شنبه ها با اشعار شاعران ایران زمین

شعر _ مرتضی براری _ مرتضی مفاخری

که گلوله تن خود

منزه می‌کند

چگونه باور کنم

کسی به شفق ننشسته

 

از پهلوی آینه

نطفه بیرون بجهد

بلوای فنجانش دهان باز کند

اگر معشوقه‌ام بودی

هر روز ترکت می‌کردم

تا دوباره بیابمت

و خرچنگ‌ها در جای پای تو

آب از دستانی ساده

طلب کنند

من خیره به اقیانوسی

که به شدت می‌خندد

بجویمت

که از بزاقِ ماهیان

مرا مکیدی

رنگ‌ها بهار سقط کرده‌اند

زمستان لبانت را

اگر معشوقه‌ام شدی

چگونه باور کنم

در من کسی چیزی

نیست

که نشود به اشتباه

بزرگ‌تر مرتکب شوم.

 

#مرتضی_براری

 

بازی شطرنج را نمی‌فهمید

اینکه چرا تمام مهره‌هارا

می‌توان زد جز شاه؟

بازی‌ای که از ابتدا

بازنده بود را

کنار زد

خواست در فنجان غروب

کمی جدول حل کند

که دید جای

سرزمین مادری

با خانه‌های سیاه پر شده

پس تبعید

پیش از تولد اتفاق افتاده بود

پنجره را باز کرد

خواست حواسش را

به هوا پرت کند

که یادش آمد

پرهایش را چیده ‌اند!

 

#مرتضی_مفاخری

دبیر  سرویس شعر و رسانه : احسان امیری