مولانا و منصور حلاج

منصور حلاج در نگاه مولانا. دکتر طناز رشیدی نسب

کمتر عارف مشهوری در عالم تصوف وجود دارد که نامی از منصور حلاج در آثار خود نیاورده باشد و در آثار خود، او را به داوری ننشسته باشد و کمتر می‌توان در عالم تصوف کسی چون او را یافت که عرفای نامی، در موردش متفق القول نباشند. نام منصور با فنا و «انا الحق» گره خورده و تراژدی مرگ او در راه طریقت عرفانی ابیات و داستا‌ن‌های پرشور و حرارتی را در ادبیات پارسی پرورانده است.

منصور حلاج در نگاه مولانا
چکیده
کمتر عارف مشهوری در عالم تصوف وجود دارد که نامی از منصور حلاج در آثار خود نیاورده باشد و در آثار خود، او را به داوری ننشسته باشد و کمتر می‌توان در عالم تصوف کسی چون او را یافت که عرفای نامی، در موردش متفق القول نباشند. نام منصور با فنا و «انا الحق» گره خورده و تراژدی مرگ او در راه طریقت عرفانی ابیات و داستا‌ن‌های پرشور و حرارتی را در ادبیات پارسی پرورانده است.
یکی از مشهورترین متصوفۀ ایرانی جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولاناست. مولانا به کرّات در آثار خود از منصور نام برده است. نکتۀ جالب آنکه علی‌رغم آنکه مولانا را مرید شمس تبریزی می‌دانیم؛ اما منصور حلاج یکی از اختلاف نظر با مراد خود بوده است. در این جستار ضمن نگاهی به نظرات عرفا به منصور حلاج به دیدگاه مولانا در مورد او و جایگاه عرفانی‌اش پرداخته‌ایم.

مقدمه
در عالم عرفان اسلامی و تصوف، کسانی که در وادی سلوک و عرفانی نبوده‌اند، به نوعی نامحرم تلقّی می‌شده‌اند. نامحرمان از آنجایی که در وادی سلوک نبوده‌اند، توان فهم اسرار را نداشته‌اند. چون آنها راه و رسم سلوک و معرفت بی‌واسطه را نمی‌دانند. حال ممکن بوده که عوام مردم باشند، یا علمای علوم فقه و شریعت و یا فلاسفه که عرفا آنان را اهل ظاهر می‌نامیدند؛ یعنی براساس علوم رسمی زمانه عالم محسوب می‌شوند، ولی مانند عرفا به علوم باطنی آگاه نبوه‌‌‌اند. از این‌رو، به دلیل کج فهمی، عرفا را تکفیر گویند و یا آنها را انکار کنند (ابن‌سینا، ۱۳۹۲،ج۱ :۴۳۹).
پس بر عرفا لازم بود، برای مصون ماندن از عواقب این کج فهمی‌ها، معارف باطنی خود را پنهان دارند تا به گوش نامحرمان نرسند و تنها آن مفاهیم را به هم مسلکان و محرمان اسرار بازگویند. مسألۀ به گوش نامحرمان رسیدن این مفاهیم در طول تاریخ تصوف منجر به تبعید و حتی مرگ عرفا نیز شده است. نمونه‌هایی از این موارد به دار آویخته شدن حلاج، کشته شدن سهروردی، عین القضات و… بوده است. به‌علاوه امکان سوءاستفاده و یا انحراف نیز در مواردی وجود داشته است؛ مانند وجود عقایدی چون تناسخ و تصور حلول خدا در انسان‌ها در فرقی مانند که پیروان حلاج بودند و… (غنی، ۱۳۸۷: ۴۰۱).
در این راستا اتفاقاً برخی عرفا جرم منصور حلاج را فاش کردن اسرار دانسته‌اند؛ زیرا به حکم سرّ بودن این مفاهیم باطنی، باید آنها را پنهان ساخت. چنین مضمونی در آثار و اشعار عرفانی بسیار مطرح شده است. چنانکه حافظ دربارۀ حلاج می‌گوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
(حافظ، ۱۳۸۵: ۲۹۰)
این قضیه از همان آغاز با تکفیر حلاج توسط استاد و شیخ خود سهل تستری، امضای حکم اعدام او توسط جنید بغدادی و کلوخ انداختن شبلی به سوی اوست که در تذکرة الاولیاء بیان شده است. البته این جهت‌گیری علاوه بر ابیاتی از حافظ در نگاه صوفیان دیگری همچون شمس تبریزی دیده شده است. همچنین عطار ضمن اشاره به سرگذشت منصور حلاج با اشاره بر شبی که او را به دار کشیدند می‌گوید چون روز شد هاتفی آواز داد: «او را اطلاعاتی دادیم سرّی از اسرار خود، پس کسی که سرّ ملوک فاش کند سزای او این است» (عطار، ۱۹۰۵م، ج۲: ۱۴۵). پس به حکم افشای راز محکوم به دار آویختن شد.
از سوی دیگر بعضی عرفا، به او نگاهی متفاوت داشته‌اند؛ زیرا بنابر عقیدۀ آنان، عارف در مقام فنا و هنگام شهود چیزی جز خدا را نمی‌بیند. همچنین در بحث از وحدت وجود این مسأله مطرح می‌شود که هیچ حقیقتی غیر از خدا وجود ندارد و عارف در واقع در نهایت به حقیقت آن پی می‌برد (ر.ک: رحیمیان، ۱۳۹۵: ۱۱۴-۱۳۱). از این‌رو، طبق نظر بعضی صوفیان به‌ویژه در قرن‌‌های بعد از حلاج، او شهیدی تمام عیار بوده که در حالت خلسه، در حضور کسانی که معنای سخن او را نمی‌فهمیدند، گفته بود: «أنا الحق» (زرین‌کوب، ۱۳۸۳: ۴۰). پس در کنار ابیاتی که به‌طور مثال حلاج را به سبب افشای راز محکوم به اعدام دانسته‌اند؛ شاهدیم که بعضی او را شهید راه عشق می‌خوانده‌اند و شطح او را تأیید می‌کنند:
أنا الحق کشف اسرار است مطلق

