معرفی کتاب و شاعر

معرفی و نقد سه کتاب خوب -تهیه :مریم نفیسی راد

رسانه ایرانیان اروپا هر هفته؛ پنج‌شنبه‌ها اقدام به معرفی کتاب‌های خوب، همراه با نقد آن می‌کند، بنابراین صاحبان نشر و کتاب، آثار خود را همراه بانقد(از انتشار کتاب بدون معرفی یا نقد کامل معذوریم) به آدرس ایمیل رسانه ارسال نمایند. ایمیل رسانه:[email protected]
پاندورا

رمان پاندورا عاشقانه‏ایست با زیربنای روانشناسی-اجتماعی که به نویسندگی لیلا رعیت توسط انتشارات نسل نواندیش به‏چاپ‏رسیده‏است. 

پشت جلد کتاب متنی نوشته‏شده که به بعد عاشقانه رمان اشاره‏دارد: 

در معمای لاینحل عشق گرفتار مانده‏ام. تو محبوب و مطلوبی، پیچیده در بلا و بدبختی. عاشقانه می‏خواهمت، تاب دوری‏ات را ندارم، اما مشکلاتت را چه کنم؟ نمی‏خواهم وصال محال شود. حتی اگر تقدیر برای من و تو خواب شیشه و سنگ را دیده‎باشد، بازهم می‏خواهمت. تقدیر را برهم می‎ریزم، به‎خاطر تو، به‎خاطر خودم، به‎خاطر عشقی که نیمه‏کاره ماند…… .

داستان بخشی از زندگی دکتر روانشناسی را دربرمی‏گیرد به نام رامین صبوری. رامین جوانی موفق و توانمند است که تا به امروز تقریباً به هرچه خواسته رسیده، اما برخلاف آنچه ظاهرش نشان‏می‏دهد شاد نیست. ناراحتی‏ها و غصه‏های دوران گذشته حتی برای لحظه‏ای او را رهانمی‏کند.

او در خانواده‏ای فقیر بزرگ‏شده، پدر و برادرانش همه کارگرانی ضعیف و کم‏سواد، و درعین‏حال شرافتمند بودند. رفتن به  مدارس کودکان غنی و زندگی درمیان آنها برای رامین عذابی الیم بوده. همین ناراحتی برای او تبدیل به انگیزه‏ای می‎شود برای درس‏خواندن و پیشرفت هرچه بیشتر در زندگی، هم ازلحاظ تحصیلات و هم مادیات. تااینکه چندقدم مانده تا رسیدن به خواسته‏ها زندگی‏اش دستخوش اتفاقاتی جدید و ناخوشایند می‏شود و آخرین تیر ترکش ازطرف تحصیلکرده‏ای ثروتمند بر وجود او فرودمی‏آید؛ همچون کبریتی که بر انبار باروت کشیده‏شود. 

رامین که تا آن زمان خود را به عنوان فردی تلاشگر و موفق شناخته، تصمیم‏می‏گیرد از این توانایی خود درمسیر انتقام از اغنیا قدم بردارد. در این راه هم موفق می‏شود، اما مسیر زندگی همواره عادت‏گونه و یک‏شکل نیست. به‏ناگاه همه‏چیز برای او می‏چرخد و دنیا تصویری دیگر پیدامی‏کند. اکنون او با نهایت وجود پشیمان است از اعمال خود، اما خط قرمزهایی که از آنها گذشته به‏آسانی قابل بازگشت نیست.

و بدین‏طریق ماجرای پاندورا شکل‏ می‏گیرد.

بخش نخست رمان در آسایشگاه روانی و محل زندگی رامین در الهیه می‏گذرد که متعلق به اغنیاست. ماجراهای بخش دوم در پرورشگاهی واقع در پایین‏ترین نقاط شهر اتفاق‏می‏افتد. وجود این تفاوت بین محله‏ها و سبک زندگی، به رمان پاندورا بار اجتماعی بخشیده.

