درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۹ « عبور/۸»

سهراب حرفی از جنس زمان – مدارهای عبور (قسمت اول) -به قلم استاد احمد اسلامی

سهراب حرفی از جنس زمان /۱۴ درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۹ « عبور/۸» مدارهای عبور / قسمت اول عبور، بمثابه زیست‌جهان سالک – چنانکه در گفته آمد – ریشه‌های هستی‌شناسانه دارد، اینجایی و اکنونی است و بی هیچ نقطه‌ای در پیایان تا مقصد «هیچ» دامن کشیده و می‌کشد و در پویه است. پویشی چنین […]

سهراب حرفی از جنس زمان /۱۴
درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری/۹
« عبور/۸»
مدارهای عبور / قسمت اول

عبور، بمثابه زیست‌جهان سالک – چنانکه در گفته آمد – ریشه‌های هستی‌شناسانه دارد، اینجایی و اکنونی است و بی هیچ نقطه‌ای در پیایان تا مقصد «هیچ» دامن کشیده و می‌کشد و در پویه است. پویشی چنین روانبخش و رهایی‌ساز، با توجه به زیستگاه زمینی، در فرایند خود، مدارهایی بمثابه جان‌پناه و گریز‌گاه دارد و می‌خواهد و باید بر ساخته شود و این در ذهن و زبان سپهری روشن و نمایان است و از این زاویه، شعر او نمایشگاه گریز و گذار‌های پیاپی در بود و نمودهای گوناگون است، از جمله:

۱- مدار کودکی
«کودک/ کودکی/ کودکانه» در هشت کتاب، بویژه در دو دفتر «حجم سبز و ما هیچ ما نگاه» از استعاره‌های نسبتا پر بسامد است و بارها از آن استفاده شده است، برای نمونه:
✓ «تا سواد قریه راهی بود/ …./…./ می‌گذشتیم از میان آبکندی خشک/از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار/ …/زیر دندانهای ما طعم فراغت جابجا می‌شد/…./ هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر/هر تکان دست ما با جنبش/یک بال مجذوب سحر می‌خواند/جیب های ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می‌داد/ما گروه عاشقان بودیم و راه … »( د/حجم سبز، ق/ تپش سایه دوست)
✓« خانه دوست کجاست ؟/در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد/رهگذر …./و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:/نرسیده به درخت/ …/ دو قدم مانده به گل/پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی/و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد/در صمیمیت سیّال فضا خش خشی می‌شنوی/کودکی می‌بینی/رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور/و از او می پرسی/خانه دوست کجاست؟”»(د/ حجم سبز، ق/ نشانی)
✓« … / پشت دریا ها شهری است/که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است/بام‌ها جای کبوترهایی است/ که به فواره هوش بشری می‌نگرند/دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است/مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند/که به یک شعله به یک خواب لطیف/… »( د/ حجم سبز، ق/ پشت دریاها)
✓« /صبح/شوری ابعاد عید/ذایقه را سایه کرد
عکس من افتاد در مساحت تقویم:/در خم آن کودکانه‌های مورب/روی سرازیری فراغت یک عید/
داد زدم:/به ، چه هوایی!/در ریه‌هایم وضوح بال تمامِ پرنده‌های جهان بود …»(د/ما هیچ ما نگاه، ق/ ای شور ای قدیم)
✓« …./ یک نفر باید از این حضور شکیبا/با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید/یک نفر باید این حجم کم را بفهمد/دست او را برای تپش‌های اطراف معنی کند
قطره‌ای وقت/روی این صورت بی‌مخاطب بپاشد/یک نفر باید این نقطه محض را/در مدار شعور عناصر بگرداند/یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید/گوش کن یک نفر می‌دود روی پلک حوادث/کودکی رو به این سمت می‌آید…»( د/ ما هیچ ما نگاه، ق/بی روزها عروسک)
✓« … /رفتم قدری در آفتاب بگردم/دور شدم در اشاره‌های خوشایند؛/رفتم تا وعده گاه کودکی و شن/تا وسط اشتباه‌های مفرح/تا همه چیزهای محض/رفتم نزدیک آب‌های مصور/پای درخت شکوفه دار گلابی/با تنه ای از حضور…»( د/ما هیچ ما نگاه، ق/نردیک دورها)
✓« آسمان پرشد از خال پروانه‌های تماشا/عکس گنجشک افتاد در آب‌های رفاقت/فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه/باد می‌آمد از سمت زنبیل سبز کرامت/شاخه مو به انگور مبتلا بود/کودک آمد/جیب‌هایش پر از شور چیدن/ای بهار جسارت !/امتداد تو در سایه کاج‌های تامل/پاک شد/کودک از پشت الفاظ/تا علف‌های نرم تمایل دوید/رفت تا ماهیان همیشه/ روی پاشویه حوض/خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد/بعد/خاری/ پای او را خراشید/سوزش جسم روی علف‌ها فنا شد/ای مصب سلامت !/شور تن در تو شیرین فرو می‌نشیند/جیک جیک پریروز گنجشک‌های حیاط/روی پیشانی فکر او ریخت/جوی ‌آبی/ که از پای شمشاد‌ها تا تخیل روان بود/جهل مطلوب تن را به همراه می‌برد/کودک از سهم شاداب خود دور می‌شد/
زیر باران تعمیدی فصل/حرمت رشد/از سر شاخه‌های هلو روی پیراهنش ریخت/در مسیر غم صورتی رنگ اشیا/ریگ‌های فراغت هنوز/برق می‌زد/پشت تبخیر تدریجی موهبت‌ها/شکل پرپرچه‌ها محو می‌شد/کودک از باطن حزن پرسید/تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟/…./…./کودک آمد/ میان هیاهوی ارقام/ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب!/خیسِ حسرت پی رخت آن روزها می‌شتابم/کودک از پله‌های خطا رفت بالا/ارتعاشی به سطح فراغت دوید/وزن لبخند ادراک کم شد …»(د/ ما هیچ ما نگاه، ق/ چشمان یک عبور)
«کودک» کسی است که به پشت دریاها و به پشت هیچستان پای نهاده است و ذهن او بدین معنا بسیط است، کسی که مفاهیم دانش گزاره ای را سوزانده است و به تعبیر سپهری «شاخه معرفت» چیده است.
شوپنهاور در کتاب «در باب حکمت زندگی/فصل ششم» دوره کودکی را چنین توصیف می‌کند:
«در کودکی روابط و نیازهای اندکی داریم، یعنی ارادۀ ما کمتر تحریک می شود، بنابر این، بخش عمدۀ وجود ما به دچار شناختن می گردد… سالهای کودکی سراسر شاعرانه اند…زندگی در آن‌وقت [در دوران کودکی]- بی‌آنکه در پیِ تکرار حس بی‌اعتنایی در انسان بوجود آورد- تر و تازه و شاداب است، به بیان اسپینوزا ما [در دوران کودکی] همۀ اشیاء و اشخاص را از نگاه جاودانگی می بینیم…. و بدین روی خاطرۀ سالهای کودکی -همیشه- حسرت برانگیز بوده و هست. انسان در آغاز زندگی با چنین نگاه و نگرشی از طریق «مشاهده» به درک پدیده‌ها مشغول است.
کودکی، سالهای سرشار از شاعرانگی … است، سالهای آواز و پرواز خیال و خود‌غرقگی در آن است، سالهای شادی و سر‌خوشی و سالهای غفلت از واقعیات سخت و صلب پیرامون و نیز سالهای بی‌معنایی کسالت و ملالت و سالهای نوش طراوات تکرار است

ادامه دارد