جز از حق کیست تا گوید اناالحق
همه ذرات عالم همچو منصور

تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
(شبستری، ۱۳۸۲ :۵۰ )
سنایی نیز با اشاره به «أنا الحق» منصور حلاج این سخن را راز میان بنده و خدا دانسته که در شهود عرفانی حاصل شده بود و البته منجر به دار آویختن او شد:
خواجه آنگه که راز مطلق گفت

رسن اندر گلو «أنا الحق» گفت
(سنایی، ۱۳۸۳: ۳۵۱)
در مجموع باید گفت که بیشتر عرفا، شطح گفتن منصور را از جهت افشای راز کردن، جرم دانسته‌اند؛ به‌ویژۀ تبیین این شطحیات و اسرار در نزد نامحرمان! از سوی دیگر، عرفایی که منصور را شهید راه عرفان دانسته‌اند، حالت فنای او را دلیل این افشای راز دانسته و از آنجایی که عارف در حال فنا از خودبی‌خود است، کشته شدن او را شهادت دانسته‌اند و حرف او را حق و درست!

منظر مولانا و توجیه حلاج
مولانا در مورد افشای اسرار الهی که عارف در شهود با آنها مواجه می‌شود، نه تنها جبهه نمی‌گیرد، بلکه دلایل متعددی را برای افشای راز مطرح می‌کند. یکی از مهمترین دلایل افشای راز از نظر او، آن است که اسرار از سنخ عشق هستند و عارف که به‌نوعی عاشق محسوب می‌شود، گاهی رخ عارفِ عاشق نیز آنچه را که در دل اوست، هویدا می‌سازد. لذا عشق خود فاش‌کنندۀ سرّ عارف است. عشق ایجاب می‌کند که معانی و اسرار به ظهور برسند؛ زیرا چگونه ممکن است که آینۀ صیقلی اشیا را در خود منعکس نکند؛ بنابراین عشق رازها را افشاء می‌سازد و این خاصیت عشق است (زمانی، ۱۳۹۰،ج۱: ۶۸).
عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود، چون بود
(مولانا، ۱۳۷۵: د۱/ب۳۳)
بنابراین به اصطلاح مولانا عشق گاهی پرده ‌دری می‌کند و باعث افشای اسرار مگو می‌شود.
ای عشق تو پره‌ها دریده

چون دیدۀ تو کجاست دیده؟
(مولانا، ۱۳۸۶ب: غ۲۳۴۸)
با این همه، از نظر مولانا فریاد عشقِ عاشق، از جانب معشوق است.
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست

تو زخمه می زنی نوا ار ما ز توست
(مولانا، ۱۳۷۵: د۱/ب۶۰۱)
گاهی کلام عاشق چنان است که گویی می‌خواهد، تن عاشق را بشکافد؛ این خاصیتی است که سخنان شطح‌آمیز که در واقع افشای اسرار الهی هستند دارد. بنابراین سخنان عارفِ عاشق، به برندگی تیغ هستند؛ زیرا افشای اسرار عشق الهی هستند.
در بیان ناید جمال حال او

