نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نگاهی به سه دفتر شعر ” نازنین ناظریان “ ناظریان در عرض سه سال ، سه دفتر شعر ” سهم من از تمام تو این بود ” ، ” من آخرین دقایق پاییزم ” و ” عطری از پیرهنت می پوشم ” را بر بساط نشر نشانده است. کمتر ترکيبی در شعر ناظریان یافت می شود که از خيال پردازی های عاشقانه و تاسیانی و تازه ی او نشانی نداشته باشد :” پشت پلک خاموشم ، لباس ترانه، آرزوهای رفته از یاد ، داروی فراموشی، مرگ باورها ، هجوم خاطره ها ، سر طغيان، تب تند لحظه ی دیدار ، پشت اندوه زرد میخک ها ، ابرهای بی قرار سينه، حجم ساکت و سیه آسمان، نسیم سبز شاعرانه، انجماد لحظه ها ، خش خش عطش برگ های پاییزی، اضطراب تلخ غبار فاصله ها ، حضیض ویرانی ، سراب عرفانی، … قهوه ی چشم های مشرقی ات ، تب خواب های بی تعبیر، آستانه ی بغض غزل سرودها ، انحنای لحظه ها ، احساس گرم عاطفه، سمت حادثه، وحشت مبهم جدایی ، زخمه زدن های دل ، خلسه ی عرفانی عبور بهار ، حسرت پرواز ، … انجماد تنگ قفس، شومی تداعی یک کينه، عمق حادثه ها ، تب طوفان ، سايه های زرد غروب، سطرهای نگاه آخر من ، خيال عميق باورها ، طبله ی رسوایی، اشک زلال شبنم، حواشی رؤیا، پشت دیوار های بی بن بست ، نبرد تيره ی افکار “ ناظریان در این سه دفتر ، بر یک ریل و یک ترمینولوژی ترکيب های تصویری تشبیهی و استعاری خود را پیش برده است و به تقريب در یک قالب ، قالب چهارپاره و گاهی غزل مضامین شعری خود را گنجانده است. او در برخی از این ترکيب ها قدرت نوجویی تب زده و نویاب و نیروی جاذبه ی ذهن قهار او را در جذب صفت ها و مضاف ها و مضاف الیه های تازه ، آشکاره می کند ، این ترکيب ها وقتی در سطرها می نشینند ، بارآوری خود را بهتر نشان می دهند :” آسمان چشمانت یک غزل پریشانی عمق ناب لبخندت واژه های حیرانی آن سکوت وهم آلود، خنده های شهرآشوب حس یک بهارستان در حضیض ويرانی من همان نگاه تلخ، حس ساده ی بودن آشنای هیچستان، یک سراب عرفانی… پرسه های بی پایان، در هراس دلتنگی حاصل نگاه من یک بغل پریشانی…” ( دفتر سهم من …صص، ۵۵ و ۵۶ ، ) ناظریان بر خلاف برخی از شاعران متظاهر از همان آغاز با دنیای بیرون خود کم ترین فاصله ای ندارد . این دنيای بیرونی هماره در آينه ی درون او نمایان است :” باز از حس بودنم امشب یک غزل یک بهانه می جوشد باز در پشت پلک خاموشم غم لباس ترانه می پوشد … باز هم دست وحشی یا یاد دفتر درد را گشوده ز نو و رسيده به عمق خاطره ها به دلی که جدا نبوده ز تو …” ( همان ، ص ۵ ) شاعر هر تصویر را از اعماق وجود خود بیرون می کشاند و به نمایش می گذارد :” حس تازه ی پیوند ، قصه ی من و لبخند آينه در آيينه، ابرهای بارانی…” ( ص ، ۵۵ ) ناظریان گاهی باید موازین و قرادادهای شعر کهن را کنار بگذارد .او توانایی آن را دارد که خود را زير بار سهمگین قالب های دست و پاگیر برهاند . شاعری که غرق ادبيات کهن می شود و آن چنان جذاب ادبيات امروز ایران و فرنگان نمی شود و به ذهن خلاق خود اتکا نمی کند ، نباید در انتظار حلول شعر در تار و پود خود باشد . ناظریان توانایی آن را دارد که از سيکل ادبيات کهن عبور کند وقتی می تواند بگوید :” قهوه ی چشم های مشرقی ات پشت شیشه در امتداد غروب زير باران تند آبان ماه یا که گرمای تیرماه جنوب هرکجا چشم هات می رقصند فصل هایم بهار و پاییزند شعرهایم به اعتبار دلت از غم و انتظار لبریزند …” ( من آخرین دقایق …ص ،۷ ) ناظریان، با آمادگی و استعداد، جسارت و شهامت، مطالعات مدام و