نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
بانو “سمیرا چراغپور” شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۶ خورشیدی در کرمانشاه است.
او دربارهی خود گفته: سمیرا چراغپور هستم: کارم رو در حوزهی روابط عمومی با خبرنگاری شروع کردم و به سرعت به صورت تخصصی وارد این حرفه شدم… من همسر یک مدرس ارتباطات هستم و بنابراین سالهاست خودم را در زمینهی روابط عمومی و ارتباطات به روز نگه داشتهام… جدا از اینها، اگر بخواهم از روحیات شخصی و سایر علائقم صحبت کنم: (من نویسنده هستم. مولف ۴ جلد کتاب در حوزه ادبیات، و نوازنده ی سازهای سه تار و سنتور هستم).
او کارشناسی مهندس کشاورزی از دانشگاه پیام نور و کارشناسی ارشد محیط زیست از دانشگاه ملی خلیج فارس دارد.
▪کتابشناسی: – وقتی خوابها بیدار شوند – سکانسهای سیاه و سفید – خونم را به هواخوری بردهام و…
▪نمونهی شعر: (۱) [۱۴سال درد و تنهایی] ۱۴قرن بی پدر بودن با تمامی ادعاهایت کور و ناچیز و مختصر بودن
دختری هم قواره ی باران با زبانی پر از شمایل تیغ ذهن بیداری اش سکوت اما خواب هایش پر از تصور جیغ!
۱۴سال خشم و بی مهری ۱۴قرن بی خدا بودن روبروی نگاه آدم ها ۱۴سال در خفا بودن
فصل خونخواری چکاوک هاست دیو در قالب عروسک هاست آه! اوراد شیخ ها دیگر بر زبان ظریف کودک هاست!
قصه های عزا به ناچاری توی زهدان خاک پوسیده ۱۴سال میشود که پدر زیر دندان خاک پوسیده!
با عددهای متصل به خودم کوچه ها را دوتا یکی کردم ۱۴قرن زیر خنده ی خویش گریه های یواشکی کردم
انتقام “نمی شود که پدر…” ازدحام شلوغ “ناچاری” از “خدا نیست تا که فریادم …” تا “شکستن در این خود آزاری”
۱۴سال درد و خونریزی ۱۴قرن بی پدر بودن با تمامی ادعاهایت کور و ناچیز و مختصر بودن.
(۲) سوخته دست های دور سرم پچ پچ انتحار در گوشم با خودم که نمیرسد از راه میخزم در خدای خاموشم
میخزم در جهان پوچی که ابتدایش در انتها مانده میخزم در شبی که در دستش تکه ای از من و خدا مانده
تکه ای از منی که دیگر نیست در تن زخم های خاموشی تکه ای از خدای جامانده در میان تب هم آغوشی…
در خدای دو سکه ی بی جان در خدای دوقرص خالی نان در خدای روابط کاری… در خدای خزیده در فنجان
تیک تاک شکنجه های سکوت پچ پچ انتقام در گوشم زخم می بارد از تصور مرگ میخزم در خدای خاموشم
میخزم در تن شکسته ی خواب میخزم در سقوط بیداری میخزم در میان تنهایی در عصب های زیر سیگاری…
سوخته دست های دور سرم نبض ذهنم رسیده تا پایان دود سیگار میرود تا سقف میخزم در خدای در فنجان…
(۳) چند روزی کنار تنهایی سگ به چشمان وحشی ات بستم گریه کردم به روی ابرویت خون چکاندی به خلوت دستم
چند روزی کنار تنهایی بو کشیدم که رد شوی با من زن شدم روی رد شدن هایت مرد شد جای پایت از رفتن
چند روزی پس از نمی آیی شانه کردم تورا در آیینه با لباست به کوچه ها رفتم با شیاری عمیق در سینه
چند روزی به دار پیوستم مثل مرگی که حکم اعدام است رقص کردم به روی پروازم با شرابی که باز در جام است
چند روزی نمی شود که تورا گم شدم در خیال یک کوچه بی صدا داد زد تورا فرهاد باغ انگور… باغ آلوچه…
چند روزی که عاشقم بودی چند سال است روی تکرار است چند ساعت نمی شود که مرا با طنابی هنوز بر دار است…
چند شاخه گل سفید اما چند سایه که می رود از من چند روزی نمی شود که تورا محو کرده مسیری از رفتن.
