نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سهراب حرفی از جنس زمان /۱۱ ( درآمدی بر درونمایه عرفانی شعر سپهری/۶« عبور/۵» بایسته ها و پیشنیازها/ قسمت اول ) «عبور/گریز و گذار» بمثابه بنمایهی کانونیِ زیستجهان سپهری، ساختوارهای است با این ویژگها، از آن جمله: ۱- ریشه هستی شناسانه دارد به اشاره گذشت(نک: سهراب حرفی از جنس زمان/۹, هستی شناسی عبور) که: گریز و گذار/عبور در نظام اندیشگی سپهری – بمثابه تجربه شاعرانگی- بر آمده از انگیزه و انگارههای قدرتمندی است که، گذشتن از غربتکده درونی و نیز گذشتن از زیستگاه انسانی/اجتماعیِ بنبستگونه را موجب گشته و انسان/سالک را به جوش و خروش در میآورد چنانکه در گفته آمد: «عبور» افزون بر سرشت خیالانگیز، کارکردی انفسی و آفاقی دارد و در جان و جهان قلمرو دارد و پوشش میدهد «عبور» در واقع فرآورده و زاییده وضعیت تراژیک زندگی است که همواره در کشمکش و کشاکش میان وضع کنونی و وضع نمونی است و البته این امکان زمانی چهره نموده و گل کرده و بار و بر میگیرد که «منِ» موجود در مواجهه با «منِ» ممکن شود و «جهنم» خویش را حس و لمس کند بدین بیان، گریز و گذار/عبور – چنانکه در نوشته آمد – ریشه در گوشهای از هستی شناسی انسان داشته و به روانشناسی او بر میگردد و آهنگ شکوفایی و رهایی دارد، تعابیری چنان: « تا نگاهم رها گردد/ تا اوج/ تا دشت طلا/ تا گل هیچ/ تا هوای خنک استغنا و … » ( به ترتیب در: د/زندگی خوابها، ق/پرده، د/آوار آفتاب، ق/ گردش سایهها، د/شرق اندوه، ق/ نیایش و نیز تا گل هیچ و د/ صدای پای آب ) گواه بر این گزاره و خوانش است و این – البته – روشن است، به رغم آن، اما تاکید بر این نکته همچنان بایسته و شایسته است که این ایده و اندیشه در تجربه شاعرانگی سپهری، به هیچ روی، مفهومی انتزاعی و بیگانه از جامعه انسانی و از سرِ نا بودگی بر هم کنش مردم و نهادهای مردمی و یا از سرِ بیماری هذیان و یا سودازدگی و پریشاناندیشی نبوده و نیست و – بلکه – به بیانی که آورده شد، ریشه هستی شناسانه و انسانشناختی دارد ۲- میوه، تا گل هیچ در این تجربه، «عبور» با توجه به بنمایههای هستی شناسانه و انسانشناختیاش – چنانکه بر دوش «آب نگر و بوی دگر»( به ترتیب: د/شرق اندوه، قطعههای/تراو و تا) بار و سوار است – نیز بر دوش دوگانه « کرانسوزی و کران آفرینی » (به ترتیب: د/شرق اندوه، ق/تراو و د/ آوار آفتاب، ق/ سایبان آرامش ما ماییم) استوار است و در واقع نکته پارادایمیِ این پارادوکس «هیچ» است. «تا گل هیچ» ( د/شرق اندوه، ق/ تا گل هیچ» ۳- مولفههای ساختاری ۳/الف- افقی است از آموزههایی که در فهم فلسفه سپهری بایسته است، فرا رفتن از ثنویت/دوئالیسم دکارتی و برکشیدن و برجسته سازی طبیعت گرایی است در این نگاه -که، اجمالا، ریشه در رمانتیسم آلمانی دارد و از آراء اسپینوزا تبار میگیرد- طبیعت دارای نوعی از هوشمندی است و با انسان به یگانگی میرسد و سرانجام از ایده و اندیشه خدا/طبیعت= خدا همه انکاری سر بر میکشد… ادامه دارد ****************** تهيه و تدوین : استاد احمد اسلامی تنظیم: رامک تابنده
این مطلب بدون برچسب می باشد.