ارتباط با نخبگان فرهنگی و سفرهای داخلی و خارجی می تواند عرصه ای که همین دنیای متوسع و متفرد اوست در سطحی بالا – همان گونه که فروغ فرخ زاد داشت و به وجود آورد – به وجود آورد ، چرا که علائم و امید پرواز او در این جا هست :” در التهاب خلسه ی از خود تهی شدن انگیزه ی فرار تو باشم ، نخواستی … بشکن تمام آينه ها را ای زن خود را شبيه واژه تحمل کن از انجماد تنگ قفس بگذر ای زندگی بايست…تحمل کن …” ( عطری از پیرهنت …صص، ۷ و ۹ ) شاعر بر این واقعه مقر می شود که می تواند اگر بخواهد از درون این تصویر ها ببالد و خود را به تمام بیرون بیاورد . شاعر باید خودش را از این ” من ” شخصی و عاطفی بیرون بیاورد و خود را به یک من فلسفی و اجتماعی” از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود، به کجا می روم آخر ننمایی وطنم ” و ” به کجای این شب تيره بیاویزم قبای زنده ی خود را ، وای بر من “ وصل کند و در شعر خود ، حرکت کند :” پایان خواب، قصه ی یک درد دیگر است این جا کم و زیاد ، حدیثی برابر است قسمت نشد دلم به غزل اکتفا کند این جا نهایت همه ی جاده ها در است .” ( عطری از پیرهنت…ص، ۵۴ ) و در حقیقت همان گونه که فروغ گفت:” اما بعضی شعرها هستند که اصلا نه در هستند نه باز هستند نه بسته هستند .اصلآ چهارچوب ندارند .یک جاده هستند ، کوتاه یا بلند ، فرقی نمی کند ، آدم هی می رود ، هی می رود و بر می گردد و خسته نمی شود .اگر توقف کند برای دیدن چیزی است که در رفت و برگشت های گذشته ندیده بوده ، آدم می تواند سال ها در یک شعر توقف کند و باز هم چیزهای تازه ببیند . “ ( گفت و شنود با فروغ- ص ، ۵۶ – آرش ، دوره ی دوم ، شماره ی یک ) فيض شريفی، اول مرداد ماه ۱۴۰۱ به قلم استاد فیض شریفی
نگاهی به سه دفتر شعر ” نازنین ناظریان “
ناظریان در عرض سه سال ، سه دفتر شعر ” سهم من از تمام تو این بود ” ، ” من آخرین دقایق پاییزم ” و ” عطری از پیرهنت می پوشم ” را بر بساط نشر نشانده است. کمتر ترکيبی در شعر ناظریان یافت می شود که از خيال پردازی های عاشقانه و تاسیانی و تازه ی او نشانی نداشته باشد :” پشت پلک خاموشم ، لباس ترانه، آرزوهای رفته از یاد ، داروی فراموشی، مرگ باورها ، هجوم خاطره ها ، سر طغيان، تب تند لحظه ی دیدار ، پشت اندوه زرد میخک ها ، ابرهای بی قرار سينه، حجم ساکت و سیه آسمان، نسیم سبز شاعرانه، انجماد لحظه ها ، خش خش عطش برگ های پاییزی، اضطراب تلخ غبار فاصله ها ، حضیض ویرانی ، سراب عرفانی، … قهوه ی چشم های مشرقی ات ، تب خواب های بی تعبیر، آستانه ی بغض غزل سرودها ، انحنای لحظه ها ، احساس گرم عاطفه، سمت حادثه، وحشت مبهم جدایی ، زخمه زدن های دل ، خلسه ی عرفانی عبور بهار ، حسرت پرواز ، … انجماد تنگ قفس، شومی تداعی یک کينه، عمق حادثه ها ، تب طوفان ، سايه های زرد غروب، سطرهای نگاه آخر من ، خيال عميق باورها ، طبله ی رسوایی، اشک زلال شبنم، حواشی رؤیا، پشت دیوار های بی بن بست ، نبرد تيره ی افکار “
ناظریان در این سه دفتر ، بر یک ریل و یک ترمینولوژی ترکيب های تصویری تشبیهی و استعاری خود را پیش برده است و به تقريب در یک قالب ، قالب چهارپاره و گاهی غزل مضامین شعری خود را گنجانده است. او در برخی از این ترکيب ها قدرت نوجویی تب زده و نویاب و نیروی جاذبه ی ذهن قهار او را در جذب صفت ها و مضاف ها و مضاف الیه های تازه ، آشکاره می کند ، این ترکيب ها وقتی در سطرها می نشینند ، بارآوری خود را بهتر نشان می دهند :”
آسمان چشمانت یک غزل پریشانی عمق ناب لبخندت واژه های حیرانی
