نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
” عطر شب بویی در منظر بیاویز ” در ستایش شاپور جورکش سپهری گفت :” آدمیزاده این حجم غمگین، طومار طولانی انتظار است .” شاپور جورکش در انتظار وعده ی موعود بود . او مرگ را تن نمی زد .آخرین بار شاپور جورکش را در خانه ی دنگال او دیدم . سطح خانه از کوچه پایین تر بود .یک اتاق بالا داشت و پایین اتاقی نداشت، سالن و هال کوچکی بود. چند سوسیس سرخ کرد و رفتیم توی حياط خانه ، که یک توالت داشت و یک درخت نارنج . فکر کنم برایش شعر زمان فريدون توللی را برده بودم . آن روزها شاپور مثل من موبایل کوچکی داشت و من به او گفته بودم ، چیزی برای همشهری فسایی ات ، توللی ، بنویس .تا در شعر زمان اش بیاورم . حدود چهارصد پیامک برای من فرستاد ، آن پیام ها را مجموع کردیم و بردیم کافی نت ، تکثیر کردیم . ماحصل آن مطلب طولانی با پیچش های الیوتی این بود که:” آتش بار آتشفشانی بود توللی، که هر جا رسید بارید ، شعر ،نوشته ، طنز …این که خانی می خواست جای رعیت بنشیند ، استغراقی نیم بند بود ، نبوغ فريدون لمس جادویی می داد به متن ، اما آن جا که می خواست شاعرانگی را به تمام غوطه زند ، پس می افتاد .سکته ی ناقص می زد .در حد شاعری طناز می توانست فقط لحن و زبان ” رعیت ” را تقلید کند ، بیافریند ، اما هیچ وقت نخواست رعیت برای چند روز هم شده – بماند .سخت است زندگی فيض! سخت است .نصرت رحمانی خراباتی، دردنوش بروی و بمانی سخت است .ترس از فقر ، از خود فقر سخت تر است برای خان زاده ، خودت مرا مبین این جا …” نمی خواهم هرچه نوشت دوباره بنویسم . یادم نمی آید دقیقا چه کاشتم و گذاشتم و چه برداشتم :” ترجمه ی افلاتون تا بارت را با علی معصومی ترجمهکرده بود . شاید هم کتاب هدایت اش بود ، یا هوش سبز ، یا آدم لتی ها …” فقط می دانم الان یادم آمد ، دو کتاب بوطیقای شعر نو ، شاپور را از کتابفروشی ققنوس تهران را خريده بودم ، یکی را به خودش تقدیم کردم . شاید هم یک کاسهی کتلت به او دادم و گفتم :” شاپور جان ! تو از کجا پول می آوری؟ چه جور اجاره می دهی و هر سال از شمال ارم ، به چهار راه آریا ، بعد به هفت تن و چهار راه دروازه سعدی ، داری عقب گرد می کنی . با این چند کتاب شعر ، نقد و ترجمه در انحنای ” نون ” می مانی . گفت :” من یک نفر هستم ، راستی فيض جان ! تو نمی دانی چقدر دشمن داریم ، اگر اینها بفهمند که تو این جایی، خاک این خانه را به توبره می کشند …” نشست و در مبل گم شد ، خیلی نحیف و لاغر شده بود مرد ، ریش و سبیل اش زرد بود ، فندکی به او دادم ، گفت :” عاشق کبریت ام ، شعله کشید بلند و سیگار را روشن کرد . بعد از آن اتفاق، جورکش را من ، در گوشه و کنار ، از دور می دیدم . یک باری هم من به فروشگاه و غذا خوری فرهنگ رفتم ، او بیرون می آمد ، دست تکان دادم ، سر جنباند. بعد هم نقدی بر کتاب توللی ما نوشت و از براهنی انتقاد کرد که چرا به زندگی خصوصی شاعران سرک می کشی ؟ نگاه کن ،نقد درست این است …خیلی چيزهای دیگر هم نوشت ، می ترسم آمپر بعضی ها در این مرداد داغ بالا برود . یک روز هم تماس گرفت و با چند نفر به خانه ی ما آمد ، چند بیت مشعشع در مسمطی آورد، چند بیتی من نوشتم ، گفت :” از غزل متنفرم ، این شعر در غزل نمی گنجد .” یکی از شب های سرد پاييز نشسته بودم و داشتم از قصيده ی “ژوزفین” توللی استفاده می کردم ، چند بیت آورد ، چند بیت هم شمس فرستاد و چند بیت دیگر هم صدرا ذوالریاستین آمد و گفت :” این قصيده، شرکت سهامی خاص است .” این آخرا ما هرکدام در جایی زیج نشسته بودیم، تلفنی کردم باری که یک هدیه برای ما آمده است. گفت:” می آیم می گیرم ، نیامد ، چه امید ماند ، یک کتاب من اجازه ی تمدید نمی گیرد . من دیگر از مرگ نمی ترسم ، چرا احمد رضا احمدی، از مرگ می ترسد ؟” . آخرین برگ سفرنامه ی باران این بود ” نام دیگر دوزخ ” شاپور بود ، که به نشر سیب سرخ دادم :” صور آبی می دمد ، و ما لز غبار برمی خیزیم ، تا در نگاه تو قضاوت شویم ، رادنا ! ، نگاه کن ، شب صرعی بر دامانم ، سرنهاده، پرپر بالی بر بوم ، سوخته تفسیر کن ، جبران این شب بی ناهید ، که نه نایم را می رهاند ، و ، نه می سرایدم، عطر شب بویی در منظر بیاویز ، بر خرگاه گلوی قبيله، آوازهای آبی ات را بخوان …” ( ص ، ۱۲ ) این شعر یک پارچه که به ظاهر به همه جای اسطوره های همه ی ملل سرک می کشد ، پر از تکرار تصاویر ملموس، است که بار و موتیف های اسطوره ساز ، آنها را یدک می کشند . کلام آگوستین را برای شاپور آوردم :” من به آنان که می پرسند ، خداوند پیش از خلق آسمان و زمین به چه کاری مشغول بود ؟ ” شاپور کتاب اش را توی دست های من گذاشت و گفت :” او برای مداخلهگرایان در اسرار الهی جهنم می ساخت ، ” نام دیگر دوزخ ” را . ******************** نوبسنده: استاد فيض شريفی تنظیم: رامک تابنده
ششم مرداد ماه ۱۴۰۲
این مطلب بدون برچسب می باشد.