نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
باید ذبح میشدم
اما
نه پدرم ابراهیم بود
و نه من
آنقدر معصوم
که لحظهی آخر
خدا پادرمیانی کند
هر شب
تیرباران میشدم در خواب
و صبح
زنان در صف نانوایی میگفتند
آه ببینید
ببینید
شهید نمیمیرد
شهید هرگز نمیمیرد
زنان کولی
در قلبم
برنج آبکش میکردند
اسکناسی مچاله را
از سینههاشان در میآوردند
میگفتند
بگذار روی زخمهایت دخترم
زخمهایم اما
خوب نمیشدند
من
یک ماشین نعشکشیام
که جنازهام را
از اتفاقی
به اتفاقی دیگر
جابهجا میکنم
سحر امینی فر
“در هوای تو”
من گم در هوای تو بودم
در آن هوا
که تو باشی و من
که به مستی
سخن ساز میکند سوسن
که تو باشی
و ترس
آسیمه سر از من بگذرد
وز مرگ خویش
دراین بهار
به شیون
جامه بر دّرّد
در آن هوا که بخندم
به روزگاران دلگیری
که شعری بخوانمت
با خوش ترین آهنگ اساطیری
از تهمینه ای که تویی
بر بالین خواب من
از دشت قرنفل
بر پهنه ی آفتاب من
که بگریم ز شادی
که بخندم به درد
که رها کنم عقاب دلم
به آزادی
در آن هوا که از شور
بی وقفه ببارم
و پاسخ مرگ را
در هجوم این پاییز
صراحی از صلات جام ستاره بردارم
پورمزد کافی (منظر)
دبیر شعر و سرویس رسانه : آقای احسان امیری
این مطلب بدون برچسب می باشد.