مطالعات تطبیقی فلسفه و ادبیات

مبانی فکری اگزیستانسیالیسم چیست- دکتر رقیه خانمحمدزاده

اگزيستانسياليسم چيست؟
«اصطلاح “اگزيست” و “اگزيستانس” به چيزي كه بيشتر فعال است تا منفعل، دلالت داشته و از اين رو پيوند نزديكي با ريشة لاتين ex “برون” sistere از stare “ايستادن”»دارد. (كادن، ۱۳۸۶: ۱۵۳)
«اگزیستانسيالیسم همچون فریادی در اعتراض علیه پوچی اندیشة محض منطقی که نه منطق اندیشه بلکه منطق حرکات درون هستی است، آغاز میکند؛ این فلسفه فرد ناظر تمامی زمانها و تمامی وجود را از نظر پردازیهای اندیشة محض به مسائل و امكانهای اندیشة مشروط خود او به مثابة فردی وجودی که در جستجوی آن است که بشناسد چگونه زندگی کند و زندگی کند آنگونه که شناخته است، فرا میخواند»
(بلاکهام، ۱۳۷۸: ۵).
بنابراین فلسفة اگزیستا نیسالیسم فلسفهاي براي زندگي است و به مسائلي ميانديشد كه براي زندگي يك فرد وجودي مورد نياز است..

مبانی فکری اگزيستانسياليسم:

– وجود مقدم بر ماهیت :

«بشر، نه فقط آن مفهومی است که از خود در ذهن دارد، بلکه همان است که از خود میخواهد، آن مفهومی است که پس از ظهور در عالم وجود، از خویشتن عرضه میدارد. همان است که پس از جهش به سوی وجود، از خود میطلبد. بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود میسازد» (سارتر، ۱۳۸۶: ۲۹ )
اصل وجود مقدم بر ماهیت: «اگر براستی بپذیریم که وجود مقدم بر ماهیت است، دیگر هیچگاه نمیتوان با توسّل به طبیعت انسانی خداداد و متحجّر، مسائل را توجیه کرد. به عبارت دیگر جبری وجود ندارد. بشر آزاد است، بشر آزادی است». (سارتر، ۱۳۸۶ : ۴۰).
با پذیرش این اصل است که فرد وجودی ارزش پیدا میکند و میتواند با خواستن و گام برداشتن بشود آنچه که میخواهد.

– آزادی (free will):

هر انسان، وجودي يگانه است كه خود روشن كننده سرنوشت خويش است. در اين مكتب تمركز بر آزادي بشر فراوان است ، انسان در انتخاب آزاد است و از همين آزادي در انتخاب، مسئوليت حاصل ميشود. اما مشكل ان است كه بشر خود را فراموش كرده و از ارزش و اهميت خويش غافل است. انسان همواره در وضعيتي معين و در شرايطي است كه خود آن را انتخاب نكرده است اما ميتواند آنها را پذيرفته و مسئوليت آن را بر عهده بگيرد و به اين واسطه در راه ساختن خويش از آنها بهره گرفته و بدين سان از همه آنها فراتر برود.
«ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد. این معنی، همان است که من با جملة «بشر محکوم به آزادی است» بیان میکنم. بشر محکوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسؤول همهی کارهایی است که انجام میدهد». (سارتر، ۱۳۸۶:۴۰)
بشر آزاد است و میتواند با انتخابهای خودش به آنچه میخواهد تبدیل شود. ژان پل سارتر این چنین آزادی و اختیاری برای انسان قائل است که میگوید: «بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود میسازد» از سوی دیگر کسی مثل یاسپرس اینگونه آزادی و اختیار مطلق را قبول نمیکند. یاسپرس میگوید: «من خود مختارم اما، خود کفا نیستم».

– دلهره :

«مفهوم دلهره در همة نوشتهای
اگزیستانسیالیستها یافت میشود… دلهره حالتی است که بیش از یک جهش چونایی (کیفیتی) از یک مرحلة زندگی به مرحلهی دیگر دست میدهد». (کاپلستون، ۱۳۸۴: ۸)
عدم آگاهي انسان از وجود و عدم وجود خويشتن، باعث ايجاد اضطراب و دلهره گشته و اين دلهره همراه با مسئوليت در برابر ساير آدميان توجيه ميشود.با پذیرش این که وجود مقدم بر ماهیت است و طرحی از زندگی از پیش برای انسان ترسیم نشده است و این انسان است که با آزادی و اختیار خودش ارزشهایی برای خودش میآفریند و به سمت و سویی که میخواهد گام بر میدارد، مسؤولیتی برای انسان ترسیم میشود که او را تحت فشار قرار میدهد، بهانهای نیست، جبری نیست و انسان آزاد و تنها ست و نه تنها با انتخابهای خودش، دنیای شخصیای برای خودش میسازد بلکه به نوعی جامعهای انسانی هم با انتخاب او تحت تأثیر قرار میگیرد. چنین فردی باری بر دوش خود احساس میکند، چنین فردی دچار دلهره میشود. مسؤولیت، دلهره میآورد.
« اگزیستانسیالیسم با صراحت اعلام میدارد که بشر یعنی دلهره». (سارتر، ۱۳۸۶: ۳۴)

