هر هفته چهارشنبه و یکشنبه ها با آثار شعر مخاطبان رسانه ایرانیان اروپا...
انتشار : 24 - فروردین - 1401 - 19:59
کد خبر : 3370
مشاهده : 293
به راهروهای مزمن دبستان فاطمیه قسم
به کلاسهای خجولی که در هیچ کدامشان
مبصر نبودم
به شهر کوچکم که در اندوه نقشه گم شده بود
و به همان یک خیابان
که هرگز
به جایی…
پاهایم درد میکند
و هر چه میدوم
توپ دو لایهی آرش
شادیهای مادرمُردهی پنج عصر
لکنت بلندگوی شهرداری
اسیرهایی
که هیچوقت آزاده نشدند
و لیلا
لیلا که فکر میکرد
صف گوشت از صف نفت مهمتر است
و لیلا که میگفت
به آن گیاه مرموز اگر دست بزنی
پستان مادرت…
و لیلا که از عشق
تنها نامی را
و لیلا که پیراهن کهنهاش
به برجستگی چهارده سالگی…
گیر کرده بود
به عزت و شرف لاالهالاالله
غروب نبود
باران هم نمیبارید
آخ لیلا
همهی ما گیر کردهایم
شبیه جوانیام که گیر کرده
در کودکیام
کودکیام
که دستیست زیر آوار
و هنوز انگشتش
میپرد
روی پلکم
کودکیام
که رودبار است
و هر بار
کفشی
عروسکی
خاطرهای را…
کودکیام
که چشمهای سبز برادرم را بیشتر دوست داشت
لیلا
زندگی
بازی وسطی بود
توپهای دو لایهی آرش
بدون خطا….
زدهام بیرون
ولی آدم که از سنگ نیست
عوارضی قزوین را رد کند
بگوید
۲۳۰ کیلومتر از اندوهم دور شدم
زدهام بیرون
و هنوز هفتسالگیام
با شلوار خیس در کلاس
تاب میخورد
در حیاط خانهای
در خیابان چهلم گیشا
کاش کسی میگفت
آدم چطور میتواند
از خودش بزند بیرون؟
قبول
همهی ما صبح یک روز معمولی خواهیم مُرد
نه غروبی در کار است
نه بارانی
اما
تو را به عزت و شرف لاالهالاالله
به پیراهنت بگو
کمی هم
به خوابهای من گیر کند لیلا!
سارا دیباجی
پناهم داد افسردگی
مثل عبور نور از نیمهی تاریکِ راهرو.
رسیدم
رسیدم
با سه روز تاخیر رسیدم
مثل تبریک روحانی
وقتی قرار بود سهمی نداشته باشم
در یک تبریکِ سادهی عید.
رفته بودم که بروم اما
مانند یک مادر
نگران ابعاد پتوی فرزندم شدم.
رفته بودم که بروم
اما مانند یک مرد
که نگران است زنِ سابقش را به قبیلهی دشمن بدهند
آمار پاکتهای سیگارم را گم کردم
مانند یک مرد
ماندم سر تاوان اشتباهی
که آن را حفظ شده بودم دیگر.
مثل یک دیوانه
به خودم قول دادم اگر حوصلهام سر برود
با دود روی دیوار یادگاری بنویسم
روزها را خط گذاری کنم
و وقتی دلم گرفت
دستهایم را برای دوستت دارم قلاب کنم
برود از دیوار همسایه بالا.
گواهی می دهم
دیدنِ عشق
کار ساده ای نیست
و شرط بندیِ شیطان
روی دار و ندارِ انسان
ابدا
عادلانه نبود.
گواهی میدهم
شنیدنِ دستور
ساده نیست برای سربازی
که هر هفته مرخصی اش را پاره میکنند
اما جز احترام نظامی برای فرمانده
قائل نیست.
و کلاغپر
برای سربازی که از جشن پتو می آید
و تمام ظرفها را شسته است تا صبح
شگون ندارد.
شگون ندارد
نامهی نامزدش را در جمع
با صدای بلند بخوانند
و همه او را از فردا
«عزیزم» صدا کنند!
.
بهار شهریاری
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0