جملاتی از کتاب

درحال حاضر روبروی من چیزی نبود جز چهره‏ای درهم‏شکسته، پوستی کدر، چشمانی گودافتاده و موهایی خاکستری، پخش‎وپلا روی پیشانی. اگر اسمش را نمی‏گفتند نمی‏شناختمش. هرچند نگاهش مانند خنجر تا مغز استخوانم را شکافت. (صفحه ۱۶)

فرهیختگی برای بسیاری از انسان‏ها چیزی نیست جز یک نقاب برای پنهان‏کردن هیولایی که در وجودشان است. (صفحه ۳۹)

یاد کارهایی افتادم که در حقش کردم. تک‎تک نقشه‏هایی که بیشتر و بیشتر برای مجذوب‏کردنش کشیدم. جملات عاشقانه‏ای که درگوشش خواندم و اعمال و رفتار پرمهری که نثارش کردم. یادآوری آن خاطرات، دانه‏های درشت عرق شرم را می‏نشاند روی پیشانی‏ام. (صفحه ۵۳)

پشت چراغ قرمز پسری را دیدم قرمزپوش و کلاه‏بوقی بر سر با صورت سیاه‏کرده. وقت گدایی به سبک عید رسیده‏بود. تا وقتی فقرا برای گدایی مناسبت می‏تراشند، اغنیا حق دارند بر آن‏ها حکومت کنند. (صفحه ۲۵۳)


بازي دهليز
نوشته سوگل اباذری
با نقدی از : مریم نفیسی راد

«بازی دهلیز» از نظر نمادگرایی و نفوذ به دهلیزهای تودرتوی خواب و رؤیا، اثر متفاوتی است. داستانی که از سویی ریشه در موسیقی و معانی مختلف آن دارد و از سوی دیگر، با بهره‌گیری از امکانات گسترده‌ی سوررئالیسم، به ذهن انسان و ناخودآگاه جمعی و فردی آن نقب می‌زند. داستان حس‌ها و
درباره‌ی زنی است به نام مونا، که به طرز عجیبی دختر چهارده ساله‌اش را به نام هدیه از دست می دهد. مرگ او باعث می شود، به یک بیمار روانی تبدیل شود. و در حالت های خواب و رویا مرتب به گذشته ی تلخ خود با مادرش بازگردد و خود را یک قاتل بپندارد.
مونا در طول بیماری‌اش، ارتباط شدیدی با روح دخترش پیدا می‌کند و هدیه به او کمک می کند تا به زندگی عادی برگشته و خودش را ببخشد.
فضای این رمان سوررئال است‌‌. چرا که به دنیای ذهنی و درونی مونا سفر می کند. همین طور تصویرهایی را از دنیای پس مرگ در مورد روابطش با هدیه ایجاد می کند.


برشي از كتاب:
این پیچیدگی رفتار انسان را چگونه می‌توان توضیح داد؟ زیرا شاد شدن بچه‌های بی‌سرپرست در مقابل غم‌و‌تنهایی من بود. الهام هر ماه سراغ آن‌ها می‌رفت و کمک زیادی به آن کودکان می‌کرد. شاید بهترین رفتار انسانی خود را با این کار نشان می‌داد. در صورتی‌که بدترین نوع بی‌مهری را با من داشت. تضاد و تقابل این مهر و کینه از کجاست؟
چه چیزی ما را توامان به سوی بدی و خوبی سوق می‌دهد؟ آیا این تضادها از بی‌عدالتی سرچشمه می‌گیرد؟
این‌ها دامنه‌ی وسیعی ار پیچیدگی روابط انسانی است که من در مورد زندگی خودم و ارتباط آن با الهام درموردش سخن می‌گویم.
او غم‌هایم را وسعت بیشتری می‌داد و آن‌ها را برای شاد شدن کودکان دیگر به آن‌ها می‌بخشید.
درباره نویسنده: «سوگل اباذری» کارشناس سینما و کارشناس ارشد پژوهش هنر است. او تا کنون بیش‌تر به عنوان کارگردان تئاتر و سینما فعالیت داشته و این رمان نخستین کتاب او در مقام داستان‌نویس است. «بازی دهلیز» از نظر نمادگرایی و نفوذ به دهلیزهای تودرتوی خواب و رؤیا، اثر متفاوتی است. داستانی که از یک سو ریشه در موسیقی و معانی مختلف آن دارد و از سوی دیگر، با بهره‌گیری از امکانات گسترده‌ی سوررئالیسم، به ذهن انسان و ناخودآگاه جمعی و فردی آن نقب می‌زند. «بازی دهلیز» داستان حس‌ها و اندیشه‌های متفاوت مادر و دختری است که در ارتباط با یکدیگر، به شکلی از سلوک و دریافت درونی می‌رسند.