– فردیت و برتری :

در فلسفههای اگزیستانسیالیسم روی سخن همیشه با فرد است. فرد وجودياي که آزاد است و تنها و باید خودش بشود. در این فلسفهها نکتهای اساسی این است که همیشه به فرد گفته شود باید از همرنگ شدن با دیگران دوری کند. فرد باید مطابق با خواست و میل درونی خودش زندگی کند و نه آنچه دیگران هستند و یا دیگران انتظار دارند که او باشد. کیيرکگور معتقد است «اصل کار در زندگی این است که خودت را بیابی و من خودت را به دست بیاوری».(اندرسون، ۱۳۸۵: ۱۴۰)
فیلسوفان اصالت وجودی منظورشان از این فردیت، گوشهگیری از جامعه برای فرد وجودی نیست، در واقع آنها نمیخواهند که فرد در ظاهر و رفتارهای روزانه جدا از دیگران باشد و یا اصلاً در سطح جامعه دیده نشود و همیشه در تنهایی به سر ببرد. آنها معتقدند که این تفرد باید درونی باشد. فرد در جامعه زندگی میکند و امّا مثل عموم جامعه فکر نمیکند. برای خود اندیشههایی آفریده و مطابق آنها زندگی میکند.

– وجود و تعالی :

وجود از مفاهیم مهم فلسفههای اصالت وجودی است. گابریل مارسل اعتقاد دارد که «وجود یک مسأله نیست، یک راز و یک سر است». (وال، ۱۳۷۲: ۱۴۰)
«پیام اگزیستانسیالیستها به انسانها سه چیز است : ۱ – خودت باش ۲ – خودت را باش ۳ – خودت را بشناس». (غیاثی کرمانی، ۱۳۷۵: ۱۵)
در این فلسفهها همواره فرد را به گذر از چیزی كه هستند یا از چیزی که جامعه به آنها ارائه کرده است، فرا میخوانند هر فرد وجودی استعدادها و تواناییهای درونی بسیار زیادی را دارا است که با پذیرش اینکه چیزی از قبل برای او طرحریزی نشده است، «وجود مقدم بر ماهيت» میتواند آن تواناییها را بجوید و از آن خودش سازد.

– پرسشهای وجودی :

اگزیستانیسالیستها پرسشهای بيشماري را در مورد هستی و وجود طرح میکنند و عجیب این که پاسخی در خور و روشن و قطعی نه برای خود مییابند و نه برای پیروان و خوانندگانشان. آنها همچنین جوابهای سطحی و ساده را نیز برای این پرسشهای اساسی نمیپذیرند و معتقدند که حقیقت اینگونه پرسشها در ابهام آن آنهاست و اینکه هر فرد وجودی به نوعی پرسشها را در درون خودش حل بکند و با آن کنار بیاید. «به نظر یاسپوس و مارسل، آشکارا این ابهام جهان است که نومیدی را به وجود میآورد، و ایمان را برمیانگیزد». (بلاکهام، ۱۳۸۷: ۷ – ۳۳۶)
اگر بپذیرند که پرسشهای اساسی، از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ پاسخی روشن و عام دارد با عقیدة آنها که طرحی از پیش ریخته نشده است مغایرت دارد. اگزیستانسیالیستها در پی تعریف مفاهیم نیستند بلکه میخواهند انسان زندگی کند، میخواهند انسان خودش باشد و الگوهای ذهنی خودش را رعایت کند. هایدگر معتقد است : «این جهان نه جهان رؤیایی و نه جهان پایان یافته و داده شد، بلکه وجودی بیجان است که وجود شخصی در آن شرکت میجوید و بر مبنای آن جهان معقولی را که پاسخگوی امکانهایش باشد، میسازد. در درون مرزهای همین جهان است، جهانی که من با عمل بنیادین تعالی میسازم، که من میتوانم پرسشهای معقول طرح کنم و بپرسم چرا». (بلاکهام، ۱۳۸۷: ۱۵۶)

