باد…

بکسی چه که تو کیستی و چه دردی مبتلا…

در توانش باشد می‌دهد،  درد بدهی پس میگری…

برو خود را بجوی…

جوی…

نجوی…

به من چه…

به تو چه!!!!!!

…………؟؟؟

 

نویسنده : نجمه صالحی