هر دو عالم چیست؟ عکس خال او
چون که من از حال خویش دم زنم

نطق می‌خواهد که بشکافد تنم
(مولانا، ۱۳۷۵: د۲/ب۱۹۱و۱۹۲)
براساس آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد، مولانا هم با وجود آنکه سالکان و مخاطبان خود را گاهی به رازداری فرامی‌خواد؛ اما در عین حال، معتقد است که عارف تحت شرایط و حالاتی که در هنگام فنا رخ می‌دهد، ممکن است، لب به سخن بگشاید. از این‌رو، به‌نوعی مولانا تحت این شرایط خاص، افشای راز از سوی عرفا را توجیه می‌کند. همچنین گاهی سخنان چنین کسی را از جانب معشوق ازلی، یعنی خداوند می‌داند و گویی عارف در چنین حالتی ناگزیر اسرار را فاش می‌کند و این به حال عارف مربوط است. چنانکه در عرفان بر شخصِ فانی در فنا فی الله، در باب احکام دین خرده‌ای گرفته نمی‌شود‌. پس در این مواقع براساس اقوال مولانا، نباید عارف را توبیخ و مجازات کرد.
این نگرش مولانا را می‌توان در اظهار نظرات او، در مورد حلاج مشاهده کرد. در حالی‌که همانطور که در مقدمه گفته شد، بسیاری از عرفای معاصر و پس از حلاج، رفتار و عملکرد او را محکوم کرده‌اند، اما مولانا عملکرد حلاج و سخنان شطح‌آمیز او را نه تنها محکوم نمی‌کند، بلکه به دلایل فوق توجیه نموده و از آن دفاع می‌کند. به‌طوری که در چندین مورد، اناالحق حلاج را با ادعای ربوبیت فرعون مقایسه کرده و می‌گوید: چنین عباراتی از زبان منصور شایسته و از زبان فرعون ناشایست است؛ یعنی براساس احوال شخص یک سخن می‌تواند در جایی شایسته و در جایی ناشایست باشد، تا جایی که این عبارات منصور را به نور تشبیه می‌کند.
بود اناالحق در لب منصور نور

بود اناالحق در آب فرعون زور
(همان، د۲/ب۱۹)
او انالحق منصور را در ابیاتی از مثنوی معنوی مایۀ رحمت و آزادگی و در جای دیگری مایۀ ایمان و یقین وی تلقی می‌کند.
گفت فرعونی اناالحق گشت پست

گفت منصوری اناالحق و برست
آن انا را لعنه الله در عقب

وین انا را رحمه الله ای محب
(همان، د۵/ب۱۲۸)
آن انا منصور رحمت شد یقین

آن انا فرعون لعنت شد ببین
(مولانا، ۱۳۷۵: د۲/ب۱۴۰)
همۀ اینها از آن‌رو است که منصور در حال فنا و نیستی این عبارت را گفته و این حال از احوالات عارفان بلند مرتبه است.
منصور حلاجی که اناالحق می‌گفت

خاک همه ره به نوک مژگان می‌رُفت
در قلزم نیستی خود غوطه بخورد

آنکه پس از آن در اناالحق می‌سُفت
(مولانا، ۱۳۸۶ب: رباعی۴۱۹)
البته مولانا، اناالحق منصور حلاج را عین توحید می‌داند و تأیید می‌کند:
«این نیز که می‌گویی هو الحق هم دویی است؛ زیرا که تا «انا» نباشد، «هو» گفتن ممکن نشود. پس حق گفت «انا الحق»، چون غیر از او موجودی نبود و منصور فنا شده بود» (مولانا، ۱۳۸۶الف: ۱۹۳).
بنابراین سخن حلاج یک سرّ حقیقی است که افشای آن به‌ همان دلایلی که پیشتر ذکر شد باز می گردد؛ یعنی اولاً در اثر عشق و وصال، این سرّ هویدا می‌شود.
با هر که دمی عشق تو آمیخته شد

گویی که بلا بر سر او ریخته شد
منصور ز سر عشق می‌داد نشان

لقبش به طناب غیرت آویخته شد
(مولانا، ۱۳۸۶ب: رباعی۵۷۵)
دوم آنکه این عبارت از دهان معشوق ازلی، یعنی حضرت حق جاری می‌شود.
منصور بُد آن خواجه که در راه خدا

از پنبۀ تن جامۀ جان کرد جدا
منصور کجا گفت اناالحق می‌گفت

منصور کجا بود، خدا بود خدا
(همان، رباعی۷۱)
سوم آنکه از سرِ مستی، چنین افشایی از منصور سر می‌زند.
الحق تو نگفتی و دم بادۀ او گفت

