درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۸ « عبور/۷» ژرفا و گستره عبور/۲

سهراب حرفی از جنس زمان ( درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری ) – به قلم استاد احمد اسلامی

سهراب حرفی از جنس زمان
درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۸
« عبور/۷»
ژرفا و گستره عبور/۲

۱- سپهری، خدا باور است. بسامد «خدا»( حدود۳۰ بار در هشت کتاب ) و دیگر مفاهیم معطوف به امر قذسی و نیز عناصر سمبلیک مذاهب مختلف و باورهای عرفان شرقی، همانند بودیسم، هندوئیسم و …. حتی سمبل‌ها و نمادهایی همچون: « سیب، کبوتر، گل سرخ، نیلوفر و … یا آب، باد، باران و …. » حکایت از این معنا دارد. افزون بر بندهای معروف صدای پای آب که: « و خدایی که دراین نزدیکی است/لای این شب‌بوها/پای آن کاج بلند/روی آگاهی آب/روی قانون گیاه/ …» برای نمونه:
« شب سرشاری بود/رود از پای صنوبرها تا فراتر می‌رفت/دره مهتاب‌اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود/ …» ( د/ حجم سبز، ق/ از روی پلک شب )
و یا
« باید کتاب را بست/باید بلند شد/در امتداد وقت قدم زد/گل را نگاه کرد/ابهام را شنید… /باید دوید تا ته بودن/باید به بوی خاک فنا رفت/باید به ملتقای درخت و خدا رسید/ باید نشست/ نزدیک انبساط/ جایی میان بیخودی و کشف »( د/ما هیچ ما نگاه، ق/ )
۲- به رغم آن، سپهری اما، خرقه هیچ آیینی بر تن نکرده و خود را در بند آموزه‌ها و پای‌بند به روشها و تجربه‌‌های هیچ مذهبی ندیده و نمی‌دانسته است
دستگاه نظری سپهری نتیجه سیر و سلوک آزاد‌اندیشی اوست. البته – و بر این نکته باید تاکید کرد که – این بدان معنا نیست که هیچ یک از گزاره‌های این نظام اندیشگی با هیچ‌یک از آموزه‌های دینی و مذهبی انطباق و یکسانی ندارد، بلکه – اتفاقا- پاره‌ای از آموزه‌های فلسفی سپهری با برخی از آموزه‌های مشترک همه ادیان و مذاهب جهانی اشتراک و اتفاق دارند و به تعبیر دیگر، برخی از آموزه‌های مشترک ادیان و مذاهب را می‌توان چنان فهم کرد که با برخی از آموزه‌های سپهری همخوانی و این همانی بیابند. برای نمونه، رک: شعر نیایش در دو دفتر آوار آفتاب و شرق اندوه
۳- بر این پایه او عنصری است معنا‌گرا و به شدت اهل معنویت
۴- و از همین رو، او «مسافر» است «و من مسافرم ای بادهای هماره … »(مسافر) و اهل «عبور»، «عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد»(همان)
۵- از وجوه «سفر و عبور»، ( و شاید ابٓر وجه) در نظام اندیشگی سپهری به گواهی میراث ماندگار او و از جمله منظومه هشت کتاب‌، تطور امر متعال/امر قدسی و مواجه با خدا‌است
عبور از خدای متشخص به خدای غیر متشخص.
سپهری -چنان همه کسانی که در فضای مذهب سنتی، زاده شده، بالیده و سر بر‌آورده‌اند- به گواهی زندگی‌نامه خود‌نوشت و- به اقتضاء چنان فضایی، افزون بر آنکه مذهبی است، به خدای شایع در ذهن و زبان همه می‌اندیشد و به نوعی به خدای متشخص پای‌بند است. رک: آوار آفتاب، شعر: «نیایش و محراب» و نیز، شرق اندوه، شعر: «و شورم را» و تا پاره‌ای از قطعه‌های حجم سبز، همانند شعر «پیغام ماهی‌ها» و شعر «نشانی»
مفاهیم « او/ دوست/خدا » در این اشعار که معطوف به امر متعال/امر قدسی است، مبتنی است بر آموزه غیریت و نوعی تباین بین خدا و انسان