آن سکوت وهم آلود، خنده های شهرآشوب حس یک بهارستان در حضیض ويرانی
من همان نگاه تلخ، حس ساده ی بودن آشنای هیچستان، یک سراب عرفانی… پرسه های بی پایان، در هراس دلتنگی حاصل نگاه من یک بغل پریشانی…”
( دفتر سهم من …صص، ۵۵ و ۵۶ ، ) ناظریان بر خلاف برخی از شاعران متظاهر از همان آغاز با دنیای بیرون خود کم ترین فاصله ای ندارد . این دنيای بیرونی هماره در آينه ی درون او نمایان است :”
باز از حس بودنم امشب یک غزل یک بهانه می جوشد
باز در پشت پلک خاموشم غم لباس ترانه می پوشد …
باز هم دست وحشی یا یاد دفتر درد را گشوده ز نو
و رسيده به عمق خاطره ها به دلی که جدا نبوده ز تو …” ( همان ، ص ۵ )
شاعر هر تصویر را از اعماق وجود خود بیرون می کشاند و به نمایش می گذارد :”
حس تازه ی پیوند ، قصه ی من و لبخند آينه در آيينه، ابرهای بارانی…”
( ص ، ۵۵ ) ناظریان گاهی باید موازین و قرادادهای شعر کهن را کنار بگذارد .او توانایی آن را دارد که خود را زير بار سهمگین قالب های دست و پاگیر برهاند . شاعری که غرق ادبيات کهن می شود و آن چنان جذاب ادبيات امروز ایران و فرنگان نمی شود و به ذهن خلاق خود اتکا نمی کند ، نباید در انتظار حلول شعر در تار و پود خود باشد . ناظریان توانایی آن را دارد که از سيکل ادبيات کهن عبور کند وقتی می تواند بگوید :”
قهوه ی چشم های مشرقی ات پشت شیشه در امتداد غروب
زير باران تند آبان ماه یا که گرمای تیرماه جنوب
هرکجا چشم هات می رقصند فصل هایم بهار و پاییزند
شعرهایم به اعتبار دلت از غم و انتظار لبریزند …”
( من آخرین دقایق …ص ،۷ )
ناظریان، با آمادگی و استعداد، جسارت و شهامت، مطالعات مدام و ارتباط با نخبگان فرهنگی و سفرهای داخلی و خارجی می تواند عرصه ای که همین دنیای متوسع و متفرد اوست در سطحی بالا – همان گونه که فروغ فرخ زاد داشت و به وجود آورد – به وجود آورد ، چرا که علائم و امید پرواز او در این جا هست :”
در التهاب خلسه ی از خود تهی شدن انگیزه ی فرار تو باشم ، نخواستی …
بشکن تمام آينه ها را ای زن خود را شبيه واژه تحمل کن
از انجماد تنگ قفس بگذر ای زندگی بايست…تحمل کن …”
( عطری از پیرهنت …صص، ۷ و ۹ )
شاعر بر این واقعه مقر می شود که می تواند اگر بخواهد از درون این تصویر ها ببالد و خود را به تمام بیرون بیاورد . شاعر باید خودش را از این ” من ” شخصی و عاطفی بیرون بیاورد و خود را به یک من فلسفی و اجتماعی” از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود، به کجا می روم آخر ننمایی وطنم ” و ” به کجای این شب تيره بیاویزم قبای زنده ی خود را ، وای بر من “ وصل کند و در شعر خود ، حرکت کند :”
پایان خواب، قصه ی یک درد دیگر است این جا کم و زیاد ، حدیثی برابر است
قسمت نشد دلم به غزل اکتفا کند این جا نهایت همه ی جاده ها در است .”
( عطری از پیرهنت…ص، ۵۴ )
و در حقیقت همان گونه که فروغ گفت:” اما بعضی شعرها هستند که اصلا نه در هستند نه باز هستند نه بسته هستند .اصلآ چهارچوب ندارند .یک جاده هستند ، کوتاه یا بلند ، فرقی نمی کند ، آدم هی می رود ، هی می رود و بر می گردد و خسته نمی شود .اگر توقف کند برای دیدن چیزی است که در رفت و برگشت های گذشته ندیده بوده ، آدم می تواند سال ها در یک شعر توقف کند و باز هم چیزهای تازه ببیند . “
( گفت و شنود با فروغ- ص ، ۵۶ – آرش ، دوره ی دوم ، شماره ی یک )
فيض شريفی،
اول مرداد ماه ۱۴۰۱
به قلم استاد فیض شریفی
تنظیم: رامک تابنده، دبیر بخش فرهنگی
این مطلب بدون برچسب می باشد.