نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
معرفی شاعر: علیرضا جان نثاری،دکتر عاطفه میرسعیدی
***************************************
شاعر: علیرضا جان نثاری مدام میخورد به هم، مدام میخورد به هم سلامتی! سلامتی! دوجام میخورد به هم
هراس دارم از شنیدن وداع گفتنت لبت که وقت گفتن سلام میخورد به هم
همیشه فکر میکنم که روزهای بعد از این میان ما و جام ما ، کدام میخورد به هم؟!
پر از سکوت و حسرت و … هنوووز خیره میشویم نگاهمان که بین ازدحام میخورد به هم
و کودکی که چادر تورا به زوور میکشد نگاهمان دوباره ناتمام میخورد به هم
************************************** دیدم شکست و آنطرف انداخت قابم را باید بپرسم از کسی تعبیر خوابم را
زردم، تلنگر میخورم از باد، میرقصم پاییز میفهمد فقط حال خرابم را
پیرم، زمینگیرم، یقینا میشناسیدم وقتی که برمیدارم از صورت ، نقابم را
دیدن، پسندیدن، تمام عمر رنجیدن حقم نبود اما پذیرفتم عذابم را
وقتی مردد بودی و دست و دلت لرزید من قرص و محکم کرده بودم انتخابم را
یکروز میفهمی “تورا من چشم در راهم” وقتی که میبینی خودت اسم کتابم را
*****************************************
معرفی شاعر: دکتر عاطفه میر سعیدی( زبانشناس، استاد دانشگاه)
رهایی” هر زمان در فکر آنم که ندایی میرسد از فراز آسمانها آشنایی میرسد تا غریبیِ مرا با هستیام کمتر کند، با نوای دلنواز همصدایی میرسد از خودم غافل شدم بس که دلم لبریز شد با همین دنیا که با آن بیوفایی میرسد روح من زندانی جسمم شد و تا مرگ رفت شک ندارم عاقبت وقت رهایی میرسد عشق نابی باید از دنیا مرا غافل کند اینچنین از سمت قلبم نور غایی میرسد من به خود میآیم و دنیا گلستان میشود رقص باران با نمای خوشادایی میرسد این همه بیهودگی جایی ندارد در تنم مطمئنم روح و جسمم تا رهایی میرسد باید از تنها جدا باشم کمی تنها شوم لذت وارستگی با این جدایی میرسد اوج میگیرم به سوی آسمانها تا ابد خالقی دارم که از سمتش خدایی میرسد…
این مطلب بدون برچسب می باشد.