نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
زندهیاد “لیلی کریمان” نویسنده، مترجم، منتقد و ماما، زادهی سال ۱۳۴۲ در تهران بود. تحصیلات خود را نیز در رشتهی مامایی به پایان برده بود.
کریمان در دوران فعالیت خود کتابهای زیادی را به نگارش درآورد و سابقه نویسندگی زندگینامه را نیز در کارنامه خود دارد. همچنین عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران بود.
لیلی کریمان فعالیت خود را با نگارش کتابهایی نظیر «اگر فقط شش ماه» و «بیشعورهای ضد گلوله» آغاز کرد. او در طول دوران فعالیت خود در حوزهی فیلمنامه نویسی و ترجمه فیلمنامه نیز فعالیتهای زیادی داشت و با کارگردانان و هنرمندان ایرانی نیز همکاری داشته است.
او روز دوشنبه، ۳ خرداد ۱۴۰۰ در سن ۵۸ سالگی درگذشت. مرگ این نویسنده به علت دو سکته مغزی پیدرپی رخ داد. او به علت حجم بالای خونریزی، دچار ایست مغزی شده بود. خانم کریمان به تازگی دوز دوم واکسن کرونا را تزریق کرده بود و این مسئله گمانهزنیها درباره ارتباط مرگ او با ترزیق واکسن کرونا را شدت بخشید.
▪︎کتاب شناسی: – اگر فقط شش ماه – ستارهی بینقاب (من پرویز پرستویی) – بیشعورهای ضد گلوله (هجوم به ضوابط اخلاقی) – کوچ مانکن – ترجمه کتاب «چرا بیشعوری» از خاویر کرمنت – ترجمه «هیچکس گلی برایم نفرستاد» از ساندرا براون – ترجمه «زندگی زیباست» از روبرتو بنینی – ترجمه «راه دراز خانه» از دانیل استیل – راه دراز خانه – خانهای در خیابان امید – جانی فرشته – خانه ییلاقی – غروب عشق – نامزدی – باج – دومین شانس – عقاب تنها – نور درخشان او – معجزه – تصویری در آیینه – غروبی در سنتروپرز – پناهگاه امن – ملاقاتهای عاشقانه – دعاهای اجابت شده – بازتاب – تلخ و شیرین و …
▪معرفی کتاب اگر فقط شش ماه…:
رمان حاضر روایتگر داستان زندگی زنی است به نام رها که تسلیم سختی ها و ناملایمات نمی شود و با ایستادگی و منش خود به زنان درس گذشت، انسانیت و بخشش می دهد. در قسمتی از کتاب میخوانیم: بسیار پیش میآمد که من ناگهان مورد لطف یا غضب مادرم قرار میگرفتم. گاهی حتی بدون کوچکترین علتی به من زل میزد و بعد با حالتی هیستریک گریه میکرد. این وضع را بخصوص هر سال در روز جشن تولدم داشتیم! اوایل که چیزی نمیفهمیدم و بزرگتر هم که شدم، با خودم فکر میکردم همهی مادرها در چنین روزی دلتنگ میشوند؛ ولی مسئله این بود که او در روز تولد رویا یا برادرهایم دلتنگ نمیشد! من و گاهی هم فرهاد. فقط. اما تا پای غضب و گریهی مادرم در میان بود، رویا هیچ مشکلی نداشت و تازه مرا با نگاهش سرزنش هم میکرد که تقصیر توست! ولی به محض این که لطفی از مادرم سر میزد و لبخندی نثارم میکرد، قهر و تهر رویا شروع میشد و آن وقت، وظیفهی پدرم بود که نگذارد او ناراحت شود و برود موضوع را از دلش در آورد. همان تابستان، ما به کانادا رفتیم و دو ماه هم ماندیم. در واقع کارهای لندینگمان را انجام دادیم. اواخر شهریور نتایج کنکور را اعلام کردند و ما در کانادا فهمیدیم که رویا در رشتهی پزشکی قبول شده است. آن وقتها دو کنکور میدادند و شاگردهای درسخوان، دو جا هم قبول میشدند. رویا پزشکی سراسری کرمان قبول شد و پزشکی دانشگاه آزاد تهران. آن اتفاق بزرگ، قطعا مهاجرت ما به کانادا را تحت الشعاع قرار میداد. مخصوصا که رویا کاملا مصمم بود که برگردد و درسش را در ایران ادامه بدهد. آن قدر برای قبولی در آن رشته زحمت کشیده بود که حتی فکرش را هم نمیکرد که از آن صرف نظر کند و برنامهای برای ادامه تحصیل، حتی در همان رشته، در کانادا بریزد. از طرف دیگر، پدرم هم باید برمیگشت تا ترتیب جمع کردن پولهایش را بدهد. از اول هم قرارمان بر همین بود که همگی با هم برویم ولی ما بمانیم و پدرم برگردد. لازم بود که پدرم خانهمان را بفروشد و دو ماشینمان را و همچنین تکه زمینی را که در اطراف تهران بود و از پدرش به ارث برده بود. باید به قول خودش، تمام پولهایش را یک کاسه میکرد. او همان سال بازنشسته میشد و باید کاهرهای مربوط به مستمری بازنشستگیاش را هم به انجام میرساند. اما اوضاع این طوری چرخید که رویا در چنان رشتهی درخشانی قبول شد و ناگهان گفت که تحت هیچ شرایطی، از آن صرف نظر نمیکند و ما باید برمیگشتیم. مادرم که موقع رفتن و در طول آن دو ماه، خیلی خوشحال و سبکبار به نظر میرسید، دوباره تلخ شد روی ترش کرد. اما چون پای رویا در میان بود و رویا کسی نبود که به خاطر اخم و تَخم مادرم کم بیاورد و از موضع خودش عقبگرد کند، مادرم هم تسلیم شد!
▪معرفی کتاب آرزو: ماجرای داستان بدین قرار است: در غروب یکی از روزهای نسبتا سرد پاییز، “آرزو” دانش آموز ۱۷ ساله با دنیایی پر از امید و آرزو و در عین حال ترس و تردید از خانه میگریزد. تمام وجودش چنان با احساس عشق پر شده که جایی برای کس دیگر و چیز دیگر در آن نداد؛ اما گذر زمانی کوتاه سبب میشود که او دریابد آن چه در تصور او جاری است با واقعیت فاصلهی زیادی دارد. احساس عشق، به زودی جایش را به سرخوردگی و رنجش میدهد. بعد ترس و حشت از راه میرسد و بعد نفرت… و در پایان راضی شدن به وضع موجود، و کودکی که اینک در کنار خود دارد،…
گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها) دبیر سرویس نویسندگان عصر ما
این مطلب بدون برچسب می باشد.