– مرگاندیشی :

مرگ هم از مفاهیمی است كه در میان فیلسوفان وجودی تا حدی با تناقض همراه است. هایدگر مرگ را امکانی میداند چراکه وقوعش ناگزیر است. هایدگر معتقد است: «انتخاب پذیرش مرگ همچون امکان والا و اصولی وجود من، نه به معنی رد جهان و خودداری از شرکت در کارهای روزانهاش، بلکه به معنی خودداری از فریب خوردن و خودداری از همانند شدن با کارهایی است که با آنها درگیرم. به معنی قایل شدن همان ارزشی برای آنهاست که دارند، یعنی نیستی، از همین کنارهگیری است که قدرت، بزرگی و رواداری وجود شخصی اصیل سرچشمه میگیرد». (بلاکهام، ۱۳۸۷: ۱۴۹)
از طرف دیگر سارتر به نوعی خلاف این نظر را دارد و مرگ را حذف آن معنی میداند که میتوانم باشم. سارتر نمیگوید که برای مردن آزادم بلکه میگوید ما آزادی هستیم که میمیریم. در واقع مرگ را ناگزیری میداند که بدون خواست و ارادة ما روی میدهد که البته آزادی انسان را هم محدود نخواهد کرد.
«برای فیلسوفی که اندیشیدن به هستی را در مرکز کار فلسفی قرار میدهد، بحث از مرگ گزیرناپذیر است. متفکرانی چون کیيرکگور، شلو، یاسپرس و ساتر هم ناگزیر با مرگ همچون مسألهای فلسفی برخورد نکردند».(احمدی، ۱۳۸۱: ۴۸۶)
پيدا كردن هر حقيقتي ارزش جستجو ي آن را داراست كه در نهايت اين اعتراض سبب تشخيص وضع و حالات نامطلوب انسان خواهد شد . در واقع سبب ميشود فرد با تعارضها و منشا آنها آشنا شده و چگونگي غلبه بر آنها را پيش بيني كند. جستجويي از اين دست به همراه مسئوليت و اضطراب ناشي از آن نوعي احساس بيگانگي را در نهاد انسان به وجود ميآوردو در جايگاهي خود آگاهانه است كه انسان سعي در شناخت خويشتن داشته و آن را به عنوان تجربه اي خود آگاهانه ، ميپذيرد. (خودت را بشناس). باشنده اي كه در مواجه با خويش ، تناقض بودن و هست شدن را يافته و به حل تناقضات دست يافته و به خود آگاهي كامل ميرسد.
از جمله تعاريف اگزيستي، وجود گرايي است اين تعريف انساني را كه از خويش غافل است ، با مفاهيم آزادي ، احساس مسئوليت در قبال اعمال خويش، بودن در جهان و نگاهي از نوعي ديگر به جهان ، فرد را با خويش مواجه ميسازد. توجه به فرديت سبب لغو باورهاي قبلي و يافتن باورهاي جديد شده، در نتيجه سبب ايجاد نگاهي جديد و در پي آن تغيير رفتار فرد ، تغيير در درك و فهم مسائل و تغيير در انديشه شده و تمام اين تغييرات با اختيار فرد شكل ميگيرد، در اين مرحله فرد دست به انتخاب يك حقيقت كاملا شخصي زده و در نتيجه فرد تبديل به مشاهده گري با تفكر درون خيز شده و باعث اعتراض و در اصطلاح سنت شكني شده و فرد به اين روش از دنياي همگاني و توده وار، وارد دنياي شخصي و ذهني خويش ميشود. اين سير سبب ايجاد نوعي تفكر و آگاهي شده و فرد متفكر تواناايي تخيل را بازيافته و خود را در موقعييتهاي متفاوت مشاهده كرده و دست به عمل و انديشه از روي اختيار خواهد زد ، در اين ميان فرد داراي انگيزه اي والا بوده و همين انگيزه سبب ساز انقلابي عظيم و در نهايت تغيير نگاه خواهد شد ، تغيير نگاه، اضطراب و دلهرهاي سرشار از حس آگاهي و احساس مسئوليت به همراه دارد ، آگاهي سبب دل سپرن همراه با جرات خطر كردن و تجربه اي نو داشتن خواهد بود. در واقع اين سير به نوعي حركت از آنچه در ذهن شكل گرفته است به سوي حقيقت ، ميباشد.

ادامه دارد