سپهری اما – چنانکه گفته شد، به اقتضاء آزاد‌اندیشی و معناگرایی – عبور میکند و از خدای غیر متشخص یاد میکند. مفاهیم «هیچ/هیچستان و .. » در شعر او این تطور و تحول معنایی را نشان میدهد.( هیچ و … در شعر سپهری، هرگز به معنای نیستی و پوچی نیست، بلکه اشاره دارد به عدم اعداد و اضداد و برهنگی از تعینات و اوصاف/ حیرت محض) برای نمونه، رک: شرق اندوه، شعر «بودهی، وید» و نیز شعر مسافر « در کدام زمین بود که … تا حضور هیچ ملایم را » و ار دفتر حجم سبز، اشعار: « واحه‌ای در لحظه، تپش سایه دوست، ورق روشن وقت، ندای آغاز» و نیز از دفتر هشتم، شعر: « نزدیک دورها، تا انتها حضور و …. »
۶- در این نگاه، خدا، یعنی مجموع همه چیزهایی که هستند، یا همه آنچه هست( خدا همه انگاری )
سپهری همه خدا انگار است
سپهری – چنان اسپینوزا – از درهم‌تنیدگی جهان پیرامون و ساحت قدسی و خدایی که در همه موجودات خرد و درشت تجلی پیدا کرده است، سخن می‌گوید: «و خدایی که در این نزدیکی است:/ لای این شب‌بوها، پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب/ روی قانون گیاه»
اسپینوزا از مفهوم«خدا طبیعت»برای تبیین رابطه میان طبیعت و فوق طبیعت مدد می گیرد. سپهری نیز چنین درکی از رابطه میان جهان پیرامون و امر متعالی دارد. هیچستان، پس پشت جهان پیرامون است و با سوختن و از میان رخت بربستن کثرات و تعددها و تضادهای این جهانی، در می‌رسد؛ هیچستانی که ارتباط وجود شناختی تنگاتنگی با این جهان دارد و از آن تهی و جدا نیست. (در رسیدن پدیده مرگ و از میان رخت بربستن جسم خاکی را نیز باید در دل همین نظام متافیزیکی فهمید، سپهری، بر خلاف مولوی، جهان را زندان نمی‌بیند و مردن را به مثابه درِ زندان شکستن و گشودن و پرواز کردن به قلمروی دیگر نمی‌داند)
بدین بیان، وی – به گواهی آثار و بویژه اشعار- به «همه خدا انگاری/ پانتئیسم» باور دارد و قدسیت را جاری و ساری در کلّ هستی می‌انگارد. سهراب، نه جهان را کور و کر و ایستاده بر پای خود دیده و می‌بیند و نه تجارب باطنی خویش را ذیل یک «متافیزیک ستبر و فربه» و از نوع دوگانه‌انگار افلاطون، تبیین و روشن می‌کند؛ بلکه با نوعی «متافیزیک نحیف» بر سر مهر بوده و هست، متافیزیکی که معنویت و قدسیت را در تمام هستی منتشر می بیند و نظاره‌گرِ تراوش «رازازلی» و ابدیت در همه جای هستی است. معنویتی از این دست:
« ای سرطان شریف عزلت/ سطح من ارزانی تو باد/ یک نفر آمد/ تا عضلات بهشت/ دست مرا امتداد داد/ یک نفر آمد که نور صبح/ مذاهب/ دروسط دگمه های پیرهنش بود/ از علف خشک ایه های قدیمی/ پنجره می بافت/ مثل پریروزهای فکر جوان بود/ حنجره اش از صفات آبی شط ها/ پر شده بود/ یک نفر آمد کتابهای مرا برد/ روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید/ عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد/ میز مرا/ زیر معنویت باران نهاد/ بعد نشستیم/ حرف زدیم از دقیقه های مشجر/ از کلماتی که زندگانی شان در وسط آب می گذشت/ فرصت ما زیر ابرهای مناسب/ مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه/ حجم خوشی داشت/نصفه شب بود از تلاطم میوه/طرح درختان عجیب شد/رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت/بعد دست در آغاز جسم آب تنی کرد/ بعد در احشای خیس نارون باغ/صبح شد …»( د/حجم سبز، ق/ تا نبض خیس صبح)