فیض شریفی:
مقدمه ای بر قداست یک شاعر

فیض شریفی

شاید یک دهه یا دو دهه پیشتر یا کمتر بود که دفتر شعر ” مشترک مورد نظر خاموش است ” از دکتر زهره یوسفی از طرف دوست شاعرمان، دکتر ایرج صف شکن به دست من رسید. من نقدی یا تحلیلی بر آن دفتر نوشتم. الان یادم نیست که چه نوشتم. فقط بیت مشعشع حافظ یادم می آید :

چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکر افشانی از نی قلمی

من در یکی از پارک های متروکه ی تهران بودم که دکتر زهره یوسفی با من تماس گرفت. باز هم یادم نیست که چه گفت و من چه جوابی دادم. ایشان را ندیده بودم. تنها چیزی که به خاطر سپرده ام این است که شاعر از المان ها و موتیف های مذهبی در شعرش زیاد استفاده کرده بود. هنوز هم کمی ردپای این موتیف هادر سروده های ایشان به دیده می آید :

ربنا از تو می شنوم که طعم سحر دارد
افطار انگار تا چشم
گوشم به صدای تو زنده است
تمام ماه ها هم رمضان باشد
روزه بر من مستحب است و
افطار با صدای تو واجب
سوگند به بیکرانگی ات
که خورشید با ربنای تو طلوع می کند. ..

یوسفی این شعر را در وصف شجریان سروده ولی با هنجارشکنی لطیفانه ای
از کلمات ” ربنا، افطار، رمضان، مستحب و واجب ” فراروی کرده است که ماحصل این شعر زیبا این است :

من روزه نمی گیرم
ولی با ربنای تو افطار می کنم

حافظ هم گاهی از المان های مذهبی بهره می گیرد و از آن ها فراروی می کند :

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ریتم این شعر ما را از مفهومی که حافظ می خواهد بگیرد برحذر داشته. او می گوید که ” دیدم که ملائک چه کار می کرده اند ” او خودش را به مقام معظم خدا بالا برده است. اگر ما به درستی و با ریزبینی به حافظ بنگریم او در بیشتر مواقع همین کار را می کند.

یوسفی از نگاه شاملو به حافظ می نگرد :

این روزها چنان از مرده می ترسند
که ساعت پنج عصر هم
درهای گورستان را می بندند
شاملو دیگر یک جهان است
یک اندیشه است
یک دین است. ..

او شاملو را در حد و نصاب خدا بالا می برد.
یک لا قبایی که به انکار خدا نشسته است او حافظ را از نگاه خویش رصد می کند.

پایین تر که بیاییم در شعرهای یوسفی صدای تیر و باز همان شگرد را می بینیم :

یک گلوله
یک شلیک
در شقیقه های یک تفهیم. ..
یک هدایت به وسعت تکبیر. ..
وحشت کال و نفع بی تردید …
یک سکوت به نام ابراهیم
درد می کشد. ..
جهان تعطیل
واژه ها لخت و عریان اند. ..

می بینید که شگرد و فیگور شاعر هنجارشکنی از مفاهیم مذهبی است.

اروتیک در شعرهای زهره ی یوسفی :

میان شاعر با معشوق هماره یخبندان است و مرز او با معشوق رود خونی جاری است. او تا سرمنزل وصل می رسد ولی :

چه قدر یخبندان است
وقتی مرز من و تو
خون
جاری ست

او معشوق را بسیار می بیند چه در هنگامه ا ی که هست چه در هنگامه ای که نیست. او در مسیر معشوق غزل می کارد و از ردیف بوسه ها سخن می گوید ولی تمامی این ماجراها در رویاهای شاعر متجلی می شود :

برای سرودنت
دنیا
غزل کاشته ام …
ردیف بوسه هایت و
شاه بیت تمام رویاهایم
چتری آبی
به وسعت آسمان است
دوستت دارم

اروتیک که هماهنگی ذهنی و قلبی و جسمی است در اشعار یوسفی کامل نمی شود چرا که همآغوشی در خلا و آسمان امکان پذیر است و هماهنگی جسمی در خلا باقی می ماند.
بی قراری شاعر به همین دلیل است. او هماره در عطش این وصل له له می زند :

عمری ست در این پنجره
جان چشم های من
به لب رسانده ای
بی قراری ها بریده اند
قرار

هنجارگریزی در یک کنایه “جان به لب رسیدن “به ” جان چشم ها. ..به لب می رسد ” شاعر با چشم به وصال می رسد نه با دست. در شعر دیگر شاعر از وصال بی سرانجام سخن ساز می کند :

دیگر این اتاق و تخت خواب هم
به عطر تنت دچار گشته اند. ..

