امروز اولین مراجعم خانمی میاانسال همراه با دخترش حدودا ۲۲ ساله وارد شدند . بعد از سلام و احوالپرسی فکر کردم برای مشکل دخترخانم جوان آمده اند ، برا همین از دختر خانم خواستم تا خودشو معرفی کنه که گفت برا مشکل مامانم اومدیم ، با تعجب رو کردم به مادرش و خواستم که خودشو معرفی کنه ،
خانم رنگ و رو پریده ، مضطرب و آشفته گفت : وحیده هستم ، ۴۸ ساله هستم و خانه دارم . ۲۷ ساله که ازدواج کردم و دو تا بچه دارم ، یک پسر ۲۵ ساله و یک دختر ۲۱ ساله .
به حدی ناراحت و عصبانی بود که دوست نداشت بیشتر از این سوال کنم و عجله داشت که مشکلشوبگه ، پرسیدم خوب مشکل چیه که باعث شده بیایین اینجا ؟
گفت : خانم دکتر دستم نمک نداره ، هر چی بیشتر به خونوادم محبت می کنم ، خدمت می کنم ، بیشتر طرد م می کنن ، بیشتراذیتم می کنن، دیروز زن داداشم و داداشم کتکم زدن و از خونه شون انداختن بیرون و شروع کرد بلند بلند گریه کردن ، سعی کردم باهاش همدلی کنم و دستمال تعارفش کردم ومنتظر شدم تا آروم بشه ، گفتم خوب تعریف کن ببینم چی شده ، ماجرا چیه ؟
گفت : سه هفته پیش مادرم جراحی قلب انجام داده ، مشکل قلبی داشت و دکترا گفتن باید جراحی بشه ، دو تا برادر دارم و خواهر ندارم . برا همین همه ی کارای پدر ومادرم به عهده ی منه . چند وقته درگیر مشکل قلبی مادرم هستم ، مرتب پیش دکتر و جراح های مختلف بردم و تمام تلاشمو کردم تا بهترین جراح شهر رو پیدا کنم و با هزار تا خواهش و تمنا از ایشون بخوام که مادرمو عمل کنه ، ترتیب همه آزمایشات و رادیولوژی و اکو و تست و اسکن و….. رو بتنهایی انجام دادم ، حتی از همسرم خواستم برا هزینه جراحی کمک کنه ، تا در بیمارستان خصوصی جراحی بشه و چیزی کم و کسر نداشته باشیم .
خدارو شکر جراحی بخوبی انجام شد وبعد از مرخص شدنش ، آوردم خونه ی خودم تا با خیال راحت از مادرم مراقبت کنم ، دو هفته به بهترین نحو ازش مراقبت کردم ، بعد برادرم گفت که تو خسته شدی اجازه بده ببریم خونه ما ، گفتم نه اینجا راحتتره ، بزارین همین جا بمونه ، قبول نکرد و گفت ما راحت نیستیم که هر روز بیاییم خونه ی شما و به مادر سر بزنیم ، بالاخره مادر رو برد خونه خودش ، می دونستم که اونا بلد نیستن مثل من از مادر مراقبت کنن برا همین خیلی نگرانش بودم و هر روز بهش سر می زدم ، تا اینکه دیروز رفتم دیدم مادر حالش بد شده ، دچار تنگی نفس و سرفه های شدید شده ، از زن داداشم پرسیدم چی شده ؟ چی کارش کردین ؟ داره می میره ، گفتم که کار شما نیست ، تمام زحمات منو به هدر دادین ، نباید می آوردینش اینجا ، باید ببرم خونه ی خودم ، و شروع کردم به آماده کردن مادر تا ببرمش خونه مون ، که زن دادشم مانعم شد ، ما دعوامون شد و زن دادشم شروع کرد به توهین و فحاشی ، منم دستمو گذاشتم جلو دهنش که جلو فحاشی شو بگیرم که برادرم از راه رسید و منو گرفت به باد کتک و از خونه آش انداخت بیرون .
دو باره شروع کرد به گریه و ناله . سعی کردم آرومش کنم و دلداریش بدم . گفت می بینین خانم دکتر بجای قدردانی و تشکر از من با من چیکار کردن ؟ یک ماهه که من از کار و زندگی افتادم تمام زندگی مو ، وقتمو ، پولمو ، برا مادرم گذاشتم ، از شوهرم ، بچه هام یک ماهه غافل شدم ، تا همه چی خوب و بدون نقص باشه و مادرم سلامتی شو بدست بیاره ، نخواستم زن داداشام کاری برای مادرم بکنن و فردا منت شو رو سر برادرام و مادرم بزارن ، می دونستم اونا دلشون برا مادرم نمی سوزه و نمی تونن بخوبی من از مادرم پرستاری کنن .
براش یه لیوان آب ریختم و ازش خواستم تا چند تا نفس عمیق بکشه و آروم باشه .
بنظرتون علت رفتارهای وحیده چی می تونه باشه ؟
ادامه دارد
ارسال دیدگاه