نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
ترجمه «چکامههای رهایی» برگزیده سرودههای محمود درویش و «گل آفتابگردان بر من بتاب» سروده سوزان علیوان راهی بازار کتاب شد به گزارش رسانه ایرانیان اروپا؛ مجموعههای یادشده با ترجمه سیدعلی مفتخرزاده در نشر آرون منتشر و راهی بازار نشر شده است. در معرفی «چکامههای رهایی» میخوانیم: میراثی که شاعر فلسطینی محمود درویش (۱۹۴۱-۲۰۰۸) از خود […]
ترجمه «چکامههای رهایی» برگزیده سرودههای محمود درویش و «گل آفتابگردان بر من بتاب» سروده سوزان علیوان راهی بازار کتاب شد
به گزارش رسانه ایرانیان اروپا؛ مجموعههای یادشده با ترجمه سیدعلی مفتخرزاده در نشر آرون منتشر و راهی بازار نشر شده است.
در معرفی «چکامههای رهایی» میخوانیم: میراثی که شاعر فلسطینی محمود درویش (۱۹۴۱-۲۰۰۸) از خود بر جای گذاشت، بر ساحت فکری و فرهنگی فلسطین به طور خاص و جامعه عرب و بینالملل به طور عام به لحاظ هنری و زیباییشناختی اثر داشته است. مفهوم زن در ذهن و شعر محمود درویش گستره وسیعی از شعر او را به خود اختصاص داده است، چنانکه زن به لحاظ تکرار در اشعار او، سومین محور معنایی را تشکیل میدهد. با این وجود همه اشارههای محمود درویش مربوط به زن/ مادر/ و زن معشوق استعاری نیست، بلکه شاهد نشانهها و توصیفهای واقعگرایانهای هستیم که اشیاء و شخصیتها، ویژگیها واقعی خود را دارند که منتخب ترجمهشده از شاعر در کتاب «چکامههای رهایی» این جنبه را نشان میدهد؛ در شعر «زیباترین عشق» میخوانیم:
همانند سبزه که میان مفصلهای تختهسنگ ریشه میدواند،
در روزگاری، ما نیز چون دو ناآشنا پدیدار شدیم
و آسمانِ بهار
ستاره … ستاره میسرود
و من نوبتِ عاشقی را …
بَرای چشمانت …
و آن را به آواز میخواندم!
** همچنین در معرفی «گل آفتابگردان بر من بتاب» آمده است: سوزان علیوان شاعر و نقاش لبنانی است که در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۴ در بیروت چشم به جهان گشود؛ مادرش اهل عراق است و پدرش از لبنان. کودکی سوزان علیوان به دلیل بحرانها و جنگهای داخلی در غربت گذشت؛ از اندلس تا پاریس و قاهره تا سرانجام در زادگاهش بیروت بار سفر را بر زمین نهاد. در کتاب «گل آفتابگردان بر من بتاب» که ترجمه سرودههای دو دفتر شعری اوست؛ به نامهای «به هیچکس نمیمانم» و «چراغی نابینا» شاعر در تعامل با عناصر پیرامونی نگاهی تازه به اشیاء دارد و از این رهگذر در پی آن است تا درد و رنج و شادی خویش و تجربه شاعرانهاش را با جان و اندیشه خواننده پیوند بزند؛ آنگونه که خود گفته است: «تا زمانیکه شاعر، خواننده را چون صورت خویش در آینه میبیند بر او بیمی نیست، خطر زمانی آغاز میشود که شاعر به خواننده همچون شبحِ انسانی مینگرد که بر صندلیای در شبنشستی شلوغ نشسته است و نشانههای ظاهریاش برای او، به دلیل نور بسیار آشکار نیست…. اوج قله سرفرازی شعر در آن است که حتی یک انسان به تو بگوید: خود را در چامههایت یافتهام.» در شعر «تابِ چُرت» میخوانیم: بخواب چون فرشته، چون موسیقیای آرام مثلِ بوسه دریا بخواب. عشقِ من تندیس شکسته من. برای تو دستانم همه کتابیست از داستانهای کودکانه، و صدایم فانوس. بخواب؛ چون بیخوابی من عمیق.
این مطلب بدون برچسب می باشد.