(۴) [تهران] از همان کوپهای که راه افتاد میدانستم تهران نقشهی بزرگی است که برای من کشیدهاند و این سفر نمیتوانست به چند کتاب کوچک ختم شود با اولین تکان قطار پرندهای در من به آزادی رفت و خون جریان دیگری داشت شبی که میتوانست کوتاهترین خواب دنیا باشد از من زنی بیپروا میساخت که ناباورانه شکار بوسهای میشد
از این لحظهها نمیتوانستم کوتاه بگذرم که بند بند آن شب جاری شبیه پنجرهی لرزان قطار تکانم میداد و هنوز تهران در من مسافری است در قطاری که پایان نمیگیرد.
(۵) به شمعی که روشن نکردهام در تاریکی فکر میکنم به صدایی که نشنیدهام از تو به دوریات که میتوانست دیوانهام کند به زن که امتداد موهایش هنوز از پیچهای زندگیام بیرون زده است به تو فکر میکنم که تنها تکلیف سیگارت را روشن میکنی به من که فکر میکند به اینها هنوز و ساعت را برای روز بعدی کوک میکنم.
(۶) [ما دستِ پنج انگشتیم] از پردهی خانه پدر کنار که میرفت نوشتم: زندگی نانی که ندارد نیست تابیست که نمیآورم
مادر زیر چادر جوانیاش برف که بارید لبخندی از جنس نمیتوانم گریه را به شکل صورتش برگرداند خیابانی دستش را در برادر رها کرد خواهر خودش را در دیگری پزشکی در من خواب موهایش را به تخت گره میزد و من هنوز خطهای لباسم را با راهرو بیمارستان ادامه میدهم.
حالا ما دست پنج انگشتیم که روی قبری به شکل قلب کشیده میشود و زندگی در هر کداممان جوری مرده است
پدر که با مرگ صورت مهربانی دارد خانه که به شبها نمیآید را برای مادرِ آشپرخانه میآوَرَد مادر باران را از روی لباسهای بند به خانه برادر چراغ قرمز مرگ را و خواهرم برای چند زندگیست که نمیمیرد
من اما شبها ک/تاب و تب از دست میافتد جوانی پیراهن پدر را روی سفیدی موهای مادر میپوشم با ابر رویای برادر کنار کفش پاشنهی خواهر راه میروم و خندهی مرگ را مثل صدای تلفن و پرستار و بیمارستان در آوردهام.
گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی دبیر سرویس شاعران عصر ما
۲۰ خرداد زادروز فخرالدین عراقی، گرامی باد. شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر متخلص به عراقی در ۶۱۰ قمری در کُمجان (کُمیجان از توابع اراک امروز) دیده به جهان گشود. درباره نام و نسب عراقی، میان غالب تذکرهنویسان اختلاف است. به روایت حمدالله مستوفی در کتاب تاریخ گزیده نام او ابراهیم، لقبش فخرالدین و نام پدر […]
لیلا طیبی / "سارا ساربانی" هنرمند هرمزگانی درگذشت. وی متولد سال ۱۳۷۳ و مجری برنامه های شو بندر و نوای شرجی بود.
با حالتی گیج، به تختم بر می گردم. چشم هامو می بندم تا کمی آرامش بگیرم. میون خواب و بیداری....
انتشار کتاب «ناخودآگاه سیاسی: روایت همچون کنش نمادین اجتماعی» نویدبخش جنبش نوینی دانسته میشود که جیمسون آن را «انقلاب آلتوسری» مینامد. این کتاب یکی از مهمترین آثار جیمسون و اثری بینا رشتهای در حوزههای سیاست، اقتصاد و مارکسیسم، روانکاوی، ادبیات و مطالعات فرهنگی محسوب میشود. ناخودآگاهی سیاسی و ایدئولوژی فردریک جیمسون پژوهشگر و نظریهپرداز مارکسیست، […]