ای خواجۀ منصور تو بر دار چرایی
(مولانا، ۱۳۸۶ب: غ۲۶۴۳)
البته چنین افشای اسراری از عرفای اهل سکر سر می‌زده و خود مولانا نیز از آنجایی که در اعمال عرفانی از عرفان خراسانی و اهل سکر محسوب می‌شده است، دیده می‌‌شود.
چه سکر بود که آواز داد سبحانی

که گفت رمز اناالحق و رفت بر سر دار
(همان، غ۱۱۳۵)
بنابراین از نظر مولانا فریاد منصور از عشق و مستی و حالات فنای وی بود و سخن او عین سخن حق بوده است.
نتیجه‌گیری
در عرفان اسلامی متصوفه دو نوع نگاه به منصور حلاج داشته‌اند؛ یکی آن دسته از عرفا که او به دلیل اشای اسررا الهی در نزد نامحرمان، محکوم به اعدام دانسته‌اند؛ با وجودی که عقیدۀ او در باب وحدت وجود و معنای سخن شطح‌آمیز او یعنی «أنا الحق» را می‌دانسته‌اند. دوم نگاهی که در آن با توجه به حالت فنای منصور او را شهید راه عشق الهی و طریقت عرفانی دانسته‌اند. البته ضمن توجه به نظرات مختلف عرفا، باید دانست که هر دو دیدگاه، مشکلی با اصل عبارت منصور نداشته‌اند و آن را درست دانسته‌اند؛ منتها در بحث از اینکه افشای راز او جرمی از سوی او بوده یا نه بر او خورده‌ای نیست، اختلاف نظر دیده می‌شود. همچنین بیشتر تأکیدی که از سوی عرفا، به حفظ اسرار از نامحرمان شده، به بازخواست‌ها و تکفیرهایی بازمی‌گردد که در طول تاریخ تصوف، من جمله برای شخص منصور حلاج اتفاق افتاده است. در واقع، این تأکیدها به حفظ اسرار، به‌ویژه پس از تکفیر و اعدام حلاج، در آموزه‌‌ها و تعالیم متصوفه مشاهده می‌شود. در این میان نگاه مولانا به منصور نگاه آن دسته‌ای است که منصور را به دلیل حال فنایی که داشته توجیه کرده و از او جانب‌داری می‌کنند. مولانا در میان ابیات زیبای خویش منصور را چون مستی که از خودبی‌خودانه سخن می‌گوید، دانسته و نیز سخن او را عین توحید دانسته و فاش شدنش را به دلیل اینکه خاصیت عشق فاش‌کنندگی است، موجه می‌داند؛ یعنی به واقع این عبارات در فنا و مستی رخ داده که از مست انتظار کتمان نمی‌رود و نیز به طور کلی خاصیت عشق افشا و رسوایی است!

منابع
ابن‌سینا، حسین‌بن عبدالله، (۱۳۹۲)، اشارات و تنبیهات، ترجمه و شرح: حسن ملکشاهی، چ هشتم، تهران: سروش.
حافظ، شمس‌الدین، (۱۳۸۵)، دیوان حافظ، مصحح و محقق: محمد قزوینی؛ قاسم غنی، تهران: زوّار.
رحیمیان، سعید، (۱۳۹۵)، مبانی عرفان نظری، چ هفتم، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌‌ها (سمت).
زرین‌‌کوب، عبدالحسین، (۱۳۸۳)، تصوف ایرانی در منظر تاریخی، ترجمه: مجدالدین کیوانی، چ اول، تهران: سخن.
زمانی، کریم، (۱۳۹۰)، شرح مثنوی معنوی، چ بیست و هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات.
سنایی، مجدودبن آدم، (۱۳۸۳)، حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه، مصحح و محقق: محمدتقی مدرس رضوی، تهران: دانشگاه تهران.
شبستری، شیخ محمود، (۱۳۸۲)، گلشن راز، محقق و مصحح: محمد حماصیان، کرمان: انتشارات خدمات فرهنگی کرمان.
عطار، فریدالدین، (۱۹۰۵م)، تذکرة الأولیاء، تصحیح و تحقق: رینولد الن نیکلسون، لیدن: مطبعة بریل.
غنی، قاسم، (۱۳۸۸)، تاریخ تصوف در اسلام (تطّورات و تحولات مختلفة آن از صدر اسلام تا عصر حافظ)، تهران، زوّار.
مولانا، جلال‌الدین محمد، (۱۳۷۵)، مثنوی معنوی، تصحیح: رینولد الین نیکلسون، چ اول، تهران: انتشارات توس.
_____،______________، (۱۳۸۶الف) ، فیه ما فیه، مصحح و محقق: بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: نگاه.
_____،______________، (۱۳۸۶ب)، کلیّات شمس تبریزی، تصحیح: بدیع‌‌الزمان فروزانفر، چ چهارم، تهران: طلایه.

۱