طنز

“طنز_ به مناسبت روز جهانی زن _ سمیرا یوسفی”

خونه زندگیم هم همیشه برق می‌زد. آخر هفته‌ها هم تا می‌اومدم نفس بکشم، یه لشکر از فامیل‌ها می‌ریختن خونه‌مون و می‌خوردن و می‌پاشیدن. تازه باید حواسم به خورد و خوراک گربه‌های تو هم می‌بود ...

 

مامان‌ می‌گه: من همسن تو که بودم، از شیش صبح تا سه بعدازظهر سرِ کار بودم. یه بچه بیست‌ساله تو خونه داشتم و یه هجده‌ساله و یک جفت ده‌ساله و مادرشوهر پیر و مریض و غرغروم!

خونه زندگیم هم همیشه برق می‌زد. آخر هفته‌ها هم تا می‌اومدم نفس بکشم، یه لشکر از فامیل‌ها می‌ریختن خونه‌مون و می‌خوردن و می‌پاشیدن. تازه باید حواسم به خورد و خوراک گربه‌های تو هم می‌بود که زبون‌بسته‌ها گرسنه نمونن.با این حال هیچ وقت “آخ” نمی‌گفتم.

شماها چرا این‌قدر سست و بی‌انگیزه شدین؟ خاک بر سرتون!

.

خدابیامرز مادربزرگم همیشه به مادرم می‌گفت: من همسن تو که بودم، ده‌تا بچه تو خونه داشتم و یک مادرشوهر پیر و مریض و غرغرو. تازه دخترعمه‌ت هم با ما زندگی می‌کرد. همیشه هم هفت هشت نفر مهمون از ده برای درمان می‌اومدن و چند هفته می‌موندن و یا خوب می‌شدن، یا می‌مردن که بساط ختم و تشیع‌جنازه و مهمون‌داریش هم می‌افتاد گردن من. خونه زندگیم هم همیشه برق می‌زد. تازه باید حواسم به مرغ و خروس‌هامون می‌بود که زبون‌بسته‌ها گرسنه نمونن. با این‌حال هیچ وقت “آخ” نمی‌گفتم. شماها چرا این‌قدر سست و بی‌انگیزه شدین؟ خاک بر سرتون!

.

چند وقت پیش، کتیبه‌ای با خط سومری در حوالی دامنه‌های کوهی یافت شد و بلافاصله برای کارشناسان امر ارسال و بلاخره پس از روزها و ماه‌های متوالی اینطور ترجمه شد:

من همسن شما که بودم، صد و بیست‌تا بچه داشتم و یک مادرشوهر پیر و غرغرو و مریض و چند نفر از اقوام هم دائمی توی چادر ما زندگی می‌کردند و نمی‌رفتن. خونه زندگیم هم همیشه برق می‌زد. تازه باید حواسم به گوزن زرد و پلنگ‌مون هم می‌بود که زبون‌بسته‌ها گرسنه نمونن. شماها چرا این‌قدر سست و بی‌انگیزه شدین؟ یه چیزی هم می‌خواستم بگم ها…چی بود؟ آهاااا…خاک بر سرتون!

 

 

https://instagram.com/iranian_europe_news?igshid=ZDdkNTZiNTM=