درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۱۳ « عبور/۱۲

سهراب حرفی از جنس زمان به قلم استاد احمد اسلامی

سهراب حرفی از جنس زمان /۱۸ ( درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۱۳ « عبور/۱۲» چکیده آنچه در پیوند با مفهوم “عبور” گذشت قسمت اول ۱- انسان – بر پایه ویژگیهای سرشتی و روانی – در طلب و جستجو است و بدین روی، بوم‌زیست او « عبور» است و چنان است که هماره رونده است […]

سهراب حرفی از جنس زمان /۱۸
( درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۱۳
« عبور/۱۲»
چکیده آنچه در پیوند با مفهوم “عبور” گذشت
قسمت اول

۱- انسان – بر پایه ویژگیهای سرشتی و روانی – در طلب و جستجو است و بدین روی، بوم‌زیست او « عبور» است و چنان است که هماره رونده است و در پویه.
سپهری:
د/۱( مرگ رنگ، ق/ در قیر شب): « دیر گاهی است در این تنهایی/ رنگ خاموشی در طرح لب است/ بانکی از دور مرا میخواند، ….»
و تا در دفتر پایانی می‌گوید
د/۸( ما هیچ ما نگاه، ق/ هم سطر هم سپید): « باید کتاب را بست/ باید بلند شد/در امتداد وقت قدم زد/
گل را نگاه کرد/ابهام را شنید… / باید دوید تا ته بودن/
باید به بوی خاک فنا رفت/ باید به ملتقای درخت و خدا رسید…/ باید نشست/ نزدیک انبساط/ جایی میان بیخودی و کشف …»
و در این میان، در فاتر دیگر هم این ضرباهنگ است که نواخته میشود، برای نمونه:
د/۷( حجم سبز، ق/ شب تنهایی خوب): « …/ گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های تو را/ …» و نیز (همان دفتر، ق/ در گلستانه ): « من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم/ …. / و چنان بی‌تابم که دلم میخواهد/ بدوم تا ته دشت، بروم سر کوه/ دورها آوایی است که مرا می‌خواند/ …»
۲- نیروی انگیزشی در این جنبش و پویش و در این رانش و رویش،«سرشت سوکناک هستی/ درد جاودانگی» است، به تعبیر سپهری: « ترنم موزون حزن/ د، مسافر» که احتمالا و احیانا در زبان عرفان از آن به عنوان «عشق» یاد شده و می‌شود
استعاره عشق در زبان شعر سپهری چنین آمده است:
د/۲( زندگی خوابها، ق/ خواب تلخ): « مرغ مهتاب
میخواند/ابری در اتاقم می‌گريد/گل‌های چشم پشيمانی می‌شكفد/ در تابوت پنجره‌ام پيكر مشرق می‌لولد/مغرب جان می‌كند/ می‌ميرد/ گياه نارنجی خورشيد/
در مرداب اتاقم می‌رويد كم كم/ بيدارم/ نپنداريد در خواب/ سايه شاخه‌ای بشكسته/ آهسته خوابم كرد/اكنون دارم می‌شنوم/ آهنگ مرغ مهتاب/ و گل‌های پشيمانی را پرپر می‌كنم !…»
«آهنگ مرغ مهتاب» که همان «ترنم موزون حزن» است در شعر دوم از همین دفتر چنین بیان شده است:
د/۲( زندگی خوابها، ق/ فانوس خیس): «روی علف‌ها چکیده‌ام/ من شبنم خواب‌آلود یک ستاره‌ام/که روی علف های تاریکی چکیده‌ام/جایم اینجا نبود/ نجوای نمناک علف‌ها را می‌شنوم/جایم اینجا نبود/ فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو می‌کند/کجا می‌رود این فانوس/ این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟/ بر سکوی کاشی افق دور/ نگاهم با رقص مه آلود پریان می‌چرخد/ زمزمه‌های شب در رگ‌هایم می‌روید/ باران پرخزه مستی/ بر دیوار تشنه روحم می‌چکد/ من ستاره چکیده‌ام
از چشم ناپیدای خطا چکیده‌ام/ شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود/ رگه سپید مرمر سبز چمن زمزمه می‌کرد/ و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد/ پریان می‌رقصیدند/ و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود/ زمزمه‌های شب مستم می‌کرد/ پنجرهٔ رویا گشوده بود/ و او چون نسیمی به درون وزید/اکنون روی علف‌ها هستم/ و نسیمی از کنارم می‌گذرد
تپش‌ها خاکستر شده‌اند/آبی پوشان نمی‌رقصند/فانوس آهسته پایین و بالا می‌رود/ هنگامی که او از پنجره بیرون می‌پرید/ چشمانش خوابی را گم کرده بود/ جاده نفس نفس می‌زد/ صخره‌ها چه هوسناکش بوییدند/ فانوس پر شتاب/ تا کی می‌لغزی/ در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ؟/ زمزمه‌های شب پژمرد
رقص پریان پایان یافت/ کاش اینجا نچکیده بودم/
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد/ فانوس از کنار ساحل به راه‌ افتاد/ کاش اینجا در بستر علف تاریکی نچکیده بودم/ فانوس از من می‌گریزد/چگونه برخیزم؟/ به استخوان سرد علف‌ها چسبیده‌ام/
و دور از من فانوس/ درگهواره خروشان دریا شست و شو می‌کند …»
این ترنم موزون حزن که یاد‌آور قطعه آغازین نخستین دفتر مثنوی ملای رومی/مولانا یعنی « حکایت نی» است، سر‌انجام در دفتر پنجم هشت کتاب، در بلوغی از زبان، چنین پرده‌ برداری و رونمایی می‌شود:
د/۵ ( مسافر) شعر: « نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد/ «چه سیب‌های قشنگی! ، حیات نشئه تنهایی است »/ و میزبان پرسید:/ قشنگ یعنی چه؟/ _ قشنگ یعنی/ تعبیر عاشقانه اشکال/ و عشق تنها عشق/ ترا به گرمی یک سیب می‌کند مانوس/ و عشق تنها عشق/ مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد/مرا رساند به امکان یک پرنده شدن/ _ و نوشداروی اندوه؟/ _ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش/ و حال شب شده بود/ چراغ روشن بود/ و چای‌ می‌خوردند/ _ چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی/_ چه قدر هم تنها/ خیال می‌کنم/دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی/ _ دچار یعنی/ _ عاشق/ _ و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد/ _ و چه فکر نازک غمناکی!/ _ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است/ و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست/ _ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند/ و دست منبسط نور روی شانه آنهاست/ _ نه وصل ممکن نیست/ همیشه فاصله‌ای هست/ اگر چه منحنی آب بالش خوبی است/ برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر/ همیشه فاصله ای هست/ دچار باید بود/ وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد/و عشق/ سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست/ و عشق/ صدای فاصله هاست/ صدای فاصله‌هایی که غرق ابهامند/_نه/صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند/ و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر …!»
۳- پهنه و گستره این سیر و سفر و میدان عبور – البته – « خود » است. سفر از خود، در خود و برای کشف خود. سپهری در گزارش تجربه‌ای از خود:
د/۲( زندگی خوابها، ق/ یاد بود): « …. / و من روی شن‌های روشن بیابان/ تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم/ خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگی‌ام آب شد/ خوابی که چون پایان یافت/ من به پایان خودم رسیدم …/ من تصویر خوابم را می‌کشیدم/ و چشمانم نوسان لنگر ساعت را
در بهت خودش گم کرده بود/ چگونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر/همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟/ تصویرم را کشیدم/ چیزی گم شده بود/
روی خودم خم شد:/ حفره‌ای در هستی من دهان گشود/ … »
و در پیوند با این:
د/۳( آوار آفتاب، ق/ همراه): « تنها در بی‌چراغی شبها می‌رفتم/ دستهایم از یاد مشعل‌ها تهی شده‌بود/ همه ستاره‌هایم به تاریکی رفته بود/مشت من ساقه خشک تپش‌ها را می‌فشرد/ لحظه‌ام از طنین ریزش پیوندها پر بود/ تنها می‌رفتم می‌شنوی ؟ تنها/ من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتاده‌بودم/آیینه‌ها انتظار تصوریم را می‌کشیدند/درها، عبور غمناک مرا می‌جستند/و من می‌رفتم/ می‌‌رفتم تا در پایان خودم فرو افتم/ناگهان تو از بیراهه لحظه‌ها میان دو تاریکی به من پیوستی/
صدای نفس‌هایم با طرح دوزخی اندامت درآمیخت/
همه تپش‌هایم از آن تو باد/ چهرهٔ به شب پیوسته!/همه تپش‌هایم/ من از برگریز سرد ستاره‌ها گذشته‌ام/تا در خط‌های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم/دستم را به سراسر شب کشیدم/زمزمه نیایش دربیداری انگشتانم تراوید/ خوشه فضا را فشردم/قطره‌های ستاره در تاریکی درونم درخشید/ و سرانجام در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم/ میان ما سرگردانیِ بیابان هاست/بی چراغیِ شب‌ها/ بستر خاکیِ غربت‌ها/فراموشیِ آتش هاست/ میان ما هزار و یک شبِ جست و جو هاست…»
خود‌اکتشافی، به عنوان کار‌ویژه انسان در دنیای « ملال و زوال» کارمایه و سرمایه‌ی خود‌کاوی، خود‌شکوفایی، کشف هویت فردی و بازگشت به خویشتن انسانی است ) بخوانید:
د/۳( آوار آفتاب، ق/ سایبان آرامش ما، ماییم): « بر خود خیمه زنیم/ سایبانِ آرامش ما، ماییم…!»
بازخورد این نگاه در زیست معنوی، سلوک افقی است.
در سلوک افقی، سالک از پیش خود راه می‌افتد و به مدد خودشناسی، خودکاوی و خودپالایی، مسیری پر فراز و نشیب را در می نوردد و دو باره به پیش خود باز می گردد. در سلوک افقی، زندگیِ این جهانی، برجسته می شود و فرا رفتن از زندان تن و طبیعت به محاق می رود. پایان بی‌پایان چنین سلوکی، فرا چنگ آوردنِ امید‌، آرامش و شادی، خوش‌باشی و خرسندی، مواجه با «داده های هستی» و در آغوش کشیدنِ آنهاست؛ داده هایی چون مرگ، تنهایی و معنای زندگی. در پیوند با این گزاره شعر نشانی در د/۷( حجم سبز) از جمله قطعه‌هایی است که جای درنگ دارد

ادامه دارد