او باز در رویاها سیر می کند. همان گونه که بابا طاهر می گوید :

چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو

حافظ هم می گوید :

وه که دردانه ای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است

حافظ هم در این آتش هوسناک می سوزد. بنابراین باباطاهر و حافظ و یوسفی به یک نوع عرفان زمینی رسیده اند که در جاهایی با خیام همراه می شوند.
منطق یوسفی در عشق ورزی این است :

تو تمام منطق های من هستی :

منطق تو چیست در این زندگی
چیزی بگوی
که قانع نشوم و
باز بگویی
منطق تو چیست؟

در این پارادوکس زیبا منطق واقعی شاعر دل است. معشوق هم گویی به این منطق تن داده است :

هرگز فکر نمی کردم
عزیز دلم
که ” دورت بگردم ”
تکیه کلامت باشد. ..

شاعر وقتی دستش به دکمه ی سوم معشوق می رسد سکته می کند و از حرکت باز می ماند.
تاوان این دوست داشتن همیشه زیباست :

تاوان دوست داشتن هرچه باشد
زیباست الینا. ..
حتا اگر قاصدکی
جولان گرفته از گیسوانت باشد

این نوع ارتباط از گیسوان الینا و شاعر به سوی محبوب می رود.
شاعر در این آرامش بی رحمانه در خواب فرو می رود تا عطر تن معشوق را استشمام کند.
این نوع متناقض نماها در اشعار یوسفی موج برمی دارد و بر لطافت سروده هایش می افزاید.

یکی دیگر از شاخصه های اشعار دکتر زهره ی یوسفی، مهرورزی به فصول چهارگانه است .او بدین شیوه فصل ها را در این خراب آباد تاب می آورد.

دکتر یوسفی با شعرش زندگی می کند. فاصله ای میان او با سروده هایش نیست. اگر در این میان فاصله ای باشد این است که ایشان تمام شخصیت والای خویش را در شعرهایش سانسور می کند.

کارکرد آرایه های ادبی و صورخیال در سروده های زهره ی یوسفی :

به شکل مجرد نمی توان رد آرایه های ادبی و صورخیال را در اشعار یوسفی دنبال کرد چرا که ممکن است چند آرایه همزمان به یاری شعر بیایند تا شعر از جوانب گزارشی به سمت جوانب عاطفی برود.
به شعر کوتاه زیری نظری بیندازیم :

ایمان بیاور
از چشمه ی لبانت
نمی نوشم تا تو نخواهی
حتا اگر خاکسترم کند
آن آتش
عشق
بن بست احترام است

چشمه ی لبان اضافه ی تشبیهی است.
چشمه که کسی را خاکستر نمی کند.
به ظاهر این چشمه آتشفشان است.
این هم پارادوکس یا متناقض نما است.
در سطر پنجم اشاره می کند به آتش، که باید همان لبان معشوق باشد.پس آتش استعاره از چشمه ی لبان معشوق است. آن جا که شاعر می گوید :

عشق
بن بست احترام است

دو تشبیه در هم آغشته شده اند. عشق مشبه است برای مشبه به بن بست احترام و همچنین بن بست احترام خود یک تشبیه بلیغ نو و بکر است.
شاعر در مجموع می خواهد بگوید در اوج عشق ورزی و حتا هنگامی که در آتش عشق می سوزی احترام عشق را حفظ کن .با این اوصاف در این جا تشخیص یا استعاره ی مکنیه اتفاق افتاده است.
شخصیت بخشی به اشیاء یکی از آرایه های غالب در اشعار زهره ی یوسفی است. مثل :

غروب جمعه با تو دلتنگ نیست
یا :
مرگ در کنار تو
واژه ای بیهوده است

یا :
خواب پیراهنم و
عطر تو

یکی دیگر از شاخصه های شعری یوسفی استعاره های حسامیزانه است، او گاهی حس های پنجگانه را درهم می آمیزد. مثل : تنهایی زلال و روشن، خط خطی کردن احساس شن ها ، آواز دهل از ته چشمانت پیداست. ..
معلوم است که آواز را با گوش می شنوند و با چشم نمی بینند.
یا :
و می توانی
این فانتزی ذهنت را
همین جا
روی همین تابلو
اکران کنی

