نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سنگینتر از برف بر کوه طبقِ قرارِ همیشه شب در مسیرِ خودش بود او بر مدارِ همیشه ماه از کمینگاهِ ظلمت مثلِ حبابی، غنیمت میریخت در چشمهایش با نورِ تارِ همیشه در هر قدم نقش میزد جبرِ پریشانیَش را شاید ببیند خدای بیاعتبارِ همیشه او بود و دستانِ خالی، عشقِ عروسی خیالی با مادری زخمدیده […]
سنگینتر از برف بر کوه طبقِ قرارِ همیشه شب در مسیرِ خودش بود او بر مدارِ همیشه
ماه از کمینگاهِ ظلمت مثلِ حبابی، غنیمت میریخت در چشمهایش با نورِ تارِ همیشه
در هر قدم نقش میزد جبرِ پریشانیَش را شاید ببیند خدای بیاعتبارِ همیشه
او بود و دستانِ خالی، عشقِ عروسی خیالی با مادری زخمدیده از انتظارِ همیشه
نجواکنان قول میداد اینبار اگر بازگردم میگیرم آسایشم را از بختِ هارِ همیشه
این بار اگر بازگردم …. باز آن صدای مزاحم یادت نره خیلی دردا درمون نداره همیشه
تا مرز راهی نمانده ۱ … ۲ … زمین سرخ لرزید چیزی نماند از امیدِ عصیانتبارِ همیشه
سهل است انکارِ آتش وقتیکه دودی نباشد یک کولبر باز گم شد پشتِ غبارِ همیشه
.
سمانه مصدق
دبیر شعر مجلهی ایرانیان اروپا: احسان امیری
این مطلب بدون برچسب می باشد.