سهراب حرفی از جنس زمان
درآمدی بر درونمایه عرفانی شعر سپهری/۲«عبور/۱»
۱-سپهری -چنانکه شعر او گواه است- زیستجهانی دارد، زیستجهانی منشورمانند و متوازن
برای آشنایی همهجانبه با زیست- جهانِ سپهری، افزون بر خواندن اشعار ناز و نغز و دلانگیزِ« هشت کتاب» ، باید همه میراث او را هم در مطالعه گرفت، و از جمله دو کتاب « اتاق آبی» و « هنوز در سفرم».
برای نمونه، بنگرید به پارههایی از چند نامه:
✓در نامه ای از پاریس به تاریخ -شاید- آوریل ۵۸م، به پسرعمویش می نویسد: « باور کن آرزو داشتم در اینجا یک نفر را بشناسم که به درخت، به گل و به آب نگاه کند. مثل اینکه در زندگی این آدم ها این چیزها جز زینت نیستند. بدون شک این مردم هم به درخت و گل و آب نگاه می کنند، امّا این تماشا اصیل نیست. می بینند و می گذرند. ما میبینیم و غرق می شویم. می بینیم و فرو می ریزیم. در روح این مردم انحنا نیست، شعر نیست».(هنوز در سفرم،ص/۷۹)
✓ در نامه ای دیگر از تهران به تاریخ شهریور۴۱ به دوستی می نویسد: « من هر وقت طراوت پوست درخت چنار را زیر دستم احساس می کنم همان اندازه سربلندم که ملت ها به داشتن شاهکارهای هنری…هر اندازه رهاتر به تماشا رویم به « ساختن» می گراییم. هنر، درنگ ما است، نقطهای است که در آن تاب سرشاری را نیاورده ایم، لبریز شده ایم… دیری است بیشتر وقت خود را در خانه می گذرانم. از برخوردهای با این و آن کاسته ام. اگر یاران، مثل درخت بید خانه ما کم حرف بودند، هر روز به دیدنشان می رفتم. گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها زنده تر است».(همان،ص/۹۳)
این فرازهای ناب که متضمنِ« رهایی و شناوری در هستی» و نیز «حالزیستی» است و با «ذهن آگاهیِ» معاصر هم، نسبت تنگاتنگ و ناگسستنی دارد، با پاره ای از اشعار نغزِ « هشت کتاب» نیز همسمت و سو و همافق است، بنگرید:
✓« بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است/ … چشم تو زینت تاریکی نیست/ … پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا/ …»( حجم سبز، شب تنهایی خوب)
✓« بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم/بیا زودتر چیزها را ببینیم/ … »(حجم سبز، به باغ همسفران)
✓ و یا رک: حجم سبز، سوره تماشا و نیز به: دفتر ما هیچ، ما نگاه
۲- زیستجهان سپهری بمثابه یک نظام اندیشگی و یک دستگاه فکری و فلسفی که در تعبیر خود او «فلسفه لاجوردی»( ما هیچ ما نگاه، از ابها به بعد) نامیده شده است،
الف/۲- دارای بنمایهها و سازههای هستیشناسانه و بر واده و شالودههایی بار و سوار و استوار است.
به گواهی شعر بلند « صدای پای آب » فلسفه لاجوردی او بر سازهای از « هویت توحیدی و توحید هویت » بنیانگذاری و معماری شده است: « و خدایی که در این نزدیکی است ، لای این شببوها ، پای آن کاج بلند ، روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه ، ……….. هر کجا هستم ، باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است ، چه اهمیت دارد ، گاه اگر میرویند قارچهای غربت ، من نمیدانم ، که چرا میگویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست ، و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست ، گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ؟! …. »(صدای پای آب)
ب/۲- هویت توحیدی و توحید هویت ، به مثابه سازه و بنمایه نظام اندیشگی سپهری، ایده و انگارههایی را در پی داشته و به بار میآورد و به لحاظ اثرگذاری در عین و متن زندگی ، سویهها و جلوههایی گوناگون و پرشماری دارد، از آن جمله:
۱/ب/۲- اخلاق انسانی و جهانی
۲/ب/۲- رواندرمانگری پویشی
۳- از ویژگیها و یا به عبارت بهتر، جانمایه زیستجهان سپهری «عبور» است
« عبور باید کرد/صدای باد میآید ، عبور باید کرد
و من مسافرم/ای بادهای همواره!/مرابه وسعت تشکیل برگها ببرید/مرا به کودکی شور آبها برسانید/و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور/پر از تحرک زیبایی خضوع کنید …/دقیقههای مرا تا کبوتران مکرر/در آسمان سپید غریزه اوج دهید/و اتفاق وجود مرا کنار درخت/بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک/و در تنفس تنهایی/دریچههای شعور مرا به هم بزنید/روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز/مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید/حضور هیچ ملایم را/به من نشان بدهید ! » ( مسافر )
«عبور» با توجه به واژههای همنشین، در شعر سپهری، پر بسامد است. بندهای دیگر در پیوند با این مفهوم بلند را زیر فرنام «ادبیات عبور» در پی خواهد آمد
۴- «عبور» چنانکه جانمایه زیستجهان سپهری است، در این نظام اندیشگی، بافه جهان هستی -نیز- هست. هشت کتاب کوشیده است تا با بهرهگیری از فنون زبانی و بلاغی و به موجب تجربه شاعرانگی این پیوند و پیوست را بیان کند.
بدین نگاه و بر پایه این انگاره که در آفرینش های هنری، بخش زیادی از بار معنا را فرم بر دوش کشیده و میکشد، سپهری- بویژه- در دفتر هشتم هشت کتاب، از ساختاری بهره میگیرد که در سایه آن مخاطب فرصتی پیدا کند تا به نوعی از شهود و آگاهی دست یازد که در «بیمعنایی» رخ میدهد . منظور از «بیمعنایی» در سادهترین بیان ، نگاه به پدیدهها و تماشای هستومندها بیواسطه و بدون وصف آنهاست. تعبیر «گنجشک محض»(ما هیچ ما نگاه، هم سطر هم سپید) در شعر سپهری، استعاره چنین سبک و سلوکی است
در واقع از ویژگیهای سبک شعر سپهری این است که او تلاش دارد تا با هدف آزادسازی ذهن، بارش فکری و آبشار آگاهی از طریق استحاله معنا در فرم، خواننده را به گونهای از نگاه تجریدی راهنمایی کرده و رهنمون شود. به نظر میرسد دفتر «ما هیچ،ما نگاه» یکسره نشان از چنین تلاشی دارد.
بدین روش، سپهری با بهرهگیری از فنون زبانی و بلاغی، نشان میدهد که در این نظام اندیشگی، جهان، جاندار است و جان، روان و در پویه سمت بیسویی. طرحوارهها و استعارههای فراوان حرکتی -بویزه در شعر مسافر- این گزاره را گواهی کرده و پوشش میدهد.
باری در این نگاه و نگر،
✓طبیعت چنان انسان جاندار است و نهاد جهان چنان نسیم و باد در شور و در وزش و بیتاب و روان.
✓ و بدین روی همه چیز و هم هر رویدادی، کنش است و کنشگر:
✓✓و از این رواست که در دیالوگ با باد میشود:
«صدای همهمه میآید/و من مخاطب تنهای بادهای جهانم/و رودهای جهان/ رمز پاک محو شدن را به من میآموزند/فقط به من !/ ….به دوش من بگذار ای سرود صبح وِدا ها/تمام وزن طراوت را/که من/دچار گرمی گفتارم/و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین/
وفور سایه خود را به من خطاب کنید/به این مسافر تنها/که از سیاحت اطراف طور میآید/و از حرارت تکلیم در تب و تاب است»(مسافر)
✓✓و زمان را کنشگر میداند:
«همیشه عاشق تنهاست/و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست/و او و ثانیهها میروند آن طرف روز/و او و ثانیه ها روی نور میخوابند/و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را/به آب میبخشند/و خوب میدانند/که هیچ ماهی هرگز/هزار و یک گره رودخانه را نگشود/و نیمه شبها، با زورق قدیمی اشراق/در آبهای هدایت روانه میگردند/ و تا تجلی اعجاب پیش میرانند./ … »(مسافر)
✓✓و نیز راه و سفر:
«..هنوز در سفرم/ … سفر مرا به کجا میبرد؟/ …. سفر مرا به در باغ چند سالگیام برد/…. سفر مرا به زمینهای استوایی برد/و زیر سایه آن بانیان تنومند/ چه خوب یادم هست/ عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد/ وسیع باش، و تنها، و سر به زیر و سخت.»(مسافر)
✓✓و نیز عشق:
«و عشق، تنها عشق/ترا به گرمی یک سیب میکند مانوس/و عشق ، تنها عشق/مرا به وسعت اندوه زندگیها برد/ مرا رساند به امکان یک پرنده شدن/و نوشداروی اندوه/صدای خالص اکسیر میدهد این نوش!»(مسافر)
✓✓و در این نگاه است که حتی مرگ، رانه به سمت بودن است(رک: یادداشت بودن/دازاین):
«و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونه یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/
مرگ در ذات خوش دهکده از صبح سخن میگوید/مرگ با خوشه انگور میآید به دهان/ مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند/ مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است/مرگ گاهی ریحان میچیند/ مرگ گاهی ودکا مینوشد/گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد/و همه میدانیم/ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است…»(صدای پای آب)
۵- رستگاری در گرو گذر و گذار «عبور» است و نه گزیر و گریز «وقوف و عدول» به بیان سپهری: «خود روی دلهره پرپر کنیم/نیاویزیم/نه به بند گریز/نه به دامان پناه/نشتابیم/نه به سوی روشن نزدیک/نه به سمت مبهمِ دور/عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم/دم صبح/دشمن را بشناسیم و/به خورشید اشاره کنیم .. »( آوار آفتاب، سایبان آرامش ماییم)
بر این پایه و چنانکه -بویژه- عارفان بر این باورند، رگ و ریشه بیماریها و آسیبهای اجتماعی ونیز ناسازگاریهای در مناسبات انسانی و محیطی در «عدول» از زمین زندگی و «وقوف» بر وضع موجود است. آنان میگویند: نوع دین و مذهب نیست که شاخص فرزانگی و رستگاری است ، بلکه نحوهی دینداری و ژرفای دینورزی است که تعیین کننده است. آدمیان از نظر نوع دین و مذهبی که دارند و غالباً برآمده از شرایط محیطی و غیراختیاری است ، بر یکدیگر برتری و سرآمدی ندارند. آنچه مایهی سربلندی و فرزانگی است ، ژرفاندیشی و فرآوری آموزهها و پیامهای گرانسنگ و ارزشمند از دل ادیان و مذاهب است . آنچه ملاک است واکاویهای عالمانه و خلاقانهی فرد دیندار است . به میزانی که فرد دیندار با عبور از پوسته به هسته نزدیک شود، دیندار بهتری است . به سروده سپهری : « عبور باید کرد / و هم نورد افق های دور باید شد / و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد / عبور باید کرد / و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد / … » ( مسافر ) و در سرودهای دیگر : « کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت / میان دو دیدار قسمت کنیم / بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم / بیا زودتر چیزها را ببینیم / …. » ( حجم سبز، به باغ همسفران )
عارفان به ما میگویند هر کسی نهاد پاک، حقجو و معنویتخواهی داشته باشد، در هر سنت دینی و مذهبی که باشد، میتواند به تعالی و رستگاری دست یابد. تغییر دادن دین و یا مذهب به هوای حقیقت و معنویتی برتر، نشان از آن دارد که فرد نتوانسته است به شکل فعال و خلاقانهای در سنت دینی خود، حفّاری و ژرفکاوی کند .
اصل کار، هنر و دانش غوّاصی است. اینکه هر کسی در سنت دینی خودش گودبرداری کند. به شوق یافتن گوهرهای پُربها، به ژرفا برود. از پوسته و صورت به هسته و معنا ، پُل بزند. هنر آن است که ریشههای درختمان از موانع پیشرو عبور کند و به ژرفناهای روشن معنوی برسد.
نظر میرسد هر کیش و آیینی ، دارنده بخشی از خردمندی و پارسایی هست که بتوان همواره در ساحت آن دست به پیرایش و بازسازی زد . سپهری میگوید : «
هر جا گلهای نیایش رست / من چیدم / دسته گلی دارم / محراب تو دور از دست / او بالا / من در پست… » ( …. )
سیر تحولات ادیان و مذاهب نشان میدهد، چنین ظرفیتی وجود داشته و دارد و دینداران توانستهاند منش و بینش دینی خود را ( اجمالا ) به شیوهی معقول با اقتضائات تحول اجتماعی، همراه و سازگار سازند .
چنین رویکرد و برخوردی ، یعنی تلاش در روزآوری خلاقانهی تفکر دینی و توانمندسازی سنتهای کهن به منظور زیست در اقالیم جدید – البته – هماره با دشواریها و …. نظری و عملی فراوانی روبهرو بوده و هست و چه بسا هزینههایی هم داشته و دارد ، اما به نظر میرسد که این سیر و سلوک بایسته و شایسته بوده و ممکن ، مفید و مطلوب است .
و گواه بر این ، این است که در تاریخ همهی ادیان و مذاهب، شاهد فرزانگان نسبتاً پرشماری بوده و هستیم که هم از خردمندان زمان خویش بودهاند و هم در فضیلت و اخلاق، زبانزد و کارآمد
باری، ماندن، درجا زدن و تکراری بودن است که بسان «آب در حوضهای قدیمی«(ما هیچ ما نگاه، چشمان یک عبور) ویروسآورد است و بیماریزا و چاره آن هم گذر و گذار است و عبور…
استاد احمد اسلامی
*********************
نویسنده: استاد احمد اسلامی
تنظیم : رامک تابنده
ارسال دیدگاه