اکران کردن فانتزی ذهن ،تضاد و پارادوکس و حسامیزی است.
این سه آرایه در مقوله ی تضاد می نشینند.
مثل گم شدن در باور، ساختن زندگی در آواز نی لبک، پوچ زاری به وادی سراب، پرواز در لاجورد خیال و لهجه ی انگور و امثالهم

شاعر در بعضی از اشعار ش از کنایه های مشهور و ارسال المثل استفاده می کند.
بهتر است وقتی شعر از آرایه های ادبی و صورخیال مثل تشبیه و استعاره و مجاز تهی می شود شاعر از کنایه ها کار بگیرد. مثل : سر بر بالین گذاشتن، شهر در ازدحام وفات که کنایه ای امروزی است.
یا دلم پر می زند در هوایت

همچنین از کنایه های کلاسیک :

کمر به قتل کسی بستن، سر رفتن حوصله که شاعر با یک دستکاری حوصله درد گرفتن را جانشین آن کرده است. آواز دهل از دور شنیدن که شاعر از آن هنجارشکنی کرده و گفته :
آواز دهل از ته چشمانت پیداست و ارسال المثل :
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل و جان به لب رسیدن که به جان چشم های من به لب رسیده تبدیل شده است.
این نوع کنایه ها باعث می شود که شعر شاعر از میان اوساط الناس به طبقه ی زیرین جامعه هم نفوذ کند.

ترکیب های تصویری ( تشبیهی و استعاری) :

پشت این حرف های سربی، خواب پیرهن، طنین زندگی، ناکجای زیستن، بن بست احترام، چشمه ی لبان، میکده ی چشمان، هجوم باد، اقیانوس چشمان، هوای سبز پنجره، استقامت درخت، خش خش صدا، موریانه های هراس ،عطر قدم ها، شراب چشم، خواب دنیا ، توطئه ی چشمان، نیلوفر سرگردانی، لب های زندگی، قنوت احساس، احساس شن ها ،شانه ی دیوار، پرچین زندگی، لهجه ی انگور، آغوش شعر، دامان شعر، کبیسه ی پر مسافر ناامیدی، کوچه های ذهن، چشمان یلدا، شط پر شوکت عشق و غیره

یوسفی شاعر ترکیب سازی نیست ولی همین ترکیب ها نشان می دهد که بسامدهای اضافه ی استعاری در شعر شاعر بیش از اضافه ی تشبیهی است.
از همین زاویه هم باید گفت که شعر شاعر بیش از آن که رئالیستی باشد سوررئال است. تشبیه شعر را بیشتر به عالم واقع می برد .مثل : بن بست احترام ،اقیانوس چشم، میکده ی چشمان، شراب چشم و پرچین زندگی که یک سر ترکیب در عالم واقع موجود است . استعاره مربوط به امور انتزاعی یا ذهنی است.
ترکیب های تصویری باعث می شود که حرکت شعر کند شود. مثلن اگر شاعر به جای شراب چشمان می گفت : چشم هایت را که باز می کنی شراب می بارد ،بهتر بود.
ترکیب های تصویری از جهتی ما را به درونمایه های شعری شاعر نزدیک می کند. همین ترکیب ها نشان می دهد که شاعر به زندگی عشق می ورزد اما در این منزلگاه پر مخاطره، موریانه های هراس و توطئه و ناامیدی هم هست.

شاعری که صمیمانه می سراید

دکتر زهره ی یوسفی حدود یک چهارم اشعارش را در ستایش نخبگان شعر و موسیقی و هنر سروده است.

این سروده ها بوی باران و خاطره های نمناک می دهد. او بسیاری از این بزرگان را از نزدیک ندیده و با آنها دمخور نبوده است اما هنر آنها را در نهان خانه ی دل چون گنجی به یادگار گذاشته است :

در نهان خانه ی دل
یادگاری و
پامچال های بهار
در گوش
صدای تو را
زمزمه می کنند

این شعر را یوسفی در ستایش بیژن بیژنی سروده است.
در پیشانی این شعر کوتاه یک میان متنیت می بینیم که یادآور غزلی از طبیب اصفهانی است :

غمش در نهان خانه ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند. ..

شاعر در کلامی حزن انگیز با کلمات نرم و مرثیه وار در سوگ دوستش می گوید :

لیلا جان
مرگ را در آغوش گرفتی و
بوسیدی
بدون آن که هراسی داشته باشی
از آن چه تو را پژمرد. ..

مرگ نام آوران و نزدیکان شاعر را افسرده می کند و هنر آنها به او جان می بخشد :

آلبوم هایت را
چندین هزار بار خریده ام. ..
می خواهم باز هم بخرم و
در انتطار بمانم
برای بعد
شاید بهانه ای باشد
که این روزها
مرا زنده نگه دارد
امضاء. ..

شاعر در ستایش صدرا ذوالریاستین که سروده های وطن معشوقی می سراید، می گوید :

ابهت صدایت
حماسه ی قرن است
زمین و زمان می ایستد به اقتدار تو. ..

شاعر مقام این شاعر گرانقدر را تا نصاب فردوسی بالا می برد.
یوسفی در ستایش سیلویا پلات، شاعر فمینیست آمریکایی می گوید :

هر روز شاعری
می کشد خود را
تا ناگفته هایش را بزرگ بنویسد
بر دیوار تاریخ. ..

یوسفی به اشارت نظر بر خودکشی یا مرگ ارادی سیلویا پلات دارد که خطاب به شوهرشاعرش ،تد هیوز نوشت :

یک بار ترا کشتم و
بار دیگر پدر را. ..

فمینیست ها تاب یک جهان مرد سالار را ندارند و چون نمی توانند این نظام نرینه سالار را عوض کنند مثل سیمون دوبوار بر هستی خود ساطور می کشند.
یوسفی از لحاظ نسب شناسی اشعارش خود را وامدار احمد شاملو می داند :

دهان مردم
درهای گورستان
خیابان های اطراف
همه بسته است و
جمجمه ات
فریادی ست که
جنین اش
در سطر سطر تاریخ
به بلوغ خواهد رساند

او در این سروده ی زیبا از بی مهری هایی می گوید که در حق این شاعر بزرگ روا داشته اند . این ظلم مضاعف در هنگامه ای بر این شاعر دوست داشتنی روا می شود که او در خاک خفته است.
یوسفی چندین شعر در ستایش شاعر آزادی سروده است :

بامدادی دیگر
هرگز
چشم این دنیا را
روشن نخواهد کرد. ..

یوسفی چندین شعر هم در ستایش خواننده ی بزرگ ، محمد رضا شجریان سروده است.

فرایند و برآیند این مدایحه ی بی صله
صمیمیت و عشقی است که در این شاعر خوب موج می زند.
یوسفی در این سروده ها و سروده های دیگر ستایشگر عشق است .آن چنان که لاهوتی گفت :

جز عشق جهان هنر ندارد
یا دل هنر دگر ندارد

یا با دل خسته مهربان باش
یا جان بستان ضرر ندارد

برای این شاعر گرانمایه بهروزی و بهکامی آرزو می کنیم.

 



معرفی کتاب ” شاعران همه احساس های نقره ای درون خواب های بیداری اند ” از زهره یوسفی

این کتاب ۳۴۰ صفحه ای دربرگیرنده ی ۱۰ کتاب است که در یک کتاب تدوین شده است.
پیش از دکتر زهره ی یوسفی در سال ۱۳۸۷ کتابی با عنوان ” مشترک مورد نظر خاموش است ” را بر بساط نشر نشانده بود.
کتاب قطور احساس های نقره ای چند شاخصه ی اصلی دارد :

الف : هنجارگریزی از المان های مذهبی
ب : شاخصه های اروتیکی ” هماهنگی ذهنی، قلبی و جسمی
ج : مهرورزی به فصول و دگردیسی طبیعت
د : زبانی پارادوکسیکال با استعاره های حسامیزانه
ه : هاله ای از نگاه فمینیستی سیلویا پلاتی
ی : مهرورزی به شاعران و نویسندگان و هنرمندان

چند شعر کوتاه از زهره یوسفی :

می خواهم امشب
پیراهنی قرمز بپوشم و
مرگ را در آغوش بگیرم
چنان سخت
که جرات فریاد کشیدن نداشته باشد
فردا صبح، طلوع سپیده
دیگر مرگ تمام است
و دیگر
هرگز
هیچ کس نخواهد مرد

شعر دوم :

آدمی وقتی به خود می آید
دنیا نمی آید
و دنیا
کال ترین سیب هستی است

شعر سوم :

باید بایستد دنیا
تسلیم
در قدم هایت

شعر چهارم :

صد بار هم
حوا باشم
تکلیف سیب ها همین است
آدم نمی شوم
هرگز


دبیر سرویس معرفی کتاب، رسانه ایرانیان اروپا